بحثی دربارۀ حدود نقادی
یعقوب یسنا؛ پژوهشگر
نقادی معمولا معنای عام و خاص دارد. معنای عام اینکه دربارۀ خوب و بد هرچه سخن بگوییم، میتواند نقد باشد. اما نقادی به معنای خاص، نقادی تخصصی در علوم و رفتارهای مشخص اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. بنابراین نقاد باید کارشناس علم و رفتاری مشخص اجتماعی، سیاسی و فرهنگی باشد.
درست است که در جهان معاصر دوگونه نقاد داریم؛ نقادان متخصص و نقادان آماتور. نقادان متخصص بیشتر استادان دانشگاه و پژوهشگران نهادهای رسمی پژوهشی استند اما نقادان آماتور، افراد فرهیختهیی استند که در دانشگاه یا کدام نهاد پژوهشی کار نمیکنند. نقادی چه توسط استادان دانشگاه، چه توسط پژوهشگران نهادهای پژوهشی و چه توسط افراد آماتور ارایه شود؛ در هر صورت، حدودی دارد که باید شناخته شود.
در این بحث، منظور از نقادی به معنای خاص؛ یعنی نقادی ادبی است. حدود نقادی علمی را چگونه میتوانیم مشخص کنیم؟ طبعا حدود نقادی ارتباط میگیرد به حدود موضوع نقادی. یعنی نقاد، باید حدود علم و رفتاری که مورد نقادی قرار میدهد را بشناسد. اگر نقاد حدود و چارچوب آن علم را نشناسد؛ نمیتوان آن فرد را به معنای خاص کلمۀ «نقادی»، نقاد گفت.
نقاد کسی است که سنجشی از علم و رفتاری ارایه میکند. اما پرسش اینجا است که با چه معیاری این سنجش را ارایه میکند؟ یعنی نقاد چگونه میتواند بگوید که اینجای کار بهتر است و اینجای کار دچار کاستی است. معیاری که نقاد استفاده میکند نیز میتواند از قواعد حدود علم مورد نقد استخراج شود. مثلا در نقد متن ادبی نمیتوان از معیارهای نقادیی استفاده کرد که در نقد متن تاریخی استفاده میشود.
بنابراین معیارهای نقادی را در متن ادبی را میتوان عبارت از «استخراج قاعده و قواعد از چگونگی آفرینش متنهای معتبر ادبی دانست و بعد این قاعده و قواعد را بر متنهای دیگر برای نقد و سنجش تعمیم داد.»
کتاب پویتکۀ ارسطو از نخستین و مهمترین کتابهای نقادی ادبی در جهان است؛ ارسطو در این کتاب معیارهای نقادی متنهای ادبی تراژیدی و حماسه را از متنهای معتبر تراژیدی و حماسی یونان استخراج میکند و بعد به اساس آن معیارها متنهای تراژیدی و حماسی را مورد نقد و سنجش قرار میدهد. در ضمن آن معیارها را برای اصول نقادی متن ادبی قابل تعمیم میداند.
اما پرسشی که مطرح میشود، اینکه نویسندۀ باهوش و خلاقی متن ادبی را میآفریند که در آفرینش آن متن، از قاعده و قواعد خلاقانۀ ویژه و منحصر به خود استفاده میکند؛ پس چگونه میتوان این متن را طبق معیارهای نقادی قبلی سنجید و نقد کرد؛ درحالیکه در آفرینش این متن ادبی خلاق آن معیارها نقض شده است؟
در چنین رویداد ادبی نیاز به منتقد باهوشی است که بتواند معیارهای بهکارگرفتهشده در متن ادبی خلاق را شناسایی و معرفی کند. در صورتیکه منتقد بتواند معیارهای به کار رفته در متن را شناسایی کند، این متن جایگاه «نوعی» پیدا میکند و نویسندههای بعدی از این معیارهای بهکاررفته در این متن برای آفرینش متن ادبی بهره میبرند. منتقدان نیز از معیارهای آفرینشی آن متن در سنجش و نقادی متنهاییکه طبق سبک و نوع آن متن ارایه شدهاند، کار میگیرند و آن معیارها را برای چگونگی ارایۀ متنهای ادبی تعمیم میدهند.
معمولا موقعی که در یک جریان ادبی، متن ادبی خلاقی خلاف معیارهای شناختهشدۀ جریان ادبی ارایه میشود؛ منتقدان از نخستین کسانی استند که اکثرا در قبال این متن ادبی خلاق، موضع منفی میگیرند؛ چرا؟ برای اینکه منتقدان برای سنجش متن ادبی، متر و معیار دارند؛ بنابه متر و معیار موجود، متن خلاق ادبی را متن ادبی نمیدانند.
برای این رویکرد نقادی است که ژانپل سارتر در کتاب ادبیات چیست، منتقدان را نگهبان بایگانیها میداند. به این معنا که منتقدان بیشتر بنابه معیارهای ارزشی گذشته و موجود دربارۀ متن ادبی خلاقی سنجش و داوری میکنند.
شعر نیمایی در آغاز دچار مخالفت منتقدان و استادان مطرح روزگار خود شد. زیرا شعر نیمایی قاعده و قواعد آفرینش شعر فارسی روزگار خود را نقض کرده بود و در آفرینش شعر از قاعده و قواعد ابداعی استفاده کرده بود. منتقدان معیارهایی را که داشتند، طبق معیارهای آنها شعر نیمایی، شعر نبود. بنابراین همچنان که نیاز به نویسندگان و شاعران پیشرو و خلاق داریم، نیاز به منتقدان پیشرو و خلاق نیز داریم که بتوانند خلاقیتهای ابداعی را در آفرینش و تدوین متن ادبی بشناسند.
روزگار ادبی و فرهنگی ما روزگار ابداع، خلاقیت و تفاوت است. بنابراین منتقد ضمن شناخت قاعده و قواعد آفرینش متنهای ادبی موجود، باید دانش و دریافت ابداع، خلاقیت و تفاوت قاعده و قواعد آفرینشی متنهای خلاق را نیز داشته باشد تا بتواند معیارهای آفرینشی متنهای خلاق را معرفی و دستهبندی کند.
در ضمن منتقد باید با قاعده و قواعد آفرینشی ژانرهای ادبی پیشرو جهان آشنایی داشته باشد و آن قاعده و قواعد را در ادبیات کشور خود مطرح کند تا مورد استفادۀ نویسندهها و شاعران قرار بگیرد.
درصورتیکه بخواهیم با این مبنا به نقادی ادبی در افغانستان توجه کنیم، متاسفانه تجربۀ نقادی ادبی مدرن را نداشتهایم. نمیگویم نقد وجود نداشته است؛ نقد به معنای عام وجود داشته اما نقد به معنای محدود و مدرن کلمه شکل نگرفته و به گفتمان نقادی ادبی تبدیل نشده است؛ زیرا نقد ادبی باید میتوانست آثار ادبی افغانستان را (داستانی و شعری) دستهبندی میکرد. هنوز چنین کاری صورت نگرفته است.
کتابی بهنام نقد بیدل از علامه سلجوقی داریم. این کتاب، نقد به معنای مدرن کلمه نیست، بل نقد با رویکرد سنتی است. در دانشگاه کابل استاد قویم کرسی تدریس نقد ادبی را دارد. کتابی هم بهنام مروری بر ادبیات معاصر افغانستان نوشته است. ایشان استاد من است. احترام استاد قویم را دارم. با استفاده از تعبیر ارسطو (اگر بحثِ حقیقت باشد؛ حقیقت را به استادم افلاطون، ترجیح میدهم) میگویم که این کتاب استاد قویم نه تاریخ ادبیات است و نه نقد ادبی است.
ما تا هنوز نمیدانیم که فلان شاعر یا داستاننویس متعلق به کدام جریان شعری و جریان داستانی است و در کدام رده میتواند قرار بگیرد. طبعا چنین دستهبندی از آثار ادبی به نقادی ادبی مدرن تعلق میگیرد که چنین نقادیی را ما نداشتهایم.
نقادیهایی که در این سالها از طرف ما (نسل بعد از بن) صورت گرفته؛ نقادیهایی استند که چندان حدود و مبنا ندارند، بیشتر جسته و گریختهاند. در اکثر این نقدها روابط و مصلحت مطرح بوده است.
درکل نمیتوان از نقادی روابط و مصلحت را حذف کرد. اینگونه نقادیها نیز میتوانند برای معرفی و خوانش متن ادبی کمک کنند؛ اگرچه ممکن برای برخی از شاعران و نویسندگان جایگاهسازی صورت بگیرد.
در هر صورت از این گونه نقادیها نیز میتوان در نقادیهای علمی و دارای مبنا که برای دستهبندی متنهای ادبی صورت میگیرد، استفاده کرد و جایگاه چنین نقادیهای را نیز مشخص کرد. منظورم این استکه از فقدان نقد کرده، نقادی جسته و گریخته و حتا با مصلحت بهتر است.