هفت دیوار دمشق و دیوارهای کانکریتی کابل
نویسنده: *اندریو ولچک/ منبع: نیو استرن اوتلوک / ترجمه: جواد دروازیان
سوریه و افغانستان؛ دو جنگ وحشتناک، دو ویرانی عظیم، اما دو نتیجه کاملا متضاد.
به احتمال زیاد سوریه اکنون در حال شکوفا شدن است، در حال برخاستن از خاک و خاکستر. برعکس در دوهزار مایلی فاصله در شرق آن، افغانستان با صخرههای باستانی خود، در خونریزی وامانده است. در آنجا مهم نیست کدام فصل است. زندگی واقعا وحشتناک است و به نظر میرسد «امید» به زندگی در تبعید دایمی است.
دمشق، پایتخت باستانی و پر زرق و برق سوریه، اکنون جمهوری عربی سوریه، دوباره به حیات خود باز میگردد. مردم تا نیمههای شب رفتوآمد میکنند، حادثهیی رخ نمیدهد، آهنگ زندگی اجتماعی پرجنبوجوش جریان دارد. نه همه، اما بسیاری دوباره لبخند میزنند. محلات تلاشی در حال کاهشاند و اکنون فرد میتواند به موزیمها، کافهها و حتی برخی هوتلهای بینالمللی، بدون تلاشی با ماشینهای الکترونیکی وارد شود.
مردم دمشق خوشبین هستند. آنها جنگ شدیدی کردند، صدها هزار مرد، زن و کودک را از دست دادند، اما پیروز شدند! سرانجام برخلاف انتظار با همکاری دوستان و حامیان واقعی خود پیروز شدند. آنها به آنچه بهدست آوردهاند، افتخار میکنند و بهدرستی چنین میکنند.
پس از یک مدت طولانی تحقیر، مردم ناگهان برخاستند و به جهانیان و خودشان ثابت کردند که مهاجمان را هرقدر قدرتمند باشند، میتوانند شکست دهند، مهم نیست که تاکتیکهای آنها چقدر سخت و وحشتانگیز باشد. همانطور که قبلا نوشتم «حلب، استالینگراد خاورمیانه» است. این یکی از نمادهای قدرتمندی است. در آنجا فاشیسم و امپریالیسم متوقف شد. با کمال تعجب، به دلیل مقاومت، شجاعت و استعداد، مرکز پانعربیسم- سوریه بار دیگر به یکی از مهمترین کشورها برای آزادیخواهان منطقه مبدل شده است.
سوریه دوستان زیادی دارد، از جمله چین، ایران، کوبا و ونزویلا، اما قاطعترین و مطمینترین آنها روسیه باقی ماند.
در حالی که همه چیز ناخوشایند و مایوسکننده به نظر میرسید، روسها، زمانی که تروریستها شهرهای باستانی را به خاک یکسان میکردند، میلیونها پناهنده از کشور از طریق دروازههای هفتگانه دمشق و از شهرهای بزرگ و شهرکها و همچنین از روستاها خارج میشدند، در کنار متحد تاریخیشان ایستادند.
روسها غالبا در «پشت صحنه»، در جبهات دیپلوماتیک، حتا در صفوف اول، پشتیبانی قوی هوایی، مینروبی کامل محلات، کمک مواد غذایی، تدارکات و استراتیژی بهشدت همکاری میکردند.
روسها در سوریه کشته شدند، هرچند تعداد دقیق آنها را نمیدانیم؛ اما قطعا تلفاتی دادهاند. حتا برخی میگویند: «زیاد». با این حال، اما پرچم روسیه هرگز از اهتزاز نماند، رفتار از خودراضیگونه نشان نداد. آنچه میبایست انجام شود، بهعنوان وظیفه بینالمللی انجام شد. بیسر و صدا، با افتخار و با شجاعت و عزم راسخ.
مردم سوریه همه اینها را میدانند، درک میکنند و سپاسگذاری میکنند. برای هر دو ملت بیان کلمات ضروری نیست. حداقل حالا اتحاد عمیق برادرانه آنها مهر و موم شده است. آنها با هم علیه ظلمت، ترور و نیوکلونیالیسم مبارزه کردند و پیروز شدند.
وقتی کاروانهای نظامی روسیه از جادههای سوریه عبور میکنند، احساس ناامنی نمیکنند. آنها برای رفع خستگی در رستورانتهای محلی توقف میکنند و با افراد محل صحبت میکنند. وقتی روسها در شهرهای سوریه قدم میزنند، هیچ ترسی ندارند. به آنها بهعنوان «نیروی نظامی خارجی» نگاه یا برخورد نمیشود. آنها اکنون جزیی از سوریه هستند. آنها بخشی از خانواده هستند. مردم سوریه آنها را صاحبخانه احساس میکنند.
اما در کابل، همیشه با دیوارها روبرو هستم، دیوارها در اطراف من هستند، دیوارهای سمنتی و همراه با سیم خاردار. برخی دیوارها به اندازه ساختمانهای 3 تا 4 طبقه بلند، دارای برجهای مراقبت و مجهز به شیشههای ضد مرمی هستند.
مردم محل در پیادهروها شبیه به خوابگردها به نظر میرسند. آنها تسلیم قضا هستند. آنها میکوشند که فقط از خود محافظت کنند.
کاروانهای نظامی امریکا و انگلستان آماده هستند به هر حرکت مشکوک شلیک کنند. برای غربیها که زندگیشان ارزشمند است، جنگی قابل پذیرش است که دو مرد با هم بجنگند، لیکن کشتار توسط پهپاد، با بمبهای هوشمند یا شلیک بهوسیله وسایط نقلیه هیولایی انجام میشود که شهرها و حومهها را نابود میکند.
پس از حضور غرب در سال 2001 بین 100 و 170هزار غیر نظامی افغان کشته شدهاند. میلیونها نفر مجبور شدند مملکتشان را ترک کنند و آواره شوند. به اساس شاخصهای توسعه انسانی یواندیپی، شاخص امید به زندگی در کشورهای آسیایی، افغانستان پس از یمن در پایینترین جایگاه قرار دارد که در آن امید به زندگی در پایینترین سطح است.
در طول این اشغال ظالمانه (دیدگاه نویسنده) مهم است که بدانیم چه تعداد غیر نظامی در افغانستان کشته میشوند تا جان امریکایی و اروپایی نجات پیدا کند. بیشتر سربازان غربی مستقر در افغانستان حرفهیی هستند. آنها از کشور خود دفاع نمیکنند. به آنها پول داده میشود تا وظیفه انجام دهند.
من در هر دو، سوریه و افغانستان کار میکنم و وظیفهام را مطالعه تفاوت بین این دو کشور و این دو جنگ میدانم.
پس از کار در بسیاری از 160کشور روی زمین، و پس از پوششدادن و شاهد بودن جنگها و منازعات زیادی که بیشتر آنها توسط غرب و متحدان آن مشتعل یا برانگیخته شدهاند، به صراحت میتوانم این خصوصیت را ببینم: تقریبا تمام کشورهایی که توسط کشورهای حوزه نفوذ غرب سقوط کردهاند اکنون ویران، غارت و تخریب شدهاند. آنها تضادهای زیادی بین تعداد اندک نخبگان (کسانی که با غرب همکاری میکنند) و اکثریت بزرگ فقیر ایجاد کردهاند.
بیشتر کشورهایی که روابط نزدیک با روسیه یا چین یا هر دو دارند، در حال پیشرفت و توسعه هستند و از خودمدیریتی و احترام به فرهنگ، نظامهای سیاسی و ساختارهای اقتصادی خود بهرهمند میشوند. فقط به دلیل حضور رسانههای گروهی و نظام آموزشی راکد و همچنین جهتگیری رسانههای اجتماعی تقریبا طرفدار کامل غرب، تضادهای وحشتناک بین دوجناح (بلی، ما دوباره دو بلوک اصلی کشورها را داریم) هرگز مورد توجه و بحث پایدار قرار نمیگیرد.
در جریان آخرین بازدیدم از سوریه، همراه با بسیاری از مردم ساکن دمشق، حمص و عین طارما، صحبت کردم. آنچه من دیدم بیشتر میتواند «اشک شادی» توصیف شود. این بهای بزرگ پیروزی است. وحدت قابل توجه مردم و دولت سوریه واضح و نشاطآور است.
نفرت نسبت به «شورشیان» و غربیها در همهجا آشکار است. من در گزارش بعدی وضعیت را شرح خواهم داد. اما این بار فقط خواستم وضعیت را در دو شهر، دو کشور و دو جنگ مقایسه کنم.
درباره دمشق احساس میکنم دوباره شعر مینویسم. اما درباره کابل فکر میکنم که ماموریت یافتهام اعلان فوتی بنویسم.
من هر دو شهر باستانی را دوست دارم، البته دوستداشتن هر یک متفاوت از دیگری است.
صادقانه بگویم، در طی 18سال حضور غرب، کابل به یک پادگان نظامی، قطعه قطعه و دوزخزمین مبدل شده است. این را همه میدانند، فقرا میدانند، حتا دولت هم از این آگاه است. در کابل مردم پیشاپیش «تسلیم شدهاند». افراد مجبور به زندگی در کنار رودخانه یا زیر پلها هستند.
بسیاری از مردم معتاد شدند، به مواد مخدر آغشته هستند، تولید این محصول بیشتر توسط ارتشهای دول غربی انجام میشود. من عکس یک پایگاه نظامی امریکا را دیدم که اطراف آن توسط مزارع خشخاش احاطه شده است؛ شهادت مردم محلی را درباره گفتگوها و همکاریهای ارتش انگلیس با مافیای محلی مواد مخدر شنیدهام.
اکنون سفارتخانههای غربی، سازمانهای غیر دولتی و سازمانهای بینالمللی که در افغانستان فعالیت میکنند، توانستهاند اندیشه و اخلاق را فاسد کنند. تعداد زیادی از افراد محلی که توسط ارسال بورسیه تحصیلی «آموزش» دیدهاند، راهرو خط رسمی آنان هستند. آنها شبانهروز کار میکنند تا کابوسی را که کشور را فرا گرفته است توجیه کنند.
افراد مسن که هنوز دوره اتحاد جماهیر شوری و افغانستان سوسیالیستی را به یاد میآوردند، بیشتر طرفدار روسیه هستند و از دوره آزادی، پیشرفت و ملتسازی یادآوری و مایوسانه سوگواری میکنند. کارخانههای نان «شوروی»، کانالهای آب، خطوط لوله، برجهای برق با ولتاژ بالا و مکاتب هنوز در سراسر کشور تا امروز مورد استفاده قرار میگیرند. در حالی که، برابری جنسیتی، سکولاریسم و مبارزه ضد فیودالیستی آن روزها، اکنون در زمان غربیها غیر قانونی است.
مردم افغانستان، به غرور و قاطعیت مشهورند، اما اکنون غرور آنها شکسته شده است، در حالی که عزم و اراده آنها در دریای بدبینی و افسردگی غرق شده است. حضور غرب نه صلح به ارمغان آورد، نه آن را به ثمر رساند، و نه دموکراسی مستقل. (اگر دموکراسی معرف «نقش مردم» باشد)
در دمشق، همه درباره بازسازی دوباره ملتسازی صحبت میکنند. چگونه و چه وقت خسارتهای واردشده بر همسایهها نوسازی خواهد شد؟ به زودی ساختمان مترو مثل پیش از جنگ به فعالیت آغاز خواهد کرد؟ آیا زندگی دوباره به وضعیت قبلی برخواهد گشت؟
بلی، در دمشق عملا شاهد خوشبینی واقعی برای دگرگونی بودم. این مساله را در کتاب اخیرم «خوشبینی انقلابی، نهلیسم غربی» توضیح دادم؛ زیرا فعلا حکومت سوریه بار دیگر انقلابی رو به ترقی است. اپوزیسیون تحت حمایت غرب چیزی جز تلاش برای براندازی سوریه نکردند. تلاش برای برگرداندن سوریه به روزهای کلونیالیسم.
دمشق و دولت سوریه دیگر نیازی به دیوارهای مهیب ندارند، رادارهای جاسوسی زیادی در آسمان است. آنها به ماشینهای زرهپوش و ماشینهای سی یو وی موجود و مسلسلهای کشنده دیگر احتیاج ندارند.
من در دمشق به راحتی به دفتر همکار رماننویسم وارد میشوم که اتفاقا وزیر آموزش و پرورش سوریه است. در کابل، حتا اگر به تشناب میخواهم بروم، باید از ردیابهای فلزی عبور کنم.
در دمشق، امید و زندگی در هر گوشه وجود دارد. کافینتها منظمند، مردم صحبت و استدلال میکنند، با همدیگر میخندند، خانههای اپرا اجرا دارند، باغ وحش با وجود همه مشکلات، با وجود همه ویرانههای جنگ و با وجود صعوبت ویرانیها، در حال شکوفایی است.
در کابل زندگی متوقف شده است. به استثنای ترافیک و بازارهای سنتی. حتا موزیم ملی اکنون مثل دژ نظامی است و در نتیجه تقریبا کسی نمیتواند به داخل آن برود.
مردم دمشق به آنچه در کابل رخ میدهد، زیاد آشنا نیستند. اما در بغداد، طرابلس و غزه میدانند چه میگذرد. آنها ترجیح میدهند بمیرند پیش از این که اجازه دهند کسانی دیگرپا به خاکشان بگذارند.
دو جنگ، دو سرنوشت و دو شهر کاملا متفاوت.
هفت دروازه دمشق باز است. پناهندگان از همه جهان، از همه گوشه و کنار دنیا در حال بازگشتند. زمان آشتی، بازسازی ملت، برای ساختن سوریه بهتر از قبل از درگیری رسیده است.
کابل که غالبا توسط انفجارها مورد حمله قرار میگیرد، توسط دیوارهای ترسناک جدا جدا شده است. هلیکوپترها در گشت هستند، هواپیماهای بدون سرنشین، مخازن و وسایل نقلیه عظیم زرهی رصد میکنند. گدایان، افراد بیخانمان و معتادان زیاد بهچشم میخورند.
سرانجام در سوریه، ملت متحد موفق به شکست دادن امپریالیسم، تعصبگرایی و فرقهگرایی شد. در افغانستان ملت تحقیر شد و پس از آن افتخارهای گذشتهاش گرفته شد. دمشق به مردم آن تعلق دارد. در کابل، مردم توسط دیوارهای کانکریتی و پایگاههای نظامی ساختهشده توسط مهاجمان خارجی به کوتوله تبدیل شدهاند. در دمشق، مردم جنگیدند، برای کشور و شهرهاشان تن به مرگ دادند. در کابل مردم میترسند که حتی درباره جنگ برای آزادی صحبت کنند.
دمشق برد، دوباره آزاد است.
من معتقدم که کابل هم برنده خواهد شد. شاید نه امروز، نه امسال، اما چنین خواهند شد. من عاشق هر دو شهر هستم. اما یکی اکنون در جشن است، در حالی که دیگری هنوز به رنج غیر قابل تصوری مبتلاست.
پینوشت:
* اندره ولتچک، فیلسوف، رماننویس، فلمساز و روزنامهنگار تحقیقی است. او جنگها و درگیریها را در کشورهای زیادی پوشش داده است. سه کتاب جدید او عبارتند از: خوشبینی انقلابی، نهلیسم غربی، رمان انقلابی «شفق» و یک اثر پرفروش سیاسی غیر داستانی: «افشای دروغهای امپراتوری.» فلمهای او درباره رواندا و دی آر کانگو و گفتگو با نوام چامسکی «درباره تروریسم غربی» است. ولتچک در حال حاضر در شرق آسیا و خاورمیانه فعالیت میکند.