نه هر که سر بتراشد، قلندری داند
بکتاش روش
بیگمان طنز یکی از ژانرهای بسیار بیچاره و مظلوم در ادبیات معاصر افغانستان است. اما این بیچارگی و مظلومیت پس از سقوط رژیم سیاه طالبان و تولد و تعدد رسانههای مختلف و مخالف در افغانستان، بیشتر از پیش آفتابی شد.
رسانهها در مجموع خواه دیداری و شنیداری باشند خواه نوشتاری، نیاز به تولید دارند. گزیر یا ناگزیر در بخشهای مختلف باید بپردازند تا زمان یا صفحه را پر کنند.
به همین لحاظ ما در سالهای پسین شاهد برنامههای ظاهرا طنزی زیادی در برخی از رسانههای دیداری- شنیداری و ستونهایی در روزنامهها بودیم/ هستیم. اما از آنجا که شوربختانه طنزنویس و طنزپرداز حرفهیی کمتر داشتهایم، عمدتا گردانندگان ستونهای طنزی روزنامهها و برنامههای طنزی تلویزیونها دچار مغالطه، خلط و قاطی کردن طنز با مفاهیم چون: فکاهه، بذلهگویی، استاندپ کمیدی و حتا ترور شخصیت، توهین، حمله به حریم خصوصی و هزار و یک غلط ویژه و بینام دیگر شدند.
هرچند چرایی عدم رشد و بالندگی این ژانر در افغانستان و چیستی طنز مستلزم پژوهش همهجانبه و بلندبالایی است که حداقل در این یادداشت کوتاه مجال پرداختن به آن نیست؛ اما آنچه را عجالتا با این پیشزمینه میخواهم بگویم، این است که: در شمارهٔ روز شنبهٔ مورخ ۲/۸/۱۳۹۸ روزنامهٔ اطلاعات روز متنی زیر نام «جنرال دوستم: سرتان خبر نیستم» به عنوان طنز به چاپ رسید که بیشتر و پیشتر از آن که طنز باشد، تاختن و بیحرمتی به گویش فارسی اوزبیکهاست.
در نوشتهٔ کوتاه یادشده جز جا به جایی حروف «ف» و «پ» چیز غیر متعارف دیگری به چشم نمیخورد که دال بر طنزی بودن آن باشد. بنابراین جناب قلندر؛ نویسندهٔ این متن کوتاه، تصورش از طنز، شوربختانه همینقدر بوده/ است که با جا به جایی یک حرف که از ویژگیهای گویش فارسی اوزبیکزبانهاست، یک متن روزمره تبدیل به طنز میشود.
برای اثبات این مدعا، یک پاراگراف از آن متن را این جا گواه میآورم: «حالی نمیپامم که داکتر صیب اشرپ غنی چرا نپرای خوده پیش مه روان میکنه، چه گپته روان میکنه؟ جنرال دوستم دروازهش به روی هر نپر باز است، اما به روی نپراییکه نامرد بوده باشند بسته است. از اینجا اعلان میکنیم که خود اشرپ غنی هم بیایه و بخوایه که جنرال دوستمه ببینه، برش اجازه نمیتم. پیش ما یک کس که خام شد، دیگر ارزش نداره، بیخی که پروپیسور اول جهان باشه. باز داکتر صیب اشرپ غنی که چیزی نیست. ما برش میگوییم که داکتر اشرپ غنی! باز برو پیش کل قبیلای جهان چیغ بکش که دوستم مهمان به خانهاش راه نداد. سرتان خبر نیستیم.»
حالا پرسش من از جناب نویسنده؛ طنزنویس عزیز و دبیر این روزنامه که این نوشته را به عنوان طنز به چاپ رسانیده، این است که: طنزیت در کجای این سطرها و حتا تمام آن نوشته به چشم میخورد؟ یا به روایت دیگر کجای همین نوشته طنز است؟
واقعیت امر این است که یک نوشته طنزی بیشتر و پیشتر از هر عنصر دیگر بایست به عنصر طنزیت در متن اتکا کند. در عوامانهترین تعریف، طنز به متنی میگویند که مخاطب را هم بخنداند و هم بگریاند.
البته این متن جناب قلندر یک وجه اشتراک با طنز دارد و آن این که: هر دو مخاطب را میگریاند. اما با این تفاوت که در طنز عنصر طنزیت مخاطب را به گریه وا میدارد؛ اما این متن مخاطب را وا میدارد تا به حال طنز و طنزنویس کشور بگرید.
البته انگشتشمار طنزنویسان خوب و آگاه هم داریم که جز یکی دو چهره از آنها، دیگران با هیچ رسانهیی به صورت رسمی وغیر رسمی همکاری ندارند.
با این حال، بهتر این خواهد بود که طنزنویسان خوب، وقت بگذارند و برای رسانهها بنویسند و از سوی دیگر استادان بزرگواری که تیوری طنز را میدانند، مقالاتی را در پیوند به چیستی و چگونگی طنز چاپ و بازچاپ کنند تا مگر نویسندگان قلندری هم وقت کنند مقالات علمی در پیوند به چیستی و چگونگی طنز را از روی لطف بخوانند و از قلندرمشربی در طنز بگذرند و با این ژانر ظریف و زیبا برخورد متخصصانه به خرج دهند.
در نتیجه وضعیت طنز در رسانهها بهبود یابد و دیگر هیچ روزنامهیی مجبور نباشد که بالای ستون طنزی خویش با خط درشت بنویسد: «طنز» تا مخاطب با پیشفرض ذهنی وارد هر متن چرندی که شد، آن را طنز نپندارد.
امروزه از بس طنز ناشناخته و مجهول است، رسانههای چاپی ناگزیرند در پیشانی ستون طنزیشان بنویسند: «طنز» در حالی که در پیشانی هیچ ستون شعر، گزارش، تبصره، مقاله، خبر و دیگر ژانرها و قالبها، نام آن قالب یا ژانر را نمینویسند.
این خود گواهی بر نامطمین بودن دبیران رسانهها از متنی است که زیر نام طنز به چاپ میرسانند. در حالی که اگر یک متن هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ پرداخت طنزی باشد، حتا عامترین مخاطب هم آن را از یک متن غیر طنزی تفکیک میکند و لزومی ندارد که پیش از تیتر، در پیشانی آن بنویسید: «طنز».
درنهایت آنچه را برای طنزنویسان قلندر میخواهم بگویم این است که به قول رند شیراز: هزار نکتهٔ باریکتر ز مو اینجاست/ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند. طنز نیز هزار نکتهٔ باریکتر ز مو دارد که نوشتن آن از دست هر آدمی برنمیآید.
نقد مسلکی بود ، امید که نویسندۀ آن طنز-گونه استفاده بهینه ازین رهنمایی داشته باشد.