بحثی در رواج شعر پساساختار
یعقوب یسنا
(پروندهیی درباره شعر پساساختار در افغانستان)
معمولاً در بحثهای شعر و ادبیات پساساختار و پستمدرن، نخست باید با ارجاع به ادبیات غرب، به ادبیات ایران و افغانستان رسید. تجارب پساساختار و پستمدرن در اندیشه و ادبیات، تجارب غربی است؛ بنابراین از آشنایی با ادبیات غرب وارد ادبیات فارسی شده است.
ورود این مفاهیم (پساساختار و پستمدرن) در ادبیات فارسی به این علت قابلبحث است که بدانیم چقدر ورود این مفاهیم همراه با درک مبنا و نظریههای این مفاهیم بوده و تا چه اندازهیی در ادبیات فارسی تجربهپذیر و بومی شدهاند. منظور از تجربهپذیری و بومیشدن به این معنا است که ادبیات یا شعر فارسی توانسته باشد فراتر از تقلیدی محض، تولید ادبی ادبیات و شعر پساساختار و پستمدرن کرده باشد که دارای ویژگی و شاخصه بوطیقایی در ادبیات و شعر فارسی باشد.
پیشینه شعر پساساختار و پستمدرن در ادبیات غرب به دهه پنجاه میلادی میرسد؛ اما پیشینه شعر پساساختار با رویکرد غربی آن در دهه هفتاد خورشیدی در شعر ایران رواج یافته است؛ تعدادی از منتقدان، آغاز شعر پستمدرن فارسی ایران را شعرهای بیژن جلالی و هوشنگ ایرانی در دهه چهل خورشیدی میدانند؛ ولی واقعیت این است که بحث شعر پساساختار و پستمدرن در شعر فارسی با مبنای نظری آن در دهه هفتاد توسط تعدادی از منتقدان ادبی – که خود نیز شاعر بودند- و شاعران رواج یافت.
علی باباچاهی، رضا براهنی و پرهام شرجردی در معرفی و سرایش شعر پساساختار دهه هفتاد، بیشترین نقش را دارند. براهنی با نوشتن کتاب «خطاب به پروانهها…» در واقع رویکرد نظری را در شعر معاصر فارسی مطرح کرد؛ رویکردی که نیمایی نبود. این رویکرد موجب شد جریانهای شعر پسانیمایی مطرح شوند و سلطه غالب رویکرد شعر نیمایی در عرصه شعر فارسی نسبتاً تاریخی و کلاسیک شود.
قرار نیست بحث تاریخی و جنبههای نظری شعر پساساختار بررسی شود؛ بلکه برای طرح موضوع، به تاریخ شعر پساساختار در غرب و ایران اشارهیی شد. اگر بخواهم به جنبههای نظری شعر پساساختار و پستمدرن اشارهیی کنم طبعاً این اشاره به جهانبینی، فلسفه و نظریههای پساساختار و پستمدرنیسم خواهد بود؛ زیرا شعر و ادبیات پساساختار و پستمدرن در واقع تبارز رویکرد ادبی و فرهنگی نظریههای پساساختار و پستمدرن در ادبیات است.
برداشت نظری فلسفههای پساساختار و پستمدرن درباره زبان، از مدرنیسم تفاوت میکند. موقعی که برداشت از زبان تفاوت میکند این برداشت بر چگونگی کارکرد ادبیات نیز تأثیر میگذارد و نظریههای متفاوت درباره کارکرد ادبیات و شعر نیز مطرح میشود. مهمترین بحث درباره کارکرد زبان در بیانِ حقیقت است و این که زبان، حقیقت را بیان میکند و حقیقت را نشان میدهد یا این که حقیقت در چگونگی کارکرد زبان تولید میشود. اگر حقیقت در چگونگی کارکرد زبان و توسط زبان تولید میشود پس شعر و ادبیات در زبان از نظر کارکرد چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟
پیش از نظریههای پستمدرن، معناداری در شعر و ادبیات مطرح بود؛ یعنی شعر و ادبیات جنبه مدلولی، آنهم جنبه مدلولی استعلایی داشت؛ اما نظریههای پساساختار و پستمدرن معناداری و جنبه مدلولی استعلایی شعر و ادبیات را به زبانورزی و دلالی (بازی دالها) تقلیل داد؛ بنابراین بحث ساختارشکنی در بیان (صور خیال)، چندصدایی و کثرتگرایی، خروج از زبان و بیان مدلولی استعلایی (رمانتیک، حماسی و عرفانی)، خروج از نحو زبان و قواعد معمولی بیان، خروج از هرگونه معرفت و زیباییشناسی متعلق به کلانروایتهای فکری، فرهنگی و ادبی، نگاههای چندوجهی به چیزها، حقایق و جهان، خودکاری کارکرد زبان در بُعد موسیقایی (تأکید وجود ندارد) جنبه زبان در شعر و… از این رو شعر پستمدرن و پساساختار میتواند اتفاقی در کارکرد زبان باشد؛ یعنی با وصف به رسمیت شناختن تعدد بوطیقایی در شعرهای متعلق به پساساختار و پستمدرن، شعر پساساختار و پستمدرن را شعر زبان میتوان دانست؛ هرچند شعر زبان یکی از بوطیقاهای شعر پساساختار و پستمدرن است.
با این اشاره به جنبه نظری شعرهای پساساختار و پستمدرن، پرونده شعر پساساختار و پستمدرن را از نظر تاریخی و نظری در شعر افغانستان باز میکنم. پیش از پرداختن به بحث شعر پساساختار و پستمدرن در شعر افغانستان، باید گفت که حتی طرح شعر پساساختار و پستمدرن از نظر فلسفه و نظریههای پستمدرن میتواند چالشبرانگیز باشد؛ زیرا نظریههای پستمدرن علیهِ همه هویتهای کلانروایت است.
اصطلاح شعر نیز کلانروایت است؛ بنابراین عنوان کردن شعر پساساختار و پستمدرن میتواند از نظر برداشتهای فلسفی پستمدرن، متناقض باشد. در پستمدرن فقط میتوان از متن سخن گفت. متن پستمدرنیستی میتواند هرچه باشد؛ یعنی هم این باشد و هم آن، نه فقط این یا آن باشد؛ اما چه در ادبیات غرب و چه در ادبیات ایران، شعر پستمدرن مصطلح شده است؛ تأکید به درستی این اصطلاح درست نیست، اما میتوان بنا به اعتبار و رویکردهای نسبیگرایانه معرفتهای پستمدرنیستی از این اصطلاح استفاده کرد.
شعر پساساختار یا پستمدرن از نیمه دهه هشتاد در شعر افغانستان مطرح و ظاهراً رواج یافته است. هنگامیکه امارات طالبان سقوط کرد، فضای رسانهیی و صفحههای مجازی در افغانستان باز شد، دانشجویان به فضای مجازی دسترسی پیدا کردند و تعدادی از شاعران جوان و تازهکار از طریق وبلاگنویسی با شعرهای پسانیمایی دهه هفتاد ایران آشنا شدند.
این آشنایی فقط آشنایی با نمونههای شعری دستچندم دهه هفتاد ایران و با یادداشتهای مطرح در وبلاگها درباره شعر پساساختار، پستمدرن و شعر زبان در ایران بود؛ بنابراین آشنایی با شعر دهه هفتاد ایران سطحی بود. واقعیت این بود کسی از نسل ما نوشتههای علی باباچاهی، براهنی و دیگران را درباره پساساختار، پستمدرن، شعر پستمدرن و شعر زبان نخوانده بود. کتاب مهمی که در دهه هشتاد خوانده بودیم بخش نخست کتاب «طلا در مس» رضا براهنی بود. فکر نمیکنم پیش از دهه نود از نسل ما کسی کتاب «خطاب به پروانهها چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم» را خوانده باشد.
شاعران ما سرایش شعر پساساختار، پستمدرن یا «آوانگارد» را بدون درک نظری نظریههای پستمدرن درباره ادبیات و شعر آغاز کردند. این آغاز از روی درک و ضرورت نبود؛ بلکه از روی شیفتگی به نوگرایی بود. این که میگویم شاعران نسل ما شعر پساساختار و پستمدرن را بدون درک و شناخت نظریههای پستمدرن درباره شعر و ادبیات بنا به ذوقزدگی آغاز کردند، دلیل دارم.
مقاله یا اثری درباره نظریههای پساساختار و پستمدرن درباره شعر و ادبیات پساساختار و پستمدرن از شاعر و منتقدی در افغانستان داریم که نشان بدهد سرایش شعر پساساختار و پستمدرن همزمان با معرفی و مطرحشدن نظریههای پساساختار و پستمدرن شروع شده است؟ من که متوجه نشدهام؛ اگر دیگران متوجه شدهاند به من گوشزد کنند.
«داناییهای ممکن متن» اثری است که در سال 92 برای نخستینبار با رویکردهای نظری و معرفتی پساساختار و پستمدرن درباره متن و متن ادبی در افغانستان چاپ شده است. کتاب «مواجهه با متن» از استاد یامان حکمت پس از «داناییهای ممکن متن» چاپ شد که در این کتاب نیز مباحث پساساختار و پستمدرن درباره ادبیات مطرح شده است.
از آن جا که لازم بود آغاز بحث مکتوب نظریههای پساساختار و پستمدرن در افغانستان یادآوری شود، از کتاب «داناییهای ممکن متن» یادآوری کردم. قرار نیست تبلیغ خود را کنم؛ اشارهیی تاریخی بود. با این که اشاره به کتاب «داناییهای ممکن متن» اشارهیی تاریخی بود، اما اشاره به این کتاب از این نظر نیز میتواند مهم باشد که نشاندهنده نخستین درگیری و فرافکنی مکتوب یک فرد افغانستانی از مفاهیم فلسفی- ادبی پساساختار و پستمدرن است.
با این مقدمه پروندهیی برای بررسی شعرهای پساساختار و پستمدرن افغانستان باز میکنم. شعرهایی را که شامل این پرونده میکنم شاید شاعران این شعرها بگویند که ما قصد سرایش شعر پساساختار و پستمدرن را نداشتهییم. مهم، ادعای شاعر نیست، مهم، بوطیقای مطرح در شعرها است. شعرهای شاعرانی که شامل این پرونده میشوند از نظر بوطیقا، پسانیمایی و پساشاملویی است. تأکید ندارم که این شعرها طبق بوطیقاهای پساساختار و پستمدرن سروده شدهاند. تأکیدم این است که این شعرها حداقل تقلید و تمرینی برای سرایش شعرهای پساساختار و پستمدرن در افغانستان هستند؛ شعرهای حامد وستا، وحید بکتاش، مجیب مهرداد، یاسین نگاه، باران سجادی، تانیا عاکفی، مصطفی صمدی و مقصود حیدریان. این شاعران کسانی هستند که مجموعه شعرهای آنها در کابل چاپ و پخش شده است.