مخاطب سرگردان سهگانیهای سعیدی
سیمرغ قاف تخیل (نقدنامهیی بر شعر معاصر)
شریف سعیدی، شاعر نامآشنا در حوزۀ شعر و ادبیات فارسی دری است که تا اکنون مجموعههای نیرومند و ارجمند شعری در سبکهای کلاسیک و سپید بیرون داده است. سعیدی در شهر قم ایران درس خوانده و پس از اینکه سکۀ شاعری بهنامش ضرب شد، آموزگار فنون شعر بوده و شاعران فراوان از حضورش فیض بردهاند.
شریف زیبا و محکم غزل مینویسد، اما غزلهای زیبا و محکماش نیز خوردهشیشههایی در خود حمل میکند که چشمان مسلح با انگارههای ادبیاتی و ذهن پرورشیافته در بلندای تخیل میتوانند آن را شناسایی کرده و در معرض خوانش شعر دوستان بگذارند.
در جستارهای نخست، از دو انگاره سخن رفت که با توجه به آن میزان شعریت در یک شعر را میتوان اندازه گرفت و بر یک متن موزون یا تخیلات متنشده، نام شعر گذاشت. گفته شد که شعر فقط زنجیرهیی از کلمات در بستر عروض نیست و همینگونه زنجیرهیی از واژههای درهمتنیده نیز نیست که بهصورت قراردادی تولید و بازتولید میگردند.
شعر در واقع، فرایند تخیل فراواقعگرایانه در بستر احساسات و عواطف آدمیزاد است که انگارههای او را پس از آرایش و پیرایش با کمک تعامل نمادهای زبانی با مخاطب شریک میسازد تا واردآوردن تکانههای نیرومند در قلعه اندیشه، احساسات و عواطف مخاطب، افقهای تازهیی فراروی او بازگشاید.
حالا با این تعریف به سراغ شعر سعیدی میرویم و نخست سهگانیهای او را میخوانیم. این سهگانیها را از سایت جاویدان از یک متن گرفتم که دوست شاعر ما پرتو نادری در تعریف و تمجید این سهگانیها نوشته است.
نخست باید گفت که سهگانی شعر نیست، همانگونه که هایکو شعر نیست. اینکه چرا شعر نیست، باید عرض کرد بهدلیل کوتاه بودنش که سه تصویر در یک قاب گذاشته میشود تا یک کلیت را به نمایش گذارد. این کلیت میتواند پند، اندرز، ضربالمثل یا یک جمله برجسته باشد که بهمنظور تبیین یک پدیده مختصر خیالی یا واقعی به کار میرود. شعر اما آن است که در ماهیت یک فرایند سیال مخاطب را از یک سکوت یا توقفگاه به یک سفر نو در دوردستهای تهیجکننده برده و چشماندازهای جدیدی را برای ایجاد ارتعاش در پردههای احساس و فهم پدیدارهای پیرامون او در اختیارش بگذارد.
چنین وضعیتی برای مخاطب درست زمانی پدیدار خواهد گردید که امکان از خود فرارفتن او از توقف در یک دوردست فرامکانی فراهم گردد. سهگانی اما چنین ظرفیت را ندارد و تمام قدرت و ظرفیت آن در عالیترین شکل، ایجاد یک تکانه اعصاب خوردکن در روان مخاطب است که هیچ گونه لطف و لذت و فهم جامع را شامل حال مخاطب نمیسازد.
جنگ نکو! قد یکی از خو بالاتر
موشی اوگار اوگار
زور کم قار بسیار
این سهگانی که ظاهرا به لهجه هزارگی نوشته شده، اگر بهصورت نثر بنویسیم، یک جمله بسیار ساده نصیحتی از آن پدید میآید که چنین میشود: با یکی از خود بالاتر جنگ نکن، افگار میشوی که زور کم و قهر بسیار سازگار نیاید.
در این جمله هیچ چشمانداز جدید تخیلی و فلسفی گشوده نشده که مخاطب را از خودش برده و در پردههای ذهن نقش و نگارههای جدید را حک نماید. زور کم قهر زیاد، یک ضربالمثل بسیار معروف است که استفاده از آن بهعنوان یک نگارۀ شعری نه تنها به شعر حس نمیبخشد؛ بل ماهیت ضربالمثلی آن را نیز خدشهدار کرده و مخاطب شعر دچار کسالت ذهنی میکند.
دریای هلمند خشکیده بود
سردار
سر موسی را خشک تراشیده
این سهگانی نیز ظاهرا برگرفتهشده از یک ضربالمثل قدیمی است و به رفتار ستمگرانه اشاره دارد که در گذشتهها در قطعات نظامی سربازی اگر کسی مرتکب تخلف خفیف میشد، به جرم این تخلف، موهای سرش خشک تراشیده میشد.
دریای هلمند را اگر منبع آبیاری مزارع بگیریم، خشک شده است و سردار که صاحب دریا یا دست تقدیر باشد، در حق موسی چنان ستم کرده که انگار سر او را خشک تراشیده است.
این سهگانی در بهترین معنی هم نمیتواند نمایشگر وضعیت موجود افغانستان و روزگار پرغم و ماتم مردمان این سرزمین باشد؛ زیرا بیرحمیها و قصاوتهای روانسوزی که در سالهای جنگ صورت پذیرفته است، خشک تراشیدن سر نوازش پنداشته میشود تا جزا یا کیفر. گلوبریدنها، سربریدنها و بستن به رگبار گلوله و به فیر توپ مواردیاند که در میادین جنگ و در اسارتگاههای جنگجویان بهصورت رفتار معمولی درآمده و قباحت و روانسوزی خود را از دست داده است. در چنین وضعیتی خشکتراشیدن سر موسی کیفر محسوب نمیگردد، زیرا در سرزمینی که همگی محکوم به رگبار باشند، سر تراشیدن امر قبیح تلقی نمیگردد.
زادۀ سال اسپی
باسن و پشت و یال بهارت
خوش به حال سوارت
این سهگانه نیز، در بهترین تفسیر و تعبیرش ملالانگیز و خاطرپریش است که شاعر ظاهرا به مخاطب خاصش میگوید که تو در سال اسپ زاده شدهیی و باسن بلورین و برجستهات همرا با پشت سیمین و یال که منظور از گیسوان بلند باشد، اسپگونه است. خوش به حال کسی که تو را سوار میشود.
این سهگانی در هر فرم و ساختاری که نوشته شود، دریافت یک تصویر هوسخیز سکسی از یک زن است که موی و پشت و باسنش به اسپ فربه تشبیه شده و حسرت سوار شدن یا آمیزش جنسی با آن در دل شاعر تاول زده است.
اول اینکه این نوع نگاه به زنان در واقع نگاه آبژهیی یا ابزاری است که ابزاروارگی زنان را بهعنوان یک وسیله جنسی به نمایش میگذارد و دوم، شاعر که اصولا باید مبلغ و مروج دلبستگیهای عاطفی و عاشقانه باشد، در اینجا از یک خواهش محض سکسی سخن میگوید که هیچ ضرورتی به نوشتن سهگانی ندارد و بهخصوص برای کسانی که در اروپا زندگی میکنند، فقر سکس فارغ از روابط عاطفی، هیچ وقت شعر برنمیانگیزد. میبینیم که در این سهگانی نه حرف نو است و نه خیال نو؛ بل سخن از حسرت افتیدن روی یک باسن درشت با موهای بلند اسپمانند رفته که هیچ گونه مهری را برنمیتاباند.
امتحان به درس و بحث نیست گلپری
در اتاق من بیا
بیست میبری
این سهگانی نیز برتابنده یک خواهش محض جنسی است که فراتر از آن، هیچ چیزی را تحویل مخاطب نمیدهد. البته این خواهش در مراکز آموزشی افغانستان به حدی معمول شده که کمتر خانمها و دختران جوان پیدا میشود که در سالهای آموزش یکی دو بار با آن مواجه نشده باشند.
این سهگانی را اگر با اندک تغییر فرم بنویسیم، گلپری جان امتحان حاجت به درس و بحث نیست، در اتاق من بیا و نمره کامل یعنی بیست میبری.
حالا شما قضاوت کنید که در این سهگانی چه ساختار و مفاهیم بکر و فخیم وجود دارد که بر آن نام شعر بگذاریم و با خواندن آن در پردههای ذهن مخاطب نگارههای جدیدی از معنی و ساختار نقش بندد. شاعر یک خواهش جنسی را برجسته میسازد که مطرح کردن آن نه چیزی بر ادبیت ادبیات میافزاید و نه هم شعریت را بر شعر علاوه میکند.
دختر خوب خرخان
مغز خود را نکن آب هر شب
بیست بسته است در بند تنبان
این سهگانی نیز همانند سهگانی قبلی بهرغم اشاره طنزیاش، یک جمله سخت منفی و تهی از پیام انسانی و ظرافت هنری است. شاعر دختران را دختر خر خان یعنی خری که خریتش خیلی بیشتر باشد، مخاطب قرار داده و تاکید میکند که برای موفقیت آموزشی مغز خود را هر شب آب نکن، اگر میخواهی نمرات بلند بگیری، بند تنبانت را سست کن. یعنی اگر شلوارت روی کفشهایت بیفتد، بلندترین نمره از آن تو خواهد بود.
مفاهیم و تصاویر شعری در ذهن و روان شاعر در دو حالت شکل میگیرد که یا از تجارب عملی پدید میآید؛ مثلا شاعر ناظر بر یک رخداد یا تماشاگر پدیدارها بوده است و یا هم چیزی بر اثر تماس ذهنی در پردههای ذهنش افتاده باشد. نقش این سهگانی در ذهن و روان شاعر در هرحالتی که باشد برتابنده زیبانگاریهای شاعرانه نیست و هیچ اتفاق شگفتانگیزی را برنمیتاباند.
مخترع
همین که ساعت را به بند دستاش بست
زندانی شد
این سهگانی نیز قبل از اینکه شعر باشد به یک چیستان میماند یا به یک ضربالمثل که شاعر میخواهد بگوید که انسان صنعت را آفرید و خود در ساختار این صنعت زندانی شد. البته این کشف شاعر نیست و قبل از این نیز این انگاره با تعابیر مختلف بیان شده است؛ از جمله دکتور کریم سروش یک بحث مفصل دارد که توسعه صنعت و تکنالوژی انسان را بیشتر به بردگی کشانده است تا رسیدن به قلههای آزادی.
بنابراین وقتی این نگاه بهصورت متن و سخنرانیهای مفصل در دسترس قرار دارد، فکر نمیکنم لزومی باشد که بهصورت موجز یا سهگانی به نام شعر تحویل مخاطب گردد؛ زیرا مخاطب میتواند این اندیشه را با حاشیهپردازیهای مفصل آن از صاحبان اندیشه بهدست آورد و در این صورت لزومی نیست که به این سهگانی اکتفا کند.
پیراهن کشدار میپوشی
هر عضو تو بر جستهتر از پیش
میلرزد از شوق همآغوشی
این سهگانی نیز در واقع به یک جمله نثر مسجع میماند که عواطف جنسی شاعر را برانگیخته است و پیراهن چسب خانمی که در برابر چشمانش سبز شده، برجستگی و فرورفتگیهای اندام او را چنان برجسته و شاعرپسند مینمایاند که لرزش آنها در چشم شاعر خواهش بیتاب همآغوشی تعبیر میشود.
در این سهگانی شما با دختر یا خانمی مواجه هستید که پیراهن کشدار چسب بر تن کرده و برجستگیهای اندامش هنگام راه رفتن لرزه دارد. حالا شما دقت کنید که دیدن این تصویر یا قرار گرفتن در اینچنین صحنه، یا دیدن چین یک پرده بهغیر از اینکه برای گرسنگان جنسی احساساتبرانگیز یا قابل توجه باشد، از هیچ ابتکار و نوآوری زبانی یا اندیشهپردازی سخن نمیگوید.
مادر میهنت تخت بیمار
اصل علت
زیر دامان بابای ملت
این سهگانی نیز مانند سهگانیهای که به آن اشاره رفت، حرف و حدیث جدیدی ندارد و شاعر مادر میهنش را تخت بیمار میداند که البته این تشبیه برای افغانستان چندان مصداق ندارد، اما علت اصلی آن را زیر دامان بابای ملت یا بهعبارت روشنتر متوجه مرحوم ظاهر شاه، پادشاه افغانستان میداند.
شاعر میخواهد بگوید که تمام سیاهبختی امروز ما به رفتار و افکار پادشاه سابق برمیگردد که تمام فکرش به ارضای خواهشهای جنسیاش بود. البته این اتهام اگر متوجه امیر حبیبالله میشد دور از واقعیت نبود؛ چون یکصد و چهار زن در حرمسرایش میزیستند. در این سهگانی هیچ چشمانداز جدیدی فراروی مخاطب گشوده نمیشود و چیزی را که شاعر به آن تاکید ورزیده، بازنویسی مکرر یک ادعای تاریخی است که در اشکال و ابعاد مختلف مورد بحث کنکاش قرار گرفته است.
لیموی تو در پیرهن باد بهار
در جنگل برگ گفتگو افتاده است
بس آب که در دهان جو افتاده است
در این سهگانی بهرغم اینکه یک ترکیب تازه «پیراهن باد بهار» بهکار رفته، اما با آن هم یک تصویر ایروتیک از پستان است که ادبای متقدم نیز پستان نورسیده را به لیمو تشبیه کردهاند.
ظهیرالدین فاریابی؛ شاعر معروف قرن ششم در یکی از غزلهای زیبایش این تصویر را خیلی زیباتر از آقای سعیدی به کار برده که میگوید: دو پستانش ز چاک پیرهن دیدم به خود گفتم/ تماشا کن که سرو ناز بار آورده لیمویی. میبینیم که لیمو در قرن ششم هجری به نماد پستان به کار رفته است و پس از ظهرالدین فاریابی هر شاعر دیگر که لیمو را استعاره پستان نورسیده به کار برده، تکرار بیحسن است که لذت و تازگی ندارد.
افزون بر این از دیدن چیزی هوسخیز و احساساتبرانگیز آب در دهن افتادن یک رخداد بسیار طبیعی است که از دیدن یا خوردن چیزی اغلب آب بر دهان تماشگر میافتد. جویی که اما در این جا آب در دهانش افتاده، یا گفتگویی که از دیدن این صحنه تماشایی در جنگل برگ افتاده است، همه از رها شدن عطر یا بوی خوش یک جفت پستان است که باد بر آن وزیده و آب بر دهن ملت افتاده است.
فصل باران
یک دو پرده باز کن کلکین گلهای بهاری را
از قفس بیرون بده جفت قناری را
این سهگانی نیز یک چشمانداز ایروتیک به چاک پیراهن مخاطب خاص است و شاعر میگوید چاک پیراهنت را که در واقع پنجرهیی بهسوی گلهای بهاری است یک دو پرده باز و جفت پستانت یا قناریهای دربند را از قفس سینهبندت آزاد کن. اول اینکه قناری در باران به مکان مناسب نیاز دارد و خیال پرگشودن ندارد و دوم اینکه تشبیه پستان به قناری یک کشف تخیلی نیست و در ادبیات و تخیلات ایروتیک، پستان نماد هیجانات لمسی است نه شنوایی. لرزههای پستان میتواند هوسبرانگیز باشد، دست کشیدن یا بوکردن قناری هیچ حسی برنمیانگیزد مگر اینکه صدای قناری باشد.
در تمام ساختار عمودی و افقی این سهگانیها که به تکتک آنها پرداخته شد، به جز از مورد آخر، هیچگونه ظرافت تخیل که برتابنده فراواقعگرایی باشد و یا پردازش منحصر به فرد زبانی که تعامل نمادهای زبانی باشد، به کار نرفته است.
زبان در اغلب آنها بسیط و ساده است و استعارهها نیز تکراری آن گونه که لیمو به عنوان نماد پستان به کار رفته و یا ضربالمثلهای قدیمی جا خوش کرده است.
در تمام این سهگانیها کوچکترین روزنه یا افقی به فراسوهای تخیل یا به سمتوسوی اندیشه گشوده نشده و خواندن یا مکث بر آنها، مخاطب را تکان نمیدهد و از حاشیه به عمق نمیکشاند. سهگانیها علاه بر اینکه برتابنده مفاهیم اندیشمندانه نیستند، گزارههای اندیشه را حمل نمیکنند و یا چنگی بر دل و دماغ عواطف آدمی نمیزنند.
در سطرهای نخست این جستار اشاره داشتم که سهگانی شعر نیست همانگونه که هایکو شعر نیست. شعر یک متن تصویرشده یا یک تصویر متنشده است که مخاطب را از یک نقطه به نقطه دیگر میبرد و چشمانداز جدیدی از اندیشه و عواطف را فراروی او میگشاید. سهگانی اما این ظرفیت را ندارد و به این میماند که مخاطب را بیشتر سرگردان کند تا اینکه به نتیجه برساند.
نویسنده: هادی میران/ قسمت چهارم