چرا ملت شکست خوردهایم؟
سعادتشاه موسوی
«چرا ملتها شکست میخورند» نام کتابی است نوشتۀ جیمز رابینسون، سیاستدان و استاد دانشگاه هاروارد و دارون عجم اوغلو، اقتصاددان امریکایی و استاد دانشگاه امآیتی که در مارچ ۲۰۱۲ چاپ شده است.
این دو، پس از پانزده سال مطالعه تاریخی اقتصاد و سیاست حکومتهای گوناگون از امپراتوری رم و دولت-شهرهای مایا تا قرون وسطی و پس از آن شوروی و آفریقا، نظریهیی را مطرح کردند که بر اساس شواهد فوقالعاده تاریخی به پرسش «چرا ملتها شکست میخورند؟» پاسخ میدهد.
در این یادداشت با استفاده از رهیافتهای این دو کتاب، عوامل شکست نهادهای سیاسی و اقتصادی افغانستان بهصورتِ کوتاه بررسی میشود. در ۱۹ سال پسین با توجه به گزارش سیگار با ورود بیش از ۱۳۰میلیارد دالر، چرا دستکم بهثبات سیاسی نسبی و به درجهیی از رفاه اجتماعی و توسعه اقتصادی دست نیافتهایم؟
در واقع عجم اوغلو و رابینسون سعی میکنند پایهییترین پرسش اقتصاد و سیاست جهانی را پاسخ دهند که چرا پارهیی کشورها، مانند ناروی، رو به شکوفایی و پارهیی دیگر مانند مالی، در حال سقوط هستند؟
این کتاب برای خواننده غیرمتخصص نوشته شده است و خیلی تخصصی و آمیخته با پارادایمهای پیچیدۀ علمی نیست. نویسندگان کتاب عواملی مانند جغرافیا، آبوهوا، منابع طبیعی و فرهنگ را به عنوان عوامل دستهبندی ملتها بهفقیر و غنی، نمیپذیرند.
در برابر، آنها موسسات سیاسی و اقتصادی برآمده از خود ملتها را عامل پیشرفت اقتصادی میدانند. این کتاب حکومتها را به دو دسته تقسیم میکند: مشارکتی و انحصاری. در حکومتهای مشارکتی، موسسات اقتصادی و سیاسی بهجای انحصار مشارکت در امور اقتصادی به شمار اندکی از خواص و سازمانهای دولتی، مردم را به مشارکت در امور اقتصادی، تشویق میکنند.
این امر مستلزم وجود قانون و ضوابط نیرومند درباره حق مالکیت خصوصی، حاکمیت بیطرفانه قانون، خدمات همگانی با امکان تبادل و قراردادهای عادلانه، امکان ورود شرکتهای جدید به بازار و دولتی خواهان و دارای قابلیت اجرای این شرایط و پیشنیازهاست.
نویسنده برای اثبات این نظریه، مثالی از نوگالس را بازگو و وضعیت کوریای شمالی و جنوبی را بررسی میکند.
«نوگالس آریزونا» در امریکا و «نوگالس» در مکزیک است. دو شهر با اسمهای یکسان، یکی در جنوب امریکا و با رفاه نسبی و دیگری در شمال مکزیک، ولی فقیر.
کوریای شمالی و کوریای جنوبی با فرهنگ، تاریخ و جغرافیای یکسان هستند. کوریای جنوبی به رفاه، رشد و توسعه دست یافته، اما کوریای شمالی همچنان دچار فقر و بیثباتی اقتصادی و سیاسی است.
همچنین استدلالها و نمونههایی از کشورهای خاورمیانه مانند عربستان، سوریه و مصر را ارائه میکند تا اثبات کند که فرضیه فرهنگ نیز پاسخگو نیست؛ همینطور نقش فرهنگ و غفلتورزی را هم در توسعهیافتگی نمیپذیرند و اذعان میکنند که با آفرینش نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر و شمولگرا روند توسعه آغاز میشود.
در نقد، گفته شده است که این کتاب، بُعد و نقش تمدن و فرهنگ بشری را در بالندگی ملتها نادیده گرفته است.
این کتاب با بررسی کشورها و حکومتهای اسیر اندکسالاری، دانش مبارزه با الیگارشی یا اندکسالاری را گوشزد میکند.
الیگارشی یا اندکسالاری دستگاهی است که با بخشش قدرت اقتصادی و سیاسی به عدهیی و انحصاری کردن آن، مانع پویایی و رشد اقتصاد و در نهایت منجر به شکست یک ملت میشود.
هر کشوری در مسیر توسعه اقتصادی ممکن است در دام اندکسالاری بیفتد. نهادهای فراگیر، نهادهایی هستند که اجازه مشارکت گروه بزرگی از مردم را در فعالیتهای اقتصادی فراهم و آنها را تشویق میکنند تا از استعدادها و مهارتهایشان بهترین استفاده را ببرند و قدرت انتخاب داشته باشند.
نهادهای اقتصادی برای آنکه فراگیر باشند، باید متضمن مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بیطرف و ترتیباتی برای تأمین خدمات عمومی باشند. این نهادها همچنین باید اجازه ورود به کسب و کارهای جدید را بدهند و مردم را در انتخاب مشاغلشان آزاد بگذارند.
در نهایت، کتاب، علت شکست یا پیروزی یک ملت را نه در عوامل محیطی و جغرافیایی؛ بل در نوع رابطه دولت و ملت تعریف و تبیین میکند. نهاد سیاسی اگر فراگیر و کثرتگرا بود، از دل آن نهاد اقتصادی شمولگرا و دامنگستر، متولد و در جامعه روند توسعه سیاسی و اقتصادی آغاز میشود؛ اما اگر نهاد سیاسی بهرهکش و استثماری بود و اندکسالاری رواج داشت، قدرت و ثروت، توزیع نمیشود و در گذر زمان، ملتها از مدار توسعه خارج میشوند.
در افغانستان برای فهم عوامل عقبماندگی در عرصههای سیاسی و اقتصادی، با مراجعه به نظریات عجم اوغلو و رابینسون، میشود درک کرد که نبود نظام سیاسی فراگیر و عدم توزیع قدرت و ثروت، دالهای اصلی بیثباتی سیاسی و فقر شدید اقتصادی با وجود کمکهای فراوان جامعه جهانی است.
ثروت و قدرت در دست اندکی از افراد و تیکهداران قومی است. بیشتر از هشتاد فیصد، پشتونها، اوزبیکها، تاجیکان و هزارهها وضع اقتصادی نامطلوب دارند و از حکومت رضایت ندارند.
تنها ۱۵فیصد از سران اقوام و رهبران حکومت از میلیاردها دالر کمکی جامعه جهانی تغذیه شدند و در داخل و خارج شهرکها و شرکتها ساختهاند.
نهادهای متضمن منافع ملت، وجود ندارد و نظام به افراد و گروهها وابسته است و هر آن ممکن است دیگرگون و متحول شود.
تا هنگامی که نهادهای سیاسی و اقتصادی بهصورت فراگیر و شمولگرا شکل نگیرند و از اندکسالاری گذار نکنیم، محکوم بهشکست هستیم و جامعه جهانی هم نمیتواند نجاتمان دهد، همانطور که در ۱۹ سال اخیر نتوانسته است.