مقاله

پارادوکس یک مرد

با مردی صحبت می‌کردم. تا جایی که من از او شناخت داشتم مردی امروزی و خیلی فعال به نظر می‌رسید. بحث زنان، آزادی‌ها و صداهای حق‌خواهی آنان بود. موضوع اشتغال زنان در جامعهٔ سنتی پیش آمد، گفت محیط کاری افغانستان برای زنان اصلا مناسب نیست، دختری که بخواهد پیشرفت کند اول باید با رییس و … از آن بالاتر دوست شود تا به جایی رسد. فکر می‌کنی زنانی که همیالی در جامعه به جایی رسیده‌اند از چه طریقی پیشرفت کرده‌اند؟

خودش سوال می‌کرد و جواب می‌داد و من هم گوش خود را تیز کرده و به سخنانش گوش می‌دادم، نمونه مثال کرام‌الدین را گفت، از این دسته اتفاق‌ها یکی دو تا نیست در محیط کاری افغانستان از کدام بگویم. گفت سال‌هاست در این محیط خراب کار می‌کنم و هر روز شاهد این اتفاقات هستم.

دخترانی که خود برای گرفتن قدرت پیشنهاد می‌دهند و مردانی که برای به رساندن قدرت به زنان خواهشات نابه‌جا دارند هر دو دخیل‌اند. در ادامه صحبت‌هایش به زنان سرکش و آزاد امروزی اشاره کرد و گفت: من دوست دارم زنان آزاد باشند و برای رسیدن به قدرت تلاش کنند.

به او گفتم، گفتهٔ شما درست، ولی همهٔ زنان این گونه نیست، هستند زنانی که با غیرت و شهامت خود پیشرفت کرد‌ه‌اند و نگذاشتند تا این گونه پیشنهادها و اتفاق‌ها فرا رویشان آن‌ها را تابع کند. گفت: «من اگر ازدواج کنم همسرم را در این محیط خراب اجازه نمی‌دهم کار کند و اینکه زنی را برای ازدواج انتخاب می‌کنم که مثل زنان امروزی آزاد و سرکش نباشد!»

 در همین لحظه گفتم: شما هم تفکر مردان سنتی این سرزمین را به همراه دارید، از شما گفتن این حرف‌ها بعید است، شما اگر نسل تغییر نباشید، شما اگر مثل مردان بی‌سواد و ناآگاه فکر کنید از بقیه چه انتظار!

گفت: این‌چنین بهتر است، همسر من محفوظ می‌ماند، من نمی‌خواهم از جامعه آسیب ببیند، سعی می‌کنم برایش کاری فراهم کنم که زیر سلطهٔ مردی نباشد.

بعد باورمند بود به اینکه من همسرم را آزاد می‌گذارم. گفتم: همین آزادی‌تان مشروط است، برای همسرتان محدودیت وضع می‌کنید، تا به کی دوری کنیم از چنین محیط‌هایی؟ چرا در کنار همسرتان نمی‌ایستید و حمایتش نمی‌کنید، زنان اگر بفهمند که مردشان به او اعتماد کرده و او را در این محیط وحشی و مردسالارانه قرار داده، بدانید که این زنان چنان محکم قدم بر‌می‌دارند که هیچ کسی نمی‌تواند سد راهش شود و این زن را از رسیدن به اهدافش منصرف کند، هیچ‌گاه خیانت نخواهد کرد، چون زنان حس وفاداری خیلی عمیقی دارند نسبت به مردانی که حمایت‌شان می‌کنند.

برایش مثالی زنده و عینی آوردم. گفتم: دو خانواده با دو تربیت متفاوت، یکی سنتی، سخت‌گیر و دیگری حمایت‌گر، روشن‌فکر‌تر، هر دو دختر داشتند. خانوادهٔ اولی برای دخترشان حتی تلیفون نخریده بودند؛ چون به نظرشان دخترشان به راه‌های خراب کشیده می‌شود و همچنان دخترشان را اجازه نمی‌دادند که در فضای اجتماعی حضور پیدا کند که خدایی نکرده کسی او را منحرف نکند. اما خانواده دومی با تشویق و اعتمادسازی دختر خود را در فضای اجتماعی خراب و مفسد فرستاده تا در این محیط مصروف کار و تحصیل شود. نتیجهٔ این دو تربیت چه خواهد شد؟

دختر اول با استفاده از تلیفون مادرش با پسری دوست شد و فرار کرد، ولی دختر دومی با عزت و آبرو هنوز مشغول کار و تحصیل است، چون هرگز به اعتماد خانوادهٔ خود ضربه نمی‌زند. هر چقدر انسان‌ها را در محیط بسته و سنتی قرار دهیم و محدودیت‌های بی‌شماری برایش وضع کنیم نمی‌شود آن حس تجربه‌گری‌اش را خاموش کنیم.

انسان‌ها هر چقدر که بزرگ و فهمیده شوند مانند کودکانی هستند که وقتی منع‌شان می‌کنیم و چند بار تکرار می‌کنیم که دست نزن خطرناک است ولی باز کودک با اشتیاق و ذوق تمام لجبازی می‌کند و کار خود را انجام می‌دهد.

مشکلات اجتماعی ما اساسی است. از زیرساخت باید به آن رسیدگی شود. چرا از خودمان نمی‌پرسیم دلیل اینکه وقتی زن و مردی برای اولین بار با هم آشنا می‌شوند در قدم‌های اول رابطه جنسی شکل می‌گیرد؟ چرا فقر جنسی در این جامعه ‌بی‌داد می‌کند؟

ما وقتی به اطفالمان یاد نمی‌دهیم که فرقی بین زن و مرد از لحاظ جنسیتی نیست، چه انتظاری از آیندهٔ آن‌ها داریم. آن‌ها قبل از اینکه با انسانیت آشنا شوند با جنسیت آشنا می‌شوند، تفکیک کودکان دختر از پسر، اجازه نداشتن تعاملات اجتماعی بین هر دو همه و همه باعث می‌شود فقر جنسیتی عمیقی در این جامعه شکل بگیرد.

برای من قابل پذیرش نیست که مردان چنین فکری نسبت به زنان شاغل دارند. در صورتی که همین مردان خیلی دوست دارند با زنان مستقل، آزاد و فعال رابطه داشته باشند، سردرد دنبال چنین زنانی می‌گردند، به تعریف و تمجید آنان می‌پردازند، زنان تابوشکن را شجاع می‌پندارند، ولی برای ازدواج دنبال زنی هستند که تابع باشد. «به عبارتی دیگر آفتاب و مهتاب ندیده باشد» تا بتوانند راحت‌تر این‌گونه زنان را کنترل کنند، حس کنترل‌گری و سلطه‌جویانهٔ مردانه خود را در این تفکرات نمایان می‌کند. زنان را به مثل عروسک خیمه شب بازی تصور می‌کنند که هر طور خواستند کنترل و هدایت کنند. این چه تضادی است بین حرف و عمل مردان.

به گفته‌یی «اکثر مردان افغانستان دموکراسی را در خانهٔ همسایه می‌خواهند نه در خانه خود.»

روایت شهر/ زهرا ناظمی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا