هوا بس ناجوانمردانه سرد است
این روزها هوا سرد است، نه؟ از خانه که پایت را بیرون میگذاری سیلی سرما بیخبر به صورتت میخورد و یادت میآورد که بدون زره پشمین و لباس گرم دیگر توان خروج از خانه را نخواهی داشت.
بعضی از ماها فصل سرما که میرسد مرتب به فکر عوض کردن تیپ و کالاهایمان هستیم و اینکه چه کالاهای زیبا و مقبولی آوردهاند این مارکتهای رنگارنگ! مرتب چک میکنیم کجا برای خرید برویم و حواسمان را هم جمع میکنیم که کلاه سرمان نرود (راستی امسال چه قسم کلاهی مد شده؟ شما میدانید؟) و چیزهای چینی را به جای ترکی به جانمان نزنند، نامردها! یادتان میآید که در دورهمیهای دوستانه کجاها برای خرید ریکامنت شدهاند. فلانی چی خریده بود و چی بخرم که از او خوشتیپتر به نظر بیایم؟ آیا اگر فلان لباس را بخرم میتوانم چشم همه را در مهمانی بعدی کور کنم؟
اما فارغ از این دنیا، این دنیای آسودگان خوشلباس بیغم، دنیاهای دیگری هم هست؛ دنیای کودکانی که زمستان برایشان مفهومی جز گرسنگی و سرمایی جانسوز ندارد. دنیایی خاکستری، بدون رنگ سال و لباسهایی که چنان فرسودهاند که فقط به کار برهنه نبودن میآیند نه گرم ماندن و حفاظت از سرما!
کودکانی که قربانی فقر پدران و مادرانشان هستند و وضع کشوری که بزرگانش آنقدر مصروف بدهوبستانهای سیاسی هستند که کودکان و آینده آنان را از یاد بردهاند.
دنیای مادران نحیفی که نمیدانند آیا کودکانشان بهار را میبینند یا همین زمستان آخرشان است؟ دنیای پدرانی که نمیتوانند کودکانشان را سیر کنند و بپوشانند پس بیتفاوت میشوند یا برای لقمه نانی جانشان را بر سر کارهای سخت و خطرناک قمار میکنند.
و اما خبر خوب این است که در کنار همه اینها، آدمهای دیگری هم هستند. دنیای مهربان قلبهایی که با مهر میتپد و عطوفت میپراکند.
آدمهایی که وجودشان گرمابخش دنیای ماست و روشنی وجودشان از تاریکی حضورمان در این جهان میکاهد. دنیای نیکوکاران!
در همین چند هفتهیی که هوا بس ناجوانمردانه سرد شد و بزرگان و صاحبان دولت و مکنت، سرگرم سیاست و انتخابات و بگیرونمان خودشان بودند، عدهیی هم بودند که کمپین جمعآوری لباس برای کودکان فقیر و بیبضاعت به راه انداختند و نشان دادند که در زندگی چیزهایی هست که ارزشی بیش از خودخواهیها و خودنماییهای ما دارد.
نمیدانم آغازکننده این کمپین چه کسی بوده و نمیخواهم هم بدانم. مهم این است که هرکدام از ما به اندازه خودمان در این کمپین سهمی بگیریم و آن را ادامه بدهیم. این شمعی است که هرکداممان موظف به روشن نگاه داشتن آن هستیم. نه حتی به علت اعتقادات مذهبی و ثوابی که به ما وعده میدهد؛ بل به علت انسانیت و رضایت خاطری که از دیدن لبخند یک کودک نصیبمان میشود و خدا میداند همین لبخند و رضایت از صد وعده بهشتی دلانگیزتر و شادیبخشتر است؛ البته اگر حس انساندوستی و دیگرخواهی در ما نمرده باشد و هنوز زندگی را موهبتی بدانیم که هر کسی قابلیت و توان استفاده از آن را ندارد.
احتمالاً همه شما در فیسبوکتان تبلیغات این کمپین را دیدهاید. شاید همان وقت کمکی به این کمپین کرده باشید که بسیار کار نیک و بجا و شایستهیی انجام دادهاید! البته نه از جنس گرفتن بست و شغل دولتی! از نظر مهربانی و انسانیتی که شما را به این کار واداشته است. شاید هم در نظر داشتهاید کمک کنید ولی لابلای کارهای روزمره فراموش کردهاید. عیبی ندارد همین حالا این کار را بکنید یا اگر خیلی سرتان شلوغ است یا گیر یک رییس بدجنس افتادهاید و فعلاً نمیتوانید تکان بخورید، پشت دستتان یک علامت بگذارید که مرتب ببینیدش و در اولین فرصت به این کار رسیدگی کنید.
توصیه دیگر من به شما این است که حتماً در این کار، فرزندانتان را هم مشارکت دهید و بگذارید از همین ابتدا به کمک و یاری به دیگران خو بگیرند و لذت این کار را بچشند. شما نمیتوانید از آنان قارون تربیت کنید و بعداً انتظار «مادر ترزا» شدن را از آنان داشته باشید! کمک کردن و دستگیری از دیگران هم میتواند نوعی فرهنگ باشد که از والدین خود فرامیگیریم و چه میراثی بهتر و زیباتر و گرمتر از انساندوستی، آنهم وقتی هوا بس ناجوانمردانه سرد است؟