در سوگ پلنگ برفی بدخشان
محب بابک
به یاد ندارم در دوازده سال مکتب، معلمی درباره حیات وحش یا چیزی مرتبط به این موضوعات گفته باشد. شاید درباره حیوانات زیاد گفتهاند؛ مثلاً درباره نجس بودن خوک. در خانواده نیز چیزی در این باره نشنیدهام و اگر حرفی به میان آمده، درباره شکار آهو و مزه گوشت این حیوان زیبا بوده است.
«درواز» در گذشتهها مکان خوبی برای حیات وحش بوده است. آن زمان که مردم کلاشینکوف را نمیشناختند و ابزار شکار نداشتند حیوانات و پرندگان از امنیت خوبی برای استمرار حیات خود برخوردار بودند.
این طبیعت خوب و دلانگیز توسط تانکهای روسی، تفنگهای خلقی و مجاهدین برای حیوانات به جهنم تبدیل شد. آهوانی که گوشتشان مزهدارترین گوشت در میان سایر حیوانات است غذای مجاهدین شدند و حیواناتی که میتوانستند از دریا عبور کنند با عبور از «آمو» وارد قلمرو تاجیکستان شدند. تعداد دیگری از حیوانات هفتهها سفر کردند تا به پامیر و «واخان» برسند.
پس از شکست روسها و پیروزی مجاهدین، درواز به امنترین نقطه افغانستان تبدیل شد، جنگهای درونحزبی و محلی پایان یافت و دیگر کسی به تفنگ فکر نمیکرد. با بازگشت دوباره آرامش به طبیعت و حیات وحش دروازۀ دوباره میشد حیوانات را در درهها و کوهها مشاهده کرد آنهم شبیه آوارگانی که دوباره به کاشانه خود بازگشته باشند.
حیوانات با بازگشت به درواز آهستهآهسته بر تعداد خود افزودند، تا جایی که گلههایی از گرگها همانند آنچه در فلمها دیده میشود، پشت سر هم صف میکشیدند تا با ابری شدن هوا فرصتی برای شکار رمهها بیابند.
درواز دربرگیرنده پنج ولسوالی «مایمی»، «نسی»، «شکی»، «کوف آب» و «خواهان» است؛ منطقهیی کوهستانی با آبوهوایی باطراوت و دلانگیز، در دورترین گوشۀ بدخشان. مردم درواز در جبر جغرافیایی زندگی میکنند به همین علت این منطقه هیچگاه جای خوبی برای زندگی نبوده است. نبود راه مواصلاتی و خدمات دولتی مردم را در شرایط بد اقتصادی قرار داده است.
تا همین چند سال پیش از درواز تا فیضآباد، مرکز بدخشان را باید با طی هشت شبانهروز مسافت سفر میکردید. مردم درواز از نظر اقتصادی فقیر و وابستگی شدیدی به مالداری و کشاورزی دارند. تنها چیزی که طی سالها مردم توسط آن ادامه حیات دادهاند کشاورزی و مالداری بوده است. به همین علت در برابر هر دشمنی که علیه این دو بایستد میایستند.
«خرس» دشمن درختان مثمر و احشام مردم است و شبانگاهان به حاصلات آنان در ایلگا (ییلاق) حمله میکند و کوزههای جرغات (ماس) مسکه و دوغ را میشکند. گاهی حاصل یکماهه را یکشبه نابود میکند.
«خوک» به زمینهای کشاورزی آنهم هنگام حاصلدهی حمله و آن را تخریب میکند. بارها شنیدهام که در ولسوالی شکی به علت نجس بودن این حیوان در اسلام، اگر مردم بدانند از وسط زمینی که آماده برداشت حاصل است خوکی گذشته است از حاصلات آن استفاده نمیکنند.
اگر «پلنگها» در فصل زمستان نتواند برای خوراک خود غذا به دست آورند شبانه به گلههای بز و گوسفند حمله میکنند. گرگها نیز در تمام فصلهای سال در کمین هستند.
روباهها فقط زورشان به مرغها و خروسهای خانگی میرسد و همواره تلاش میکنند تا با فریب و نیرنگهای خود خانوادههای روستایی را جگرخون کنند. عقابها در فصل بهار بزغالهها و برهها را میربایند. این همه باعث میشود مردم برای شکار در کمین این حیوانات باشند و در مسیر آنان دام بگسترانند.
مردم برای حفاظت از مواشی و کشاورزی خود، به حیوانات حمله میکنند و از سوی دیگر ساکنان روستاها و ولسوالیها همچنان فقیر هستند. فقر باعث شده است نظر مردم درباره حیات وحش تغییر نکند و حتی با وجود رسانههایی مانند تلویزیونها و تبلیغات آنان در حمایت از حیات وحش، با آنهم کسی اهمیتی به حیوانات و حیات وحش ندهد.
دشمنی با حیات وحش هنوز طبق روال گذشته پابرجاست. فقر باعث شده است مردم یک سیر گندم یا یک رأس گوسفند را بر یک خوک، یک پلنگ برفی و یک خرس سفید ترجیح دهند. مردم سگ و الاغ را دوست دارند و از الاغ نگهداری میکنند؛ زیرا به این حیوان نیاز دارند. سگ را همیشه در آغوش میگیرند؛ زیرا سالها مواشی آنها را از حمله گرگها در امان میدارد و از خانه آنان پاسبانی میکند؛ اما هیچ وقت به فکر در آغوش گرفتن یک خوک نیستند؛ حتی در ذهنشان نمیتوانند چنین رفتاری را تصور کنند که روزی با این حیوان آشتی کردهاند.
به یاد دارم روزی را که یک خرس سفید با گم کردن راه، وارد روستای ما شد، چند نفر تفنگ به دست او را دنبال کردند و در نهایت با تیراندازی معلم ما، این خرس سفید از پای درآمد. یکی از روزها یک خوک نیز به سرانجام خرس دچار شد.
یکی از اهالی روستای ما یک گرگ را زنده به خانهاش آورد. این حیوان که در سختجانی شهره است از بس بین مردم دلتنگ شده بود در نهایت سکته کرد، چیزی شبیه خودکشی. فقط سه روز بین مردم در روستا دوام آورد.
چند روز پیش در قریه «ورفد» ولسوالی مایمی خبر دستگیری یک «پلنگ برفی» که سخت دچار مریضی شده بود منتشر شد؛ اما با تلاشهای زیاد برای تداوی به داکتر حیوانات نرسید و در بدترین حالت و دور از چشم همه جان داد.
این خبر در کشور ما بهخصوص در دروازها که مردم چیزی درباره حیات وحش نمیدانند، اهمیتی ندارد؛ اما میدانم برای کسانی که حامی حیات وحش در جهان هستند ضایعه بزرگی به شمار میرود و همچنین برای خودم که نخستینبار احساس کردم از این بابت بسیار متاثر شدهام.
زمانی که آن خرس و خوک کشته شدند و آن گرگ خودکشی کرد من کودکی بیش نبودم و به اندازه مرگ یک پشه بر من تأثیر نگذاشته بود؛ زیرا معلم، خانواده و هیچکسی درباره مرگ یک حیوان سخن نگفته بود. در کودکی سگ را زیاد دوست داشتم و چند سگ را خودم بزرگ کرده بودم؛ حتی شبهای سرد زمستان زیر لحاف خودم بردم تا از سردی هوا بیمار نشود؛ اما تا چند سال پیش اهمیت یک خرس، یک خوک و یک پلنگ را نمیدانستم. تمام کودکان به سگ علاقه دارند و تعدادی به پشک؛ اما هیچکس به فکر داشتن یک آهو نیست!
سنتهای حاکم باعث شده است برای همیشه قبول کنیم که خوک نجس است و دشمنی با او یک امر پسندیده. اکنون که میدانم تنها اسب حیوان نجیبی نیست و تمام حیوانات و پرندهها زیبا هستند، سوگوار پلنگ برفی روستا هستم و دلم برای تمام حیواناتی میسوزد که از دست مردم در امان نیستند.
مرگ پلنگ برفی در درواز بدخشان ضایعه بزرگی برای حیات وحش کشور است و من از ته قلبم به خانواده پلنگ برفی، همه حیوانات و حامیان حیات وحش در جهان تسلیت میگویم؛ شاید من برحق نباشم؛ زیرا در سرزمینی که روزانه صدها آدم سربهنیست میشوند و هرشب هزارن انسان گلیم غم میگسترانند، مرگ یک «پلنگ برفی» اهمیت چندانی نداشته باشد؛ اما من سوگوار مرگ پلنگ برفی هستم.
من ازنجیب نبودن اسپ چیزی نداستم والبته علت اش هم این باشد که درتمام ادوارتاریخوجهان ازاسپ به انواع مختلف استفاده شده است ودرمنابع دینی ازاسپ به نیکی تذکرشده.