مرگِ «مرگ مؤلف» در افغانستان؛ از رفیقبازی تا بر حریفتازی
تمنا توانگر
سوای اینکه جای نقد معیاری و سازنده در افغانستان بهشدت خالی است آنچه با نام نقد و بررسی آثار هنری پا به عرصهٔ وجود گذاشته است پدیدهٔ وحشتناکی است که در زیر پوست عرصهٔ هنر آرامآرام چون سمی جریان پیدا کرده است، هوا بهشدت مسموم است.
این پدیدهٔ وحشتناک در لباس نقد؛ اما در اصل دشمنی است، انتقادهای سازنده جایش را به گزینش دشمنی و جملات کلیدی جایش را به نیش و کنایهها و لفافهگوییها داده است. تعریف نقد تغییر کرده است و دیگر جدا شدن سره از ناسره نیست؛ بل تعریف نقد، جدا شدن دوست از دشمن است.
نخستین معیار در تمام انواع نقد، نقد چیستی و نقد کیستی است. در قدم نخست منتقد باید بداند اثری را که نقد میکند چیست، چه خصوصیاتی دارد، آیا تنها باید از منظر نقد زیباییشناسی بدان بنگرد یا خیر، آیا وقتی به شرایط محیطی نگاهی میاندازد تنها باید به زیباییهای اثر بنگرد یا سرنخهای شرایط محیطی را نیز در آن جستجو کند.
هر اثر هنری چه شعر باشد چه طنز، چه رمان باشد چه تئاتر یا موسیقی و… به مقتضای خود نقد میشود. بهصراحت میتوان گفت که به میزان تعدد آثار هنری و ادبی، نقد وجود دارد؛ ولی ما از آن شاهراه بسیار دوریم. مادامی که نقد در جهان بهمراتب قابلتوجهی رسیده است ما هنوز «اندر خم یک کوچهایم» کوچهیی که ما را به مقصد نه، بل به بیراهه میبرد. سالهاست دم از نقد میزنیم؛ اما «این ره که میرویم به ترکستان است!»
در نقد چیستی اثر، منتقد باید بداند وقتی پیرامون یک قطعهٔ موسیقی حرف میزند نباید از موضوعات اقتصادی دم زند و یا نقد اثری در زمینهٔ اقتصاد و تجارت را با نقد ادبی اشتباه بگیرد. مثال زندهاش منتقدانی است که – در ظاهر – وقتی درباره یک اثر هنری صحبت میکنند چنان ناموزون و نامتعادل آسمان و ریسمانبافی میکنند که نمیدانیم رشتهٔ سخنشان از کجا آغاز و در لحظهٔ اکنون در کجا قرار دارد.
در نقد کیستی: منتقد باید بداند که سوابق کاری صاحب اثر به چند سال یا چند ماه میرسد، چند اثر هنری دارد، در چه تاریخی آغاز به کار کرده است و از کدام سبک پیروی میکند، آیا مجرب است یا تازهکار و …
بر حذر از موضوع مرگ مؤلف که در سطور بعدی بدان خواهم پرداخت، وقتی منتقد آگاه، اثری را میخواند با درنظرداشت اثر، حتی میتواند صاحب اثر را بشناسد. برخی آثار جایی برای نقد ندارند و برخی بهشدت به نقد محتاجاند، بدیهی است که نقد مؤلفی که چندین اثر درخور دارد با مؤلفی که تازه به دوران آمده و یا آثارش محدود است فرق دارد.
شاعران و هنرمندانی نیز هستند که نیاز به نقدی صلحمندانه دارند، نقدی که با مدارا همگام و دارای رویکرد تشویق و ترغیب باشد. وقتی شاعری تازه در مسیر ادبیات گام مینهد ایجاب میکند که منتقد برای او باغهای سبز و سرخ را نشان دهد تا مسیری که بدون شک با رعایت آگاهی و مداومت به گلستان منتهی میشود به جادهٔ وحشت و فرار ختم نشود.
از سویی هستند شاعران و هنرمندانی با نام و نشانهای درخشان که اگر در یکی از آثارشان ذرهیی هم از درخشندگی ستارههای سر شانۀشان کم شود منتقد مسؤول است تا با نقدی جدی و حتی کوبنده آنان را بفهماند و تذکر دهد که: «آهای صاحب فلان اثر هشدار که این اثر درخور تو نیست، هشدار که آثار تو در حال افتادن از قله هستند!» اما در این دو جبهه موضع منتقدان ما کاملاً برعکس است: تشویقها و نمرات مثبت بیجا و همچنین تنبیهها و انتقادهای تند بیجا از مؤلفان!
وقتی در یکی از انجمنها و یا نشستهای ادبی عدهیی مسؤول و غیرمسؤول، صاحب صلاحیت و غیر صلاحیت نقد، دور هم جمع میشوند و به حلاجی اثر میپردازند چون گرگ به جان اثر میافتند و آن اثری که تازه جان گرفته است را تکهتکه میکنند. آنجا هدف نقد نیست، بل هرکسی که با نام منتقد در میدان کارزار حضور دارد میخواهد خودی نشان دهد و حرفش را به کرسی بنشاند، وقتی یکی از منتقدان در حرافی و ارائهٔ معلومات از دیگری پیشی میگیرد دیگری با سلاح حرافیهای کوبندهتری مجهز میشود، غافل از اینکه در این میان مؤلف نگونبخت در حال بمباران شدن است و اثر هنریاش چون بز میدان بزکشی به هر سو پرتاب میشود.
در این میدانهای دشمنخیز نقد، آنچه بهشدت درخور توجه است آشنابازی و توجه بیاندازهٔ منتقدان به مؤلف است نه به اثر. نقدهایی که به جای اثر دست به دامن صاحب اثر میشوند.
در تحلیل و تجزیهٔ نمایشنامه که این کار یکی از وظایف اصلی کارگردان تئاتر است، لازم است کارگردان تئاتر کماکان درباره نویسنده و شرایط محیطی زندگی و حوادث تاریخ و زمان وی بداند تا در کارگردانی اثرش دچار مشکل نشود. با آنکه منتقدان رمان، شعر و موسیقی نیز با این آثار همچون نمایشنامه برخورد میکنند ولی حتی در تحلیل و تجزیهٔ نمایشنامه نیز اینقدر به مؤلف توجه نمیشود که صاحب اثر بر اثر مقدم باشد.
مرگ مؤلف در نقد افغانستان بههیچعنوان معنا ندارد و در نقد این سرزمین نهتنها مؤلف حتی برای لحظهیی در داوریهای منتقدِ جهتگیر نمیمیرد؛ بل بهشدت زنده است و محاکمه میشود: «نویسندهٔ کتاب فلان، با قد فلان، آشنای فلان، همان که در سال فلان، فلان حرف تلخ را گفت. صاحب این کتاب شعر، بانوی رفیق، بانویی که از خودماست او که از خود است، بین دو دوست چه میتوان گفت و…» جای تعجب نیست اگر بگویم همانقدر که عرصهٔ سیاسی و اجتماعی افغانستان از چالش قومپرستی و سَمتگرایی رنج میبرد، به همان میزان میدان کارزار نقد نیز از این ناحیه متأثر است. هنرمندان و شاعران یک قوم چنان در دلهای همقومیهای خود جای دارند که این محبت چشمهای منتقدان همقوم را کور میکند و آنان را از دیدن نارساییهای اثر عاجز میکند.
جلسات نقد ادبی به میعادگاه رفیقان و همپیمانان و برنامههای نقد اثر به عرصهٔ نمایش رفیقبازی و حریفتازی مبدل شده است. بسیار اتفاق افتاده است که یک نهاد بزرگ و صاحب نام کشور در اثر رفیقبازی و به علت مرام رفاقت و کاکهگی رفیقانه یک اثر کاملاً غیرمعیاری و بهشدت خام از شاعر یا نویسندهیی بهشدت ناآگاه دعوت کرده است و برایش جشن نقد و رونمایی رفیقانه گرفته است.
شایان ذکر است که در چنین جشنی اثر نهچندان درخور این نویسنده در زمرهٔ آثار باشکوه ادبیات فارسی قرار گرفته و این رفیق شفیق نیز با سعی رفیقان منتقد و خوشزبانش به یکی از همترازان شعرا و نویسندگان متقدم مبدل شده است. نشان انتشارات مشهور و درخور توجه در طرح پشتی آثاری به چشم میخورد که بهشدت از مشکلات محتوایی برخوردارند و بدبختانه از مشکلات املایی و انشایی نیز رنج میبرند این نشان انتشاراتی نه که همان نشان رفاقت است.
در جلسات نقد و رونمایی، هیچ رفیقی حق ندارد کاستیهای اثر رفیقش را بازگو کند ورنه دوستی دیرینه به کینهٔ شتر تغییر موضع میدهد. شاعرانی که به توانایی شاعر دیگر و یا هنرمندانی دیگر غبطه میخورند در روز نقد اثر وی در جایگاه منتقد ظاهر میشوند و با نقدی خصمانه حریف را تیرباران میکنند.
نهادهای فرهنگی نیز در این کشور هستند که به علت ترحم بر زنان و قهرمانبازیهای حقوق بشری کتاب شعر بانوانی را به چاپ رساندهاند که این بانوان هنوز در قدم نخست هستند. چنین به نظر میرسد که اشعارشان دستکاری شده است همانگونه که وقتی به جایگاه حضور مییابند نمیتوانند شعری که خود سرودهاند را بخوانند یا مردان و زنان گمنامی که رفیقان شاعر و نویسندهٔ صاحبنامشان برایشان و به جایشان شعر میسرایند و مینویسند، برای آنان بسیار مهم است که مؤلف کیست تا نظر به امتیازهای شخصی مؤلف، اثر را خلق کنند. جالب اینجاست که منتقدان همیشه در صحنه نیز ذرهیی بویی نمیبرند که فضای این شعر شبیه شعر کدام شاعر است.
اینسو و آنسوی متنم را با ذکر یک مثال بسیار زنده درباره دو شخصیت عرصهٔ شعر و موسیقی و چگونگی نقد آثارشان به پایان میبرم: (در این قسمت واژهٔ مؤلف برای صاحب اثر هنری نیز اطلاق شده است که بنده خلاف معمول آن را به کار بردهام.)
۱- «سمیع حامد»: شاعر، نویسنده، ترانهسرا، کمپوزیتور، طنزنویس، کارتونیست سیاسی، نمایشنامهنویس
۲- «فرهاد دریا»: بازیگر، فعال حقوق بشری، آوازخوان و موسیقیدان و همچنین سفیر صلح سازمان ملل، سبک هنری: پاپ، غزل، کلاسیک
سمیع حامد سالهاست که در عرصهٔ شعر و آثار فرهنگی کار میکند و در سالهای پسین فعالیتهای چشمگیری در عرصهٔ فرهنگ وطندوستی، صلح، همدیگرپذیری و معارف داشته است، چون رهگذری که آرام به راه خودش ادامه دهد، روزها و سالهاست آهسته و پیوسته مینویسد و کار میکند.
او برندهٔ جایزهٔ بینالمللی آزادی رسانهها، جایزهٔ اول انجمن نویسندگان حکیم ناصرخسرو، جایزهٔ اول شعر فردوسی، جایزهٔ «کورت توخولوسکی» انجمن قلم سویدن است.
ساخت ترانههایی که بازتابدهندهٔ فرهنگ وطندوستی است، ساخت ترانه برای کودکان، ساخت ترانه برای معارف، طراحی برنامههای متعدد آموزشی برای رسانهها و کار در عرصهٔ ادبیات کودک و داستانهای کودکانه و… از جمله قسمت کوچکی از فعالیتهای این مؤلف است.
سمیع حامد چهلوهفت کتاب شعر دارد که برخی از این آثار به زبانهای انگلیسی و دنمارکی است. به باور صاحبنظران سمیع حامد از آن دست مؤلفینی است که کیفیت آثارش فدای کمیت نشده است.
بااینهمه، حضور این مؤلف در عرصهٔ سیاست سببساز نقدهای مؤلفی و مؤلف زندهٔ بسیار زیادی شده است. سیاست به باور عموم سیاه است و تو گویی شاعران از قماش پاکانند و فرشتهخو که بههیچروی نباید به دنبال علایق قلبی و غم نان بروند. ازآنجاکه نقد مؤلف در این سرزمین بسیار حاد است در بحث و نظرهای یک اثر، زندگی شخصی و ویژگیهای اثر موردنقد، با هم مختلط میشوند و آن اثر زنده که روح دارد و نفس میکشد و مستقلانه نیاز به هیچ وکیل و وصی ندارد در آتش مؤلف خود میسوزد.
تو گویی که دورهٔ نقد آثار عصر رمانتیک به افغانستان سرایت کرده است که منتقدان حین نقد رمانهای مشهور قبل از همه هم چون یک کارآگاه به زندگی شخصی مؤلف سرک میکشیدند و ذرهذرهٔ زندگی او را تجسس میکردند و پسازآن به نقد اثرش میپرداختند.
ازآنجاکه موضوع مرگ مؤلف بیشتر در آثار مکتوب قابلبحث است انتظار میرود در سایر بخشهای هنر رفیقبازی و حریفبازی در جایگاه نقد آثار وجود نداشته باشد؛ اما اخیراً در عرصهٔ موسیقی نیز به این چالش برمیخوریم. تعدد آوازخوانان غیرمسلکی در عرصهٔ موسیقی گواه نبود نقد معیاری و مرگِ مرگ مؤلف است.
اخیراً در یکی از روزنامههای کابل با مصاحبهٔ «آرش بارز» یکی از آوازخوانان مستعد کشور و نقد او درباره آوازخوانان و ترانهسرایان افغانستان مواجه شدم.
آرش بارز از هنرمندان نوپا و تازهنفس عرصهٔ موسیقی است که وقتی به بررسی آثار هنریاش بپردازی بهصراحت میتوانی بگویی که این هنرمند راه صدشبه را در یک شب طی کرده است.
همانگونه که سواد در تمام عرصههای زندگی اهمیت دارد اثر هنری آوازخوانان باسواد یکسر و گردن از سایرین فراتر است.
وقتی یک آوازخوان باسواد چنین با صراحت به نقدِ شخصیتیِ آوازخوان دیگر میپردازد و به جای نقد آثارش فعالیت و اهداف شخصی او را بررسی و آنها را به هنر وی وصل میکند عجیب است.
فرهاد دریا باتجربه و دانش بیش از سی سال در عرصهٔ موسیقی مبدل به یکی از خطقرمزهای هنری افغانستان شده است. آثارش چالشهای اجتماعی و راهکارهای ارزندهیی بر این چالشها را در قالب ترانههای میهنی بازتاب میدهد و همین امر فرهاد دریا را هنرمندی مردمی ساخته است. در روزگاری که سرزمین ما بیش از عاشقانهسرایی به ترانههای همزیستی، صلح و برابری و آشتی و نفرت از جنگ نیاز دارند آوازخوانانی که این حساسیت مردم را درک و آنچه دلخواه آنان است را خلق و عرضه میکنند مستقیم به خال زدهاند. فرهاد دریا نیز از همین دریچه به تثبیت جایگاه خویش پرداخته است.
در کانسرتی که در هرات داشت حتی با وجود انفجار بمبی صوتی بازهم علاقهمندانش همچنان پرشور در جایگاه ایستادند. شایان ذکر است که آوازخوانان میهنی در هیئت اسطوره و الگو ظاهر میشوند هر برچسب حقیقی و غیرحقیقی به آنان، آنان را از نظر عموم میاندازد. عمومی که بهشدت به مؤلف زنده باورمند است و از نظر افتادن مؤلف همانا و بیباور شدن به هنرآفرینیهای میهنی همانا.
آرش بارز نیز از آن دست هنرمندان نیست که سخنش از گوشها بگذرد. وی در نقد شخصیت موسیقیدانان گفت: فرهاد دریا در بدل پول هنرآفرینی میکند. چنین حکمی بدون درنظرداشت شرایط حاد اجتماعی و حساسیتهایی که وجود دارد برحذر از اینکه صاحب یک اثر هنری را از عرش به فرش میآورد، مشت محکمی است بر هرچه پدیدهٔ وطندوستی، ترانهها و اشعار پرشور حماسی همچنان به گونهٔ غیرمستقیم تشویق و ترغیب مردم به نفاق و…
ازآنجاکه در تمام جهان اقتصاد حرف اول را میزند و تمام مردم در قدم نخست به دنبال غم نان روان هستند و حتی مافیای اسلحه چنین دست به کشت و کشتار میزنند و… جای هیچ تعجبی نیست که هیچ کارگری بدون مزد کار نکند و هیچ آوازخوان و یا شاعری بدون حقوق، اثری را عرضه نکند.
در سرزمینی که برعکس سایر ممالک، هنر نام دارد و نان ندارد وقتی هنرمندی هنرش شغل اولش است و از بازوی هنرش نان میخورد باید به وی دستمریزاد گفت. آوازخوانی که صاحب حنجرهٔ میلیونی است و از راه قلبها نیز وارد میشود سزاوار آفرین است. برای آرش بارز که خود دانشآموختهٔ اقتصاد است این موضوع نباید مجهول باشد.
بههرروی از دریچهٔ نقد مؤلف و اثر آنگاه که صاحب اثر حقوقی میلیونی دارد این پول را خودش به دست آورده؛ اما اگر او سفیر صلح میشود به یقین اثرش کسب مقام کرده است، ازاینرو هویداست آنقدر که اثر بهتنهایی زنده است صاحبش زنده نیست. مادامی که اثر با ترازوی معنویات به سنجش گرفته میشود نیازی به وزن کردن صاحب اثر با ترازوی مادیات نیست به همین علت در نقدهای اینچنینی پای حریفبازی بیش از نقد معیاری در میان است.