مهرداد در هوای آوانگاردیسم؛ اما سرگردان در کلانروایت
دکتور یعقوب یسنا
فعالیت فرهنگی مهرداد
معمولاً فعالیت ادبی دارای دو جنبه «کار ادبی» و «فعالیتهای فرهنگی» است. گاهی نسبت به اصل کار که کار ادبی باشد، فعالیتهای فرهنگی نقش و جایگاه محوری پیدا میکند؛ درحالیکه باید کار ادبی محور هرگونه فعالیت فرهنگی باشد؛ اما فعالیت فرهنگی در افغانستان چندان قابل تفکیک از پارتیبازی و سوءاستفاده از نام و نشان ادبیات نیست.
من معمولاً آنچه را در این سالها به نام فعالیت فرهنگی جریان داشته است، پارتیبازی و سوءاستفاده از ادبیات میدانم. زیاد دور نمیروم، فقط به اتحادیۀ نویسندگان افغانستان اشاره میکنم که از آدرس جمعی نویسندگان و شاعران افغانستان اعلام موجودیت کرد؛ اما نتیجه و پیامد ادبی و فرهنگی نداشته است.
بنابراین آنچه اکنون به نام فعالیت فرهنگی جریان دارد، نسل جوان علاقهمند ادبیات را گمراه میکند؛ زیرا این نسل دچار این تصور میشود که نام و نشان ادبی پیدا کردن دوستی با افرادی است که در کافهها به این افراد «استاد» خطاب میشود. اینجا به این علت به این مورد اشاره کردم که کار ادبی باید متکی بر مطالعۀ ادبیات و تولید متن باشد.
«مجیب مهرداد» هرچند در پارتیبازیهای ادبی نقش محوری نداشته اما در حاشیۀ این پارتیها، عضو «کاشانۀ نویسندگان» و «اتحادیۀ نویسندگان افغانستان» بوده است؛ اما از حضور مجیب مهرداد در این دو اتحادیۀ ادبی نامنهاد استفاده شده است. در اتحادیۀ نویسندگان نیز سید رضا محمدی و یاسین نگاه از مهرداد استفاده میکردند. کسانی که از فساد اتحادیه انتقاد میکردند، مهرداد را وادار به تماس با منتقدان میکردند تا او بگوید کاری به اتحادیۀ نویسندگان نداشته باشند.
اگر از چگونگی حضور مجیب مهرداد در اتحادیههای نامنهاد فرهنگی بگذریم و به کار ادبی او توجه کنیم از مهرداد چهار مجموعهشعر به نامهای «گلادیاتورها هنوز هم میمیرند»، «ماهیان از رگهای ما گریختهاند»، «مخاتب»، «سربازها» و همچنین یک مجموعهمقاله به نام «بررسی شعر معاصر تاجیکستان» و یک داستان به نام «زندگان» وَ مقالههای ادبی و فرهنگی در نشریههای افغانستان و ایران منتشر شده است.
ادعای مهرداد در شاعری نسبتاً زبانزد است. او به نمایندگی از یک نسل ادبی گفته بود «نسل ما، نسل بیاستاد است.» منظورش این بود که ما خودساختهایم. مخاطبان من معدود است؛ یعنی شعرهای مرا خیلیها نمیدانند. من با شعر جهان سروکار دارم؛ یعنی شعر من فراتر از شعر فارسی است. برای اینکه این ادعا به شعر و ادبیات ربط دارد، لازم است دربارۀ این ادعاها توضیح داده شود.
ادبیات معنادار هر زمان در مناسبت به مطالعۀ نقادانۀ ادبیات قبل از خود، شکل میگیرد. ما در عرصۀ شعر و ادبیات، متن قابلمطالعه از واصف باختری، زریاب، پرتو نادری، لطیف ناظمی و… برای خوانده شدن داریم. شعر و ادبیات معنادار ما در مناسبت به شعر و ادبیات گذشته و معاصر میتواند شکل بگیرد.
نخبهگرایی به این منظور که مخاطبان من معدود است نیز در ادبیات درست نیست؛ چه این ادعا به دلیل نوآوری گفته شود و چه به دلیل اینکه خود را عاقل فکر کنی و دیگران را نادان! اصطلاح شعر جهان معنا ندارد. هر شعر، شعر یک زبان است. هنگامی که ما توسط یک زبان شعر میگوییم شعر ما شعر همان زبان است؛ بنابراین بهتر است توجۀ شاعر معطوف به استفاده از ظرفیت همان زبان و توسعۀ امکانهای زیباییشناسی ادبی و فرهنگی همان زبان باشد.
مهرداد از منتقدان خود آزرده میشود. اگر کسی مهرداد را نقد ستایشگرانه کند، خُب؛ ولی اگر نقد به مفهوم انتقاد از کارهایش باشد ناراحت میشود. من برای اینکه جنبۀ نقادی را توسعه داده باشم گاهی که مهرداد دربارۀ موضوعی مینوشت، من با ارجاع به نوشتۀ او مینوشتم.
طبعاً آنچه را من دربارۀ آن موضوع مینوشتم از آرای مهرداد تفاوت داشت و نقد بر نوشتۀ او بود؛ اما مهرداد به من پیام داد که هرگاه من مینویسم، سروکلۀ تو پیدا میشود و به نوشتۀ من ارجاع میدهی.
متوجه شدم که از نوشتههایم تلقی حیثیتی دارد؛ بنابراین به ایشان گفتم: حالا که ناراحت شدهیی، دیگر یادداشت انتقادی با اشاره به نوشتههایت نمینویسم. امید دارم این یادداشت را حیثیتی تلقی نکند؛ زیرا قصد من ارایۀ شناخت انتقادی از شعر یک دوره است.
رویکرد پساساختاری در شعر مهرداد
مجیب مهرداد شعر را از قالبهای سنتی غزل و دوبیتی آغاز کرد. در «گلادیاتورها هنوز هم میمیرند» غزل نیز نشر شده است. شاعر در «ماهیان از رگهای ما گریختهاند» قالبهای سنتی را کنار میگذارد. شعرهای این مجموعه در بوطیقای شاملویی سروده شده است.
در مجموعهشعر مخاطب است که مهرداد به سوی بوطیقای شعر زبان و آوانگاردگرایی حرکت میکند؛ اما در مجموعهشعر «سربازها» مهرداد از بوطیقای شعر زبان به بوطیقای شاملویی عقبنشینی میکند. من عنوان این یادداشت را به دو دلیل «مجیبالرحمان مهرداد در هوای آوانگاردیسم؛ اما سرگردان در کلانروایت» گذاشتم؛ نخست به علت نامگذاری مجموعهشعرها و سپس رویکرد محتوایی و زیرساخت فکری شعرها.
در نامگذاری این مجموعهشعرها هیچگونه رویکرد آوانگاردیسم زبانگرایانه دیده نمیشود. نامگذاریها همه مانند نامگذاری مجموعهشعرهای دهۀ چهل شعر فارسی است.
واژۀ مخاطب نیز در نقد ادبی، مفهوم کلانروایتی دارد. مهرداد تلاش کرده است از این اسم بنا به فلسفۀ «ژاک دریدا» شالودهشکنی کند؛ اما در تبدیل حرف «ط» مخاطب به «ت» در مخاتب، هیچگونه شالودهشکنی اتفاق نیفتاده است؛ زیرا خواننده با دیدن «مخاتب» دچار هیچگونه تداعی و فرافکنی نمیشود؛ فقط خیال میکند که در نوشتن مخاطب، اشتباه تایپی رخ داده است.
به تعبیر فلسفۀ دریدا وقتی دیفرنس در نوشتن واژهیی میتواند رخ بدهد که واژه در شکل نوشتن متفاوت، موجب تداعی چندمعنایی شود.
یک مجموعهشعر از علی عبدالرضایی به نام «مادرد» است. من نخستینبار که این مجموعهشعر را دیدم، با خواندن نام آن دچار تداعی چندمعنایی شدم، نخست خیال کردم که شاعر گفته «مادرت» بعد متوجه شدم که در آخر نام، حرف «د» است. شاعر بین «ما» و «درد» فاصله نگذاشته که بخوانیم ما درد. عبدالرضایی توانسته با امکان آوایی و حروفنگاری زبان فارسی «مادرد» را واسازانه و زبانگرایانه بنویسد؛ اما در مخاتب نوشتن واژۀ مخاطب غیر از برداشت سادهانگارانه از نظریۀ دیفرنس ژاک دریدا، دیگر برداشتی نمیتوان کرد.
مهرداد شاید متوجه نباشد، در محتوا حتی در مجموعهشعر مخاتب دچار سوژههای کلانروایتی است. معمولاً دوگونه کلانروایت داریم: کلانروایتهای سنتی و کلانروایتهای مدرن. درگیری مهرداد در گلادیاتورها… و ماهیان… دچار مفهومهای کلانروایتی سنتی است و حتی زبان و بیان مهرداد سنتی است؛ یعنی در بوطیقای شاملویی به زبان و بیان شاملو نمیرسد.
درست است که شاملو زبان کهنالگوگرایانه، فاخر و ترکیبهای بیهقیوار دارد اما شاملو در کاربرد زبان تصرف میکند و این موجب بوطیقای شعر او میشود.
نهتنها در شعرهای شاملویی مهرداد فضا و بیان سنتی است، حتی شاعر در انتظار قهرمان است: «برمیگردد/ سرفراز یک شکست/ بار دیگر آبرو نیامش را، در خوان اول جا گذاشت/ برمیگردد با اسپی غرق در آهن/… شمشیر در آفتاب/ در انتظار یک دست دیگر/ و مرد سرفراز یک شکست برگشته است/ تا خاک این محل استفراغش کند (مهرداد، گلادیاتورها: ۲۱).
شاعر در مجموعهشعر ماهیان… دچار کلنجار با زبان و محتوا میشود؛ اما در معرفت زبانی و فرهنگی زبان فارسی به جایی نمیرسد؛ حتی به بوطیقای شاملویی نمیرسد؛ زیرا مهرداد فکر میکند که به تعبیر خودش با خوانش شعر جهان میتوان به رویکرد متشخصی در سرایش شعر فارسی دست یافت؛ اصولاً چنین فکری اشتباه است.
با خوانش شعر فارسی و تصادم با شعر فارسی است که میتوان به رویکرد متشخصی در شعر فارسی رسید. این نظر نیاز به دلیل ندارد؛ برای اینکه شاعری که در فارسی شعر میگوید فقط میتواند با استفاده از تجربۀ زبانی و فرهنگی زبان فارسی به شعر خود تشخص و ویژگی ببخشد؛ در غیر آن دچار لکنت زیباییشناسی و بیانی در شعر خواهد شد. متاسفانه مهرداد دچار این لکنت شده است.
بوطیقایی را که در شعرهای ماهیان… میتوان پیشفرض گرفت، بوطیقایی شاملویی است؛ اما این بوطیقا در شعرها تحقق پیدا نمیکند. یک نمونه از شاملو؛ بعد یک نمونه از مهرداد ارائه میکنم:
«چیزی به دُمپِ سیاسنگین فضا آویخت/ تا لحظۀ انفجارِ کبریتِ در صندوقِ افق/ خاموش شود/ و عبورِ فصیحِ موکبِ رکبار/ بیاغازد./ برق و/ ناوکِ پُر انکسارِ پولادِ سپید و/ طبله طبله/ غلت بیکوکِ طبلِ رعد/ بر بسترِ تشنۀ خاک./… (شاملو، در آستانه: ۱۰۰۳).
«شنیدنی است/ تقلای رگهایی/ که در تراکم چربی/ خون را به بیراهه نمیبرند/ من برق دندانهای را میبینم/ از سلامت سرشار/ که از قعر موترهای رعبانگیز/ شیشههای تاریک را منقش میسازند/ و مردانی که با خلال فراغت/ گوشت تن ما را جدا میکنند/ از درز دندانها شان/ (کره زمین در یک دست نمیگنجد)/ زمینهای خالی کابل/…» (مهرداد، ماهیان…).
درست است که زبان شاملو فاخر و دارای جنبههای زیباییشناسی ادبی و ترکیبهای مشخص است: دمب سیاسنگین فضا، لحظه انفجار کبریت در صندوق، عبور فصیح موکب رگبار، ناوک پر انکسار پولاد سپید و… اما زبان مهرداد فاخر نیست، جنبههای زیباییشناسی و ترکیبهای خاص ندارد.
تا دهۀ پنجاه و شصت جنبۀ زیباییشناسی زبان و چگونگی ترکیبها در شعر خیلی مهم بود؛ اما از دهۀ شصت به بعد بیشتر رویکرد نزدیکی زبان شعر با زبان و زبان گفتار مطرح شد؛ بنابراین قابل تاکید نمیدانم که از این جنبه به شعر مهرداد پرداخت که چرا شعر مهرداد عاری از این مناسبات زیباییشناسی و ترکیبهای ادبی است.
شعر مهرداد از نظر شیوۀ بیان دچار لکنت ادبی است. مشکل این لکنت، بوطیقایی است؛ زیرا شعرهای مهرداد در ماهیان… نه به بوطیقای شاملویی رسیدهاند و نه از بوطیقای شاملویی عبور کردهاند. این لکنتها ساختاری و بیانی هستند.
لکنت ساختاری اینکه شعرها چندان از ساختار و فرم عمودی برخوردار نیستند و لکنت بیانی اینکه در وسط شعرها پیهم پرانتز باز میشود که این پرانتزها شعرها را دچار لکنت بیانی و روایی میکند.
کارکرد این پرانتزها معلوم نیست؛ ممکن است شاعر این پرانتزها را با تقلید از ترجمۀ شعر غرب، برای نوگرایی باز کرده باشند؛ اما این پرانتزها در مناسبات شعری مهرداد جا باز نکردهاند. برخی این پرانتزها و فضاهای شعرهای مهرداد را تقلید از ترجمۀ شعر غرب میدانند؛ اما من اگر این نظر را تأیید کنم، باید نمونه ارائه کنم؛ بنابراین دراینباره، نظر خاصی ندارم.
در مجموعهشعر مخاتب، مهرداد گویا از بوطیقایی شاملویی میگذرد، وارد بوطیقای شعرهای زبانگرای دهۀ هفتاد میشود، پا چای پای علی عبدالرضایی میگذارد.
متاسفانه مهرداد به بوطیقای زبانی دهۀ هفتاد از نظر امکانهای زبانی زبان فارسی و از نظر جنبههای سوژههای اجتماعی و فرهنگی گذر نمیتواند.
خالده فروغ در برنامۀ رونمایی مجموعهشعر مخاتب در انجمن قلم، گفت شعرهای مخاتب طوری است که شعرهای شاملو پسوپیش نوشته شده باشد و در نتیجۀ این پسوپیشنویسی، زیباییشناسی شعرهای شاملو بههم خورده باشد.
این سخن خالده فروغ به عنوان یک شاعر، منتقد و استاد دانشگاه معنای جدیی دارد؛ اینکه شعرهای مهرداد در مخاتب از نظر ظرفیتهای زبانی و از نظر ارایۀ بیان دچار لکنت است.
من با استاد خالده فروغ همنظرم؛ اما بنا به ادعای مهرداد در آن برنامه که میگفت شعرهای مخاتب آوانگارد است و بنا به ادعاهای نوگرایی مهرداد در مصاحبه با استاد گلنور بهمن، من میخواهم از چشمانداز آوانگاردگرایی و شعر زبان به شعرهای مخاتب توجه کنم؛ بنابراین نمونهیی از شعر علی عبدالرضایی ارائه میکنم، بعد نمونهیی از شعر مجیب مهرداد؛ تا دیده شود که شعر مهرداد چقدر توانسته وارد بوطیقای شعر زبان شود.
«در قتلعام کلماتم/ سرِ سطرِ آخر را زدند/ و خون مثل مرکب به جان کاغذ افتاده است/ مرگ است که روی صفحه دارد دراز میکشد/ و زندگی پنجرۀ واماندهای که سنگ او را کشت/ تفنگی تازه دنیا را هلاک کرده است/ و من که مثل کالا به درهای این کوچه واردم/ هنوز همان اتاق کوچکم که از خانه کوچ کرد/ در زندگی من که مثل خودکارم با سطرهای این صفحه مادرم/ دستهای گربه رقاصی میکند هنوز/ تا موش بدواند/ پی سوراخی که پُر کردند/ دنبال درسی که در مدرسه کردم/ دیگر برای سارای عاشقم دارا نیستم/ دارم تکلیف تازهام را نجات میدهم/ شما خط بزنید/ و در دختری که آخرِ این شعر زمین میخورد/ خانهای درست کنید/ پُر از دری که زخمش باز شده باشد/ و از اضلاعِ مرگ/ مثل اتاقی از این خانه رفته باشد که خوشبخت شد/ دختری که خواسته باشد خویشم کند/ دانه بپاشد در صداش پیشم کند» (علی عبدالرضایی، مادرد: ۶).
«در زیر پوست لبها بودهام/ در حادثۀ بوسه/ و در گونه به جماعت خودم برخوردم/ با حادثۀ بوسه/ از ورید گاوی اعتراض کردم روی زمین که از نیمههای بریدن در رفته بود/ که بگیرد آدم را/ و دستش را پس زنید/ از عیدی که چاقو دارد و عطش زمین/ و روی خاک مرا مییافت که نه قطره که خط خوانایی از خودش ریخته بودم/ – شاخها این سر را چه کار کنند بی آواز گاو-/ با رگها گریخته بودم از برفی چشمهایم که مرگ آنجا بود/ روی شقیقهتر بودم که شقیقه را ببینند که هیجان از رگهایش گم است/ و تیغ همه جا به دنبالم با بادها در گشتوگذار بود/ در بالا شمشیری آمده از تن/ در پایین زمینی که میچکم از جنگ/ قطرهام و میکوچم از حاشیههای شمشیر که در جنگ فرو است و گرم/ (شاعری قلم را میکشد به هر سوی تنت که رنگین شود که بدنام شود/ شاعران به تمام سوراخهای میخزند که از مناند گرم)/ در حلقه بازوی مردان زیسته بودم در معشوقهها و رگها/ و بازو گرم میکرد و معشوق/… (مهرداد، سرخ، مخاتب).
در شعر علی عبدالرضایی، شعر خودش را روایت میکند. شاعر از معنابخشی به شعر خارج شده است. رویدادهای شعر به جهان بیرون قابل ارجاع نیستند. مناسبات شعر خودبسنده است. زبانورزی در سطح مناسبات دالی شعر و در سطح مناسبات آوایی زبان شعر جریان دارد. این مناسبات است که به شعر بوطیقا میبخشد؛ بوطیقاییکه دانسته میشود این بوطیقا شاملویی نیست.
در شعر مهرداد باید دنبال رابطۀ دال و مدلول باشیم و معنا را باید پیدا کنیم؛ زیرا رابطههای دالی و آوایی در شعر که بیانگر شاخصۀ شعر زبان و زبانورزی باشد در شعر احساس نمیشود.
از اینکه مناسبات بین کلمهها مدلولی است، رخدادها و اتفاقهای شعر خودبسنده نیستند، بلکه باید به جهان بیرون ارجاع داده شوند. بستر زبانی و فضاهای مناسبتی در شعر باید ایجاد میشد تا مناسبات شعر را از جهان بیرون بینیاز میکرد، چنین بستر زبانی و فضاهای مناسبتی در شعر به وجود نیامده است.
نمیخواهم درازگپی کنم، چند سطر را از نمونۀ شعر مهرداد که نقل کردم میآورم، ببینید که این سطرها غیر از ناخوشساختی مناسبت زبانی و لکنت بیانی کدام امکان شعری و ادبی دارند؛ اگر داشتند به من گوشزد کنید: «روی شقیقهتر بودم که شقیقه را ببینند که هیجان از رگهایش گم است»، «و بازو گرم میکرد و معشوق»، «در حادثۀ بوسه/ و در گونه به جماعت خودم برخوردم/ با حادثۀ بوسه»، «با رگها گریخته بودم از برفی چشمهایم که مرگ آنجا بود»، «از ورید گاوی اعتراض کردم روی زمین که از نیمههای بریدن در رفته بود» و…
دربارۀ این سطرها غیر از سخن خالده فروغ که گفته بود سطرهای شعرهای مخاتب، جملههای ناخوشساخت دستوری هستند، چیز دیگری نمیتوان گفت.
خالده فروغ آن موقع چند سطر شعرهای مخاتب را از نظر دستوری با این تاکید مرتب کرده بود که شعر آوانگارد و شعر زبان را با نامرتب کردن قاعدههای دستوری زبان اشتباه نگیرید.