مقاله

چه کسی مقصر است؛ مردم، دزدان یا پولیس؟

(گزارش یک سرقت مسلحانه در حوزه هجدهم)

احسان کریمی

ساعت هشت‌ونیم صبح (جمعه ۱۸ دلو) از خانه دوست خود بیرون شدم و به طرف خانه خودم حرکت کردم، از مکتب عبدالرحیم شهید گذشتم، در منطقه سرپل، درست مقابل حوزه سیزدهم امنیتی وارد کوچه فرعی‌یی شدم که به سرک شهرک دوازده امام وصل می‌شود.

هرچند اندکی مراقب اطرافم بودم، سرک فرعی یک پیچ کوتاه با زاویه حدود ۱۶۰ درجه‌یی دارد، حین عبور از همین پیچ گویا موترسایکلی پشت سرم توقف کرد و پس از توقف اندک، موترسایکل‌سواری دیگری با فاصله‌یی در حدود دو متر پیش رویم توقف کرد.

حس کردم کسی دنبالم با عجله می‌آید تا به خود آمدم کسی جلو رویم دوید و گفت ایستاد شو! دیدم جوان تنومندی سروکله‌اش را با دستمال چرک پیچانده و فقط دو چشمش دیده می‌شود. ایستادم و فورا به مغزم خطور کرد که چپاولگران به سراغ آمده‌اند.

  • هرچه داری بکش!
  • موبایلت کجاست؟
  • بکسک پولته بده، زود شو!

در این ساحه، سرک بسیار باریک است. دیدم دوروبرم حدود چهار دروازه دیده می‌شود ولی هیچ‌کدام باز نیستند و در چندین کلکین بالای سرم نیز هیچ کسی دیده نمی‌شود.

خواستم مقاومت کنم، از عقب سرم کسی گفت جنجال فایده نداره، رویم را چرخاندم دیدم یک جوان دیگر با عین کرکتر ظاهری تفنگچه‌اش را به من نشان می‌دهد. متوجه شدم تفنگچه‌اش واقعی بود، شاید مارک بریتا (Brita) بود؛ مارکی که مخصوص ارتش ایالات متحده امریکا است و توسط یک کمپنی ایتالیایی- امریکایی تولید می‌شود؛ این مارک در افغانستان تنها در دسترس افسران ارشد نیروهای امنیتی و قطعا ثبت‌شده است. شاید هم نبود من دچار اشتباه شده باشم ولی شکل و شمایل آن بسیار نزدیک به این مارک بود.

به هر روی چاره‌یی نداشتم، آن‌ها موبایل و بکسک پولم را گرفتند و گفتند: دیگر چه داری؟

گفتم هرچه به دردتان می‌خورد و نزد من است بردارید.

در همین لحظه یعنی درست در ختم تلاشی، سه نفر از روبروی کوچه آمدند، فکر کردم حتما مداخله خواهند کرد؛ اما آن‌ها گویا هیچ‌چیزی را ندیدند و سر خود را گرفتند و رفتند.

دزدان دوباره بر موترسایکل‌شان سوار شدند و رفتند. یک لحظه یادم آمد که تمام اسنادم به شمول کارت‌هایم در بکسک است. صدا کردم «برادران کارت‌هایم را بتین، بدرد شما نمی‌خوره» آن‌ها گفتند: «بی‌ناموس وقت نداریم!»

یکی از آنان گفت: بده کارت‌هایشه، بده!

موترسایکل دوباره توقف کرد، نزدیک رفتم و تمام کارت‌هایم را که داخل پوش‌های پلاستیکی قرار داده بودم از داخل بکسک کند و به من داد و بدون گپ حرکت کردند.

از پشت‌سرشان رفتم؛ اما آنان مستقیما وارد جاده اصلی شدند و به‌سرعت از پیش چشمم گم شدند.

روز جمعه بود و نه موبایلی برای تماس داشتم و نه پولی که جایی بروم، آمدم خانه سگرتی روشن کردم، کارت‌هایم را بررسی می‌کردم که چشمم به یک سرنخ افتاد که همراه با کارت‌هایم از دزدان باقی مانده بود. فورا خود را به حوزه سیزدهم رساندم، محافظان گفتند مربوط ما نمی‌شود مربوط حوزه هجدهم است.

حرکت کردم به‌سوی حوزه هجدهم، تنها یک نوت صد افغانیگی در جیب پتلونم اتفاقی باقی مانده بود، مستقیم رفتم حوزه و به محافظان دروازه گفتم که من کارمند فلان اداره هستم و با شخص آمر حوزه کار دارم. آن‌ها هماهنگ کردند و مستقیم به دفتر آمر حوزه رفتم.

آقای مرتضی پیکار، جوان خوش‌برخورد و آرامی به نظرم می‌رسید. چای خواست و گفت در خدمتم. من جریان را قصه کردم و سرنخی که در دست داشتم نزدش گذاشتم، او محل را فورا شناخت، لبخندی زد و گفت تلاش می‌کنم موبایل و پولت را پیدا کنم.

به افسر موظف در منطقه سرپل زنگ زد، افسر موظف گزارش داد. افسر گفت: خیر و خیریتی اس آمر صاحب!

در پاسخش گفت: حدود ۶۰هزار افغانی مردکه را چپاولگران برده، تو میگی که خیریتی اس!

با جدیت به افسر موظف ساحه گفت که مراقب منطقه‌ات باشی که برای سومین روز پیاپی است حادثه می‌شود.

آمر حوزه خطاب به من گفت ماستری در جزا و جرم‌شناسی دارد، هیچ واسطه‌یی در کار نبوده و با ظرفیت خود به آمریت رسیده است و بنای هیچ‌گونه مدیریت غیرقانونی را نیز ندارد. من گفتم که تا شش ماه یا یک سال دیگر اگر صاحب بلند منزل نشدی و توانستی حداقل سطح و جرم و جنایت را کاهش دهی مردم همه باور خواهند کرد که برای خدمت آمده‌یی. او اشارات خوبی درباره عوامل جرم و جنایت در کابل به‌صورت خاص و در سطح کشور به‌صورت عام داشت و اذعان کرد که پولیس آخرین اقدام است.

باتوجه به این‌که سرنخ مستند و خوبی در اختیارش گذاشتم که می‌توانست دستش را به دزدان و شاید به باند دزدان برساند، میل چندانی به غیر از وعده برای پیگیری در او ندیدم. در جریان معرفی چند شوخی شگردآمیز هم کرد که بتواند قضیه را جدی نشان ندهد و درعین‌حال اگر من برای دنبال کردن جدی‌ام از خیرش بگذرم.

واقعیت هم همین است که پولیس آخرین راه‌حل است. نهادهای خانواده و مکتب به‌عنوان دو نهاد مهم و شخصیت سازند؛ اما جایگاه قانون که پولیس، اداره‌های سارنوالی و قضایی را نیز شامل می‌شود، از اهمیت بالایی در مبارزه با جرایم و جنایات برخوردارند.

آمر حوزه، فقر را بهانه‌ خوبی برای دزدی قلمداد کرد، اما من گفتم کشور تاجیکستان چندین مرتبه فقیرتر از افغانستان است و در شهر دوشنبه درآمد میانگین مردم در ماه تنها ۳۵۰ سامانی یعنی معادل ۱۰۰ دالر است. ولی از سر شب تا طلوع آفتاب شهرگشتی جریان دارد و تمام دکان‌ها و رستورانت‌ها بازند؛ چون پولیس فاسد نیست و دارای اقتدار لازم است.

می‌خواهم اشارات آمر حوزه را من هم تأیید کنم و کمی شرح دهم.

خانواده

خانواده نخستین نظام اجتماعی- ارزشی است که طفل از آن شخصیت می‌گیرد؛ درواقع ساختار شخصیتی و رفتار یک طفل درست مثل موم در خانواده شکل می‌گیرد. خانواده نقش اساسی در آینده طفل و حتی آینده جامعه دارد؛ اما متاسفانه خانواده‌های امروزی، نه توجه لازم به تربیت اطفال‌شان دارند و نه به لحاظ پیشرفت‌های فناوری ارتباطی ظرفیت برخورد با شرایط را.

جنگ و جنایات گسترده در نیم‌قرن گذشته این فرصت را از والدین افغان گرفته است. اکثر پدر و مادرها بی‌سوادند و شرایط جدید فرزندان‌شان برای آن‌ها قابل‌درک نیست و یا حتی برخی از آنان خود به اخلاق جرمی گرفتارند و در جرم‌های کوچک، اطفال خود را به خشونت تشویق می‌کنند، به تخم دزدی تشویق می‌کنند و به فحش و ناسزا و شجاعت‌های منفی و شریرانه!

به عبارت کوتاه، نهادی به نام خانواده در افغانستان عملا تعطیل و منفعل است و بنابراین کودک با روحیه سرکش، عقده‌یی، دگرستیز و جرم‌پیشه پا به مکتب می‌گذارد.

مکتب

مکتب دومین نهادی است که باید روی شخصیت بعدی اطفال کار کند. متاسفانه در چهار دهه جنگ‌های پسین نه‌تنها زیرساخت‌های مکاتب کشور از میان رفته که فرهنگ مکتب و مدرسه نیز نابود شده است. قضیه مکاتب لوگر بعد از دو دهه بازسازی و نوسازی نمونه بارزی از فرهنگ مکتب و تدریس در کشور ماست.

در مکاتب افغانستان شاگردان فقط ریاضی، فزیک، دری و… می‌آموزند. آن‌ها از زندگی جمعی، محیط‌زیست، فرهنگ، فرهنگ شهرنشینی و … هیچ‌ نمی‌آموزند. برخی از این شاگردان وقتی از صنف دوازده فارغ می‌شوند، نه‌تنها باسواد نمی‌شوند که عقده‌مندتر، سرخورده‌تر و حتی با روحیه جنایت‌پیشگی‌ فارغ می‌شوند.

نوجوانی که بارها مورد تجاوز هم‌قطارش قرار گرفته و هیچ کسی برایش کاری انجام نداده و یا نوجوانی که انجام اعمال زشت و ضداخلاق و تجاوز بر هم‌قطار و هم‌صنفی‌هایش برایش به امری عادی مبدل شده است، چرس و بنگ و الکول بخشی از زندگی روزمره‌اش شده است و به لحاظ جسمی به جوان رشیدی مبدل شده که قادر است هر جنایتی را انجام دهد، عاقبت جامعه این می‌شود که ما در شهر کابل شاهد آن هستیم.

در عین زمان روسای باندهای سرقت با آگاهی کامل، نوجوانانی زیر سن قانونی را استخدام می‌کنند، صرف برای دور زدن قانون که بازهم ضعف و ناکارایی مکاتب را نشان می‌دهد؛ یعنی مکاتب افغانستان نیز فاقد هر نوع معیار مسلکی در این عرصه هستند. اگر سالانه از میان صدها هزار تن، چنددرصدی به دانشگاه‌ها راه می‌یابند نه ناشی از تلاش استادان مکاتب که از برکت و نعمت کورس‌های آمادگی کانکور است. اگر همین کورس‌های آمادگی کانکور نباشند، نظام معارف افغانستان آبرویی ندارد. با این وصف مکاتب نیز تعطیل‌اند و بی‌اثر.

دستگاه‌های مجری قانون

تنها در این میان پای قانون که شامل نهاد پولیس، سارنوالی و قضا می‌شود در قضیه گیر می‌کند. افغانستان بارها در رده نخست یا دوم فساد اداری در سطح جهان جای گرفته است. همین چند روز پیش مقام‌های امریکایی گفتند که منابع فساد اداری در افغانستان باید محاکمه شوند در غیر آن کمک‌ها بیهوده خواهد بود.

رشد و گسترش سرسام‌آور چپاولگری و دزدی‌های شهری در یک‌ونیم سال اخیر و به‌خصوص در چند ماه اخیر که روز روشن در جاده‌های عمومی به نمایش می‌رود، تاکنون چندین تن صرف به علت یک عدد موبایل جان‌ خود را از دست داده‌اند، چیزی جز بیانگر فساد گسترده و وحشتناک در دستگاه پولیس افغانستان نیست.

من هیچ سند و شواهدی در اختیار ندارم، ولی اگر یک پرسش‌نامه مسلکی ترتیب شود و یک تحقیق میدانی انجام شود خواهید دید که دستگاه پولیس کشور تا چه حد غرق در فساد و همکاری با باندهای دزد و ره‌گیر است. برای امتحان بروید با یک دکاندار، یک دست‌فروش یا یک راننده کمی صحبت کنید و درباره پولیس و چپاولگران حرف بزنید، فورا از هم‌دستی پولیس و باندهای دزدی شکایت خواهند کرد. قرار نیست که در برابر هر جنایت سندی پیدا شود یا این‌که دزدی عام شده و همه مردم در ناامنی در سختی به‌سر برند. معلوم است که پولیس کشور گرفتار درد فساد و تبه‌کاری است.

مقوله‌ معروفی است که اگر «دزدی در شهر عام شد و اموال مردم پیدا نشد، بدانید که حاکم شهر خود دزد است». این همه دزدی چه معنا دارد، من تمام کارمندان اداره پولیس افغانستان را متهم نمی‌کنم ولی واقعیت این است که بخش بزرگی این دستگاه آلوده است.

آمر حوزه به ‌من گفت که تنها ۲۰۰ نفر پرسونل نظامی دارد و این کافی نیست. پاسخ من این بود که لزومی ندارد به‌ کوچه کوچه عسکر روان کنی، فقط یک ماه تحقیق کن، پنج آدم باسواد و اهل مطالعه را صلاحیت کاری بده تا آدرس دزدان از اداره خودت پیدا شود و تمام کُدهای دزدان به دستت بیاید. من تاکید کردم که صرف یک ماه وقت لازم داری تا آدرس دزدان، محل بودوباش و رفت‌وآمد آنان را بیابی!

آمر حوزه حرفی نداشت و خوش‌مشربی نشان داده گفت که خوب شد با این بهانه رفیق شدیم و بعدازاین گاهی بیا کمی گپ بزنیم. شاید این شگرد پولیس که به تعقیب دزدان است و هر وقت پیدا شدند خبر می‌دهیم، برای هر قضیه دیگری قابل‌قبول باشد اما برای قضیه من هیچ تعلل و دلیلی قانع‌کننده نیست، چون ردپایی که از دزان نزد من موجود است اگر به دست یک خرکار هم بدهی و صلاحیت تطبیق بدهی آنان را پیدا خواهد کرد.

بااین‌همه می‌خواهم یادآوری کنم که این اولین مورد نیست که از من سرقت شده است، در سال ۱۳۹۸ سه بار با سارقان مواجه شدم، دو مورد در ساحه حوزه هجدهم و یک مورد در ساحه حوزه پنج یا شاید حوزه سیزدهم یعنی غرب پل کوته‌سنگی.

در مورد قبلی که خانه‌ام را سه دختر به سرقت بردند پولیس را در جریان گذاشتم اما پولیس هیچ کاری نکرد و بعد از چندی خودم ساحه آدرس خانه دزدان را پیدا کردم ولی مسوولان پولیس محل هنوز چیزی به دست نیاورده‌اند. معلوم است چرا پولیس کاری نتوانسته است!

اگر این بار نیز پولیس حوزه هجدهم توجه لازم مبذول ندارد برای به دست آوردن تک‌تک پول‌هایی که با عرق به دست آورده‌ام تا آخرین مجرای قانونی موضوع را پیگیری خواهم کرد.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا