صلحجویی در مثنوی مولانا و شاهنامه فردوسی
صلحجویی در اشعار مولانا
مولانا جلالالدین محمد بلخی ملقب به «مولوی»، «خداوندگار بلخ»، «ملای روم» و «رومی» از بزرگترین شاعرانِ ادب فارسی دری و به قول شفیعی کدکنی از شگفتیهای تبار انسانی بهحساب میرود. مولانا در بلخ زاده شد و در قونیه درگذشت. او در عمر قریب به هفتاد سال زندگیاش با تمام کاینات از درِ صلح، آشتی و محبت وارد شد و این رمز خلود و جاودانگی او در قلوب مردمان جهان است.
صلح مولانا از صلح درونی بهعنوان خودسازی یا خودشناسی آغاز و به خداشناسی منتهی میشود و از همین ناحیه است که انسان از منظرِ نگرشِ عرفانی مولانا میتواند به کمال معنویت برسد:
تو مگو همه به جنگند وز صلح من چه آید/ تو یکی نهیی هزاری تو چراغ خود بیفروز
در اندیشۀ عرفانی مولانا زمانی که انسان به خودآگاهی و معرفتِ خودی رسید، آنگاه درمییابد که فلسفۀ خلقت آدمی عشق است و باید عاشقانه به خدا، ماوراء و اطراف بنگرد. به باور او هر مذهبی، قسمتی از حقایق را در خود جای داده است و بهاینترتیب قابل احترام است. همانگونه که هر انسان بخشی از کل انسانیت است و هر جمال، جلوهیی از زیبایی خداوند است.
به باور عرفا، خداوند منبسط بوده و در تمام عالم گسترده است و هیچکس نمیتواند خود را نمایندۀ مطلق حقیقتِ کلِ خداوند بداند؛ زیرا حقیقت کاملِ خدا در انحصار کسی نیست و هرکسی آیتی از حقیقت خدا را نزد خود دارد. پس انسانها برای دستیابی به آن حقیقت کلی با تمام جهان باید از درِ آشتی و صلح درآید و ابزار شناخت باید دانایی و خرد باشد. همانگونه که گفته شد مولانا به تمام مذاهب احترام قایل است؛ اما بهترین مذهب نزد او، آن است که متکی به عشق باشد:
مذهب عاشق ز مذهبها جداست/ عاشقان را ملت و مذهب خداست
پس به باور مولانا اگر ما تعصبورزی را پیشه کنیم و بدون آگاهی به ردّ مذاهب و عقاید دیگران بپردازیم، در حقیقت پارهیی از حقایق را انکار کردهایم و این انکار حقایق و تعصبورزی بهنحوی زیانبار است.
در جهانبینی عرفا و بهخصوص مولانای بلخ، رسیدن به مرحلۀ «وحدتِ عرفانی» یا «فنا فیالله و بقا بالله» که آخرین مرحلۀ نهایی عرفان است، زدودن و کنار گذاشتن اختلافها، کدورتها و ستیزههاست. ما نمونههایی از بردباری و عدم ستیزندگی را در داستان سلیمان که مولانا آن را در مثنوی آورده است بهوضوح مشاهده میکنیم. سلیمان هیچ فرق و تمیزی بین زاغ و باز نمیگذارد و این رسم زندگی است:
ای سلیمان در میان زاغ و بـاز/ حلم حق شو با همه مرغان بساز
حالا اگر سلیمان با آدمهای بدمنش، مدارا و با آدمهای رادمنش نیکی نکند، زمینۀ بروز اختلافات و دشمنیها فراهم میشود. مولانا ریشۀ تمام اختلافات، دشمنیها و تضادهای بشر را کوتهنظری و معلومات سطحی انسانها میداند:
از نظرگاه است ای مغز وجود/ اختلاف مؤمن و گبر و جهود
از جانب دیگر مولانا، اسلام را یگانه مرجعِ مهم در جهت محوِ اختلافات و دشمنیها میداند. او جهت تثبیت نظر خود داستان قبیلۀ «اوس» و «خزرج» را مثال میآورد و تصریح میکند که این دو قبیله تا قبل از اسلام، همواره باهم در جنگ و ستیز بودند؛ اما به مجرد آنکه اسلام آمد، آن کینهتوزیها و خصومتها به دوستی، برادری و برابری مبدل شد:
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت/ یک بر دیگر جان خونآشام داشت
کینههـــای کهنهشان از مصطفی/ محو شــد در نــور اسلام و صفا
درشکستند و تــن واحـد شدند/ چون فشردی شیرهیی واحد شدند
مولانا به پیروی از قرآن، نژادپرستی، زبانپرستی و قومگرایی را نکوهش میکند و این عمل را ناشی از احساسات و گرایشهای عاطفی بشر میداند نه از معرفت و آگاهی. به باور او، رفتارهای احساسی و عاطفی به علت چسبیدن به ظواهر و «رنگ و سَمت» صورت میگیرد و فیالمقابل اگر رفتار آدمی معرفتمندانه و آگاهانه باشد آنگاه به معنا میرسد و اختلافی باقی نمیماند:
اختلاف خلق از نام افتاد/ چون به معنا رفت آرام افتاد
او در تمام اشعار خویش بیشتر به همدلی توجه کرده است تا همزبانی. مولانا همدلی را نقطۀ وصل و یکپارچگی میان مردمان جهان میداند. در نزد او ترک، پارسی، هندو، عرب و… از یکدیگر برتری ندارند و حتی نژادپرستی نمیتواند مردمان یک نژاد خاص را وحدت بخشد؛ زیرا بسا تُرکهایی که با وجود همزبانی به علت نفهمی از همزبان خود بیگانهاند:
ای بـسا هــندو و تـرک همزبان/ ای بسـا دو تــرک چـون بیگانگان
پس زبان محـرمی خـود دیگر است/ همــدلی از همزبانی بهتـر است
تــرک و کــرد و پارسیگو و عرب/ فهم کـــرده آن ندای گــوش و لب
خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ/ فهم کرده است آن ندا را چوب و سنگ
به باور مولانا تعصب بیانگر خام بودن و نرسیدن به مرحله پختگی است:
سختگیری و تعصب خــامی است/ تا جنینی کـــار خـــونآشامی است
صلحجویی در شاهنامۀ فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی بزرگترین شاعر حماسهسرای ادب فارسی و درعینحال ادبیات جهان است که به قول «هانری ماسه» پروفسور فرانسوی با «هومر» یونانی همسری میکند و حتی برتر از اوست. شاهنامه دربرگیرندۀ دلاوریها، قهرمانیها و شهسواریهای آریاییان است که غالبا بهصورت یک کتاب حماسی درآمده است؛ اما قید «حماسی بودن» بدین معنا نیست که شاهنامه پر از نبرد و کشمکش باشد.
جنبههای صلحجویانۀ شاهنامه به حدی است که میتوان در باب آن کتابها نوشت و فردوسی را با قهرمانان راستین آن، صلحجوترین افراد بشر قلمداد کرد. در تمام شاهنامه جنبههای عقلانی و خردگرا بر جنبههای احساسی غلبه دارد.
در جهانبینی حماسی فردوسی، باید به موری آزار نرسد؛ زیرا او هم به مانند انسان جان دارد و جان شیرین خوش است:
میازار مـــوری که دانهکش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است
فردوسی بیهیچ تردیدی، درصددِ ترغیب جنگ نیست و از لابلای هر نبردی در شاهنامه از صلح و آشتی بهنحوی جانبداری میکند. او جنگ و نزاع را امری غیرالهی و شیطانی میداند که از جانب دیوان به آدمها تحمیل میشود. به باور او، آدم خردمند باید رهِ ایزدی را بپیماید و از جنگ و بدی نفرت داشته باشد:
مـرا سیر شد دل از جنگ و بدی/ همــی جست خواهم رهِ ایزدی
که خون ریختن، نیست آیین من/ نه بد کردن اندر خــورِ دین من
فردوسی مکرر به این نکته توجه دارد که زندگی مقطعی و گذراست و مرحلهیی بیش نیست. این دو مرحله انباشته از خیر و شر، نیکی و بدی است که انسانها همواره بین آن دو (ظلم و عدل) قرار دارد؛ یعنی زندگی بین نور و ظلمت بوده و این دو باهم آمیخته است، آدمی باید در جهتِ محو ظلم و بیعدالتی بکوشد.
شاهنامه پر است از قهرمانیها و دلاوریها که در حقیقت قهرمانان راستین آن به دنبال صلح و آشتی هستند تا جنگ. مثلا در یکی از نبردهای شاهنامه، اسفندیار میخواهد با رستم بجنگد و دستان او را ببندد. رستم در نهایت میکوشد تا با اسفندیار از درِ صلح وارد شود؛ اما غرور و نخوتِ اسفندیار اجازه نمیدهد تا با رستم مصالحه کند و سرانجام آن حرکت نابخردانه منجر به مرگ وی میشود. رستم علیرغم آنکه میداند اسفندیار با او صلح نمیکند، دریافته بود که جنگ با اسفندیار و کشتن او پیامد خطرناک دارد؛ بنابراین قهرمانان راستینِ شاهنامه در مجموع از جنگ متنفرند و طرفدار مصالحه و آشتی هستند و حتی در بسیاری از نبردها آنها آغازگرِ نبرد نبودهاند.
نیکخویی و نیکمنشی یکی دیگر از ویژگیهایی است که به باور فردوسی، آدمی باید آراسته به آن باشد. زمانی که انسانها نیکخویی پیشه کنند و به دنبال اعمال نیکو باشند، آنگاه دیگر اثری از خشونت و درگیری باقی نخواهد ماند. فردوسی جهان را فانی و تنها نام و اعمال نیک را باقی میداند:
تو تا زندهیی سوی نیکی گرای/ مگر کام یابی به دیگر سرای
که نیکی است اندر جهان یادگار/ نماند به کس جاودان روزگار
تمام قهرمانان راستین شاهنامه از قبیل رستم، سیاوش، کیخسرو و… از جنگ و خشونت متنفرند؛ مثلا «در صدر مبارزان راهِ صلح در شاهنامه، باید از سیاوش پاکنهاد یاد کرد. وی با همه توانمندی و قابلیت رزمآوریاش بالفطره از جنگ و ستیز نفرت دارد و پیوسته از درگیری و خونریزی اجتناب میکند؛ از جمله برای فراهم آوردن موجبات آشتی ایران و توران ـ این دو دشمن دیرینه ـ از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند و از تمام وسایل و امکانات موجود استفاده میکند. در این راستا فرنگیس ـ دختر افراسیاب، پادشاه تورانزمینـ را به زنی میگیرد با این امید که با اختلاط خون ایرانیان و تورانیان، آتش کینههای کهنه فرونشیند و زخمهای مزمن اختلاف و عداوت التیام یابد. وی از بُن جان، به شومی و بیهودگی جنگ باور دارد:
چـــه باید همـی خیره خون ریختن؟/ چنین دل به کــین اندر آویــختن؟
بخنـدیـد و با او چنـیـن گـفت شاه:/ که چــاره بهْ از جنــگ ای نیکخواه» (کتابی، ۱۳۹۷: ۳۶).
«فردوسی در شاهنامه از هیچ شخصیتی جانبداری نمیکند و هیچ تعصبی به شخصیتهای شاهنامه ندارد. زن و مرد، پهلوان، موبد و شاه و وزیر آمیختهیی از جبر و اختیار و خیر و شرند؛ مثلا سودابه زنی است که جلوههای اهریمنی و اهورایی را توامان درونِ خود دارد. از سویی جلوۀ اهورایی از عشق دارد و همین عشق او به سیاوش سبب شکوفایی جنبۀ نامیرایی و جاودانگی سیاوش میشود و از دیگر سو اسیر پلیدیهای اهریمنی است؛ زیرا با بیاعتنایی به منِ حقیقی و اهورایی خویش، با دروغ و نیرنگ، سیاوش را متهم به کار نکرده میکند. سودابه که روزی زنی عاشق و فرشتهخو بوده، چنان به خود مغرور میشود که اهریمن بر او چیره میگردد که کاووس و اسفندیار و هوشنگ و حتی رستم از وسوسههای اهریمنی در امان نیستند» (فرانک، ۱۳۸۸).
حکیم طوس، به دنبال عدالت اجتماعی بود. او با نیروی فکری و اندیشۀ خدادادی که داشت تمام زورمندان و مستبدان را به دادگری و عدالت اجتماعی دعوت نموده و از جبر و ستم برحذر میداشت. او بیهیچ هراسی مانند یک رهبر یا یک پیشوا در مقابل زورمندان و ستمگران میایستد و یکسره به آنها میفهماند که به دادگری و عدالت توجه داشته باشند (کاویان، ۱۳۹۷: ۵۲).
اگـر دادگر باشـی و سـرفراز نمــانی و بمانــد نامــت دراز
تو گر دادگر باشی و پاکدین ز هرکس نیابی به جز آفرین
اگــر کشـور آبـاد داری به داد بمانند تو آبــاد وز داد شـــاد
به باور محمدامین ریاحی آنچه فردوسی در خطبههای جلوس پادشاهان و فرامین آنها به سرداران، اندرزهای بزرگان خطاب به شاهان از جمله، سخنان بزرگمهر را آورده که ارزش آن را دارد تا سرمشق ارباب قدرت و شیوه کار آنها قرار بگیرد:
که یزدان کسی را کند نیکبخت سزاوار شاهی و زیبایی تخت…
خـرد دارد و فـرّ و شـرم و نـژاد بود راد و پیروز و از داد شاد
(ریاحی، ۱۳۸۹: ۲۰۸-۲۰۹).
بنابراین شاهنامه، شاهکاری است که ازهرجهت مطالب صلحجویانه به خاطر تحققِ عدالت اجتماعی در آن به مشاهده میرسد. الگو قرار دادن آن در زندگی فردی و اجتماعی میتواند انسان را به کمال سعادت و یک زندگی سرشار از صلح و آشتی برساند. فردوسی در لابهلای هر حکایتی بهزعم خویش از شفقت، عدل، نیکی، احسان، صبر و… سخن میگوید و بهنحوی جهانبینی زندهگیساز خویش را ترسیم میکند.
خیرالدین فرزاد؛ دانشجوی دانشکدۀ زبان و ادبیات دانشگاه البیرونی
فهرست منابع
کتابها
– ریاحی، محمدامین. (۱۳۷۹). فردوسی. تهران: نشر طرح نو
– فردوسی، ابوالقاسم. (۱۳۹۰). شاهنامه، (متن کامل) به کوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره.
– کاویان، سید تسلیم. (۱۳۹۷). تطبیق و مقایسه ابیات اندرزی و تربیتی در شاهنامه فردوسی و بوستان سعدی. کابل: انتشارات فرهنگ.
– مولانا، جلالالدین محمد بلخی. (۱۳۹۲). مثنوی، به کوشش رنولد نیکلسون. تهران: نشر تمیشه.
مجلات علمی
– سروری، عبدالقهار. (۱۳۹۷). «نقش آموزش و ویژگیهای فردی در راستای برقراری و تداوم صلح در جوامع انسانی». ارمغان صلح: فصلنامه علمی- تخصصی، د: ۱، ش: ۱، صص ۱-۱۲.
– فرانک، سلیمانی. (۱۳۸۸). «جلوههای صلحدوستی در اشعار فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ»، امداد و نجات. د: ۱، ش: ۳، صص: ۵۱-۶۸.
– کتابی، احمد. (۱۳۹۷). «فردوسی؛ جنگ و صلح». فصلنامه علمی- پژوهشی زبان و ادب فارسی- دانشگاه آزاد اسلامی. د: ۱، ش: ۲، صص ۳۶-۴۵.