ترور «خبرنگار شجاع افغانستان»؛ راه بیرحمانه برای خاموشکردن صدا و ترساندن دیگران
منبع: بیبیسی ورلد
گزارشگران: کاوون خموش و جوئل گانتر/ ترجمه: شریفه عرفانی
الیاس داعی شب قبل از مرگش تا دیروقت کار میکرد. این برای داعی که بهخاطر انجام کارش اهمیتی نمیداد، دیر میخوابد یا زود میخیزد، امری غیرمعمول نبود.
در آن شب، وی در حال اتمام یک گزارش رادیویی در مورد حمله به پستۀ تلاشی اردوی افغانستان در ولایت هلمند بود، محل زندگی خودش.
داعی۳۳ساله در هلمند متولد و بزرگ شد. زندگی کاری خود را صرف پوشش خبری فرسایش و خشونت موجود میان ارتش و طالبان کرد.
در ماههای منتهی به مرگش، خشونت همچنان جریان داشت. حتی با وجود اینکه گفتگوهای صلح هزاران کیلومتر دورتر در قطر با هدف پایاندادن به جنگ آغاز شده بود، افغانستان شاهد موجی از ترور مردم عادی بود.
سرانجام داعی لپتاپ خود را بست و به رختخواب رفت و صبح او و برادرش مجتبی زود به کار آغاز کردند تا به روزنامهنگار دنمارکی که برای تهیۀ گزارش رادیویی به او کمک میکرد، بپیوندند.
داعی اخیرا موتر جدیدی خریده بود تا بتواند مادر پیر خود را با آسایش بیشتری به شفاخانه برساند. او همواره کوشش داشت که زیر موتر را بررسی کند تا مبادا مواد منفجره جاسازی شده باشد. فرقی نمیکرد موتر را چه مدتی رها کرده بود، هر چهار طرف آن را به دقت بررسی میکرد. دوستانش با او شوخی میکردند و میگفتند که او شبیه موش است. همیشه هوشیار، در هر لحظه آماده برای فرار از خطر.
دوکانداران مقابل خانۀ داعی گفتند که او صبح همان روزهم، مثل همیشه موتر را بررسی کرد. طبق اطلاعاتی که پولیس به خانوادهاش داد، یک «بمب چسپکی» جایی که تشخیص آن سخت بود، قرار داده شده بود. کمی بعد از خروج دو برادر از خانه منفجر شد و داعی را کشت و مجتبی را زخمی کرد. همسر داعی صدای انفجار را از خانه شنیده و دویده بود.
انفجار به شکل غیرمنتظره رخ داد. داعی در طی این سالها بارها اغلب از طریق سرویسهای امنیتی خبر تهدید از سوی طالبان را دریافت کرده بود، این تهدیدها آنقدر جدی بود که کارفرمایان وی در رادیو آزادی چندین بار او را بهخاطر امنیت هوایی به کابل انتقال داده بودند.
اخیرا خانوادهاش سعی کرده بودند او را متقاعد کنند که به پایتخت برود. ماهها بود که طالبان از ولسوالیهای اطراف به لشکرگاه فشار میآوردند و در ماه اکتوبر ستیزهجویان در حال بستن ورودیهای شهر بودند.
داعی روز قبل از مرگش به عزیز تسل، دوست خود، روزنامهنگار واشنگتنپست که ۱۵سال بود او را میشناخت، پیام داد و گفت که نگران است و فکر میکند باید به کابل برود.
تسل اغلب او را ترغیب میکرد که هلمند را ترک کند. تسل گفت: «سه یا چهار بار او برای کار به اروپا رفت و من هر بار به او التماس میکردم که از روسایش بپرسد، آیا میتواند بماند؟»
اما داعی مقاومت میکرد. او به دوست خود گفت: «هلمند روح من است.» او نمیخواست مادر، همسر و دختر خردسالشان یا خواهر و فرزندانش را که هنگام کشتهشدن شوهر پولیساش، در آغوش گرفته بود، ترک کند.
او همچنین اخیرا در باغ خود چادر بزرگی برپا کرده بود تا به چهار خانوادۀ دیگر که از جنگ آواره شده بودند، پناه دهد و باید به آنها نیز فکر میکرد.
برادر کوچک داعی، مدثر دعوت، روزی که برادرش درگذشت در هلمند نبود. او به راه برادر رفته بود و روزنامهنگاری را دنبال میکرد و برای شرکت در کنفرانسی به کابل رفته بود.
بازگشت از راه زمینی به هلمند بسیار خطرناک بود، بنابراین دعوت نتوانست به خانه برگردد و شاهد خاکسپاری داعی باشد. چند روز بعد، او نشست و لپتاپی را که شب قبل از بمبگذاری برادرش با آن کار کرده بود، باز کرد.
روی صفحه، نرمافزار ویرایش صوتی بود که گزارش نهایی برادرش روی آن باز بود. دعوت، برنامه را باز کرد و بار دیگر صدای گرم برادرش را شنید، با مرد مسنی که آن روز در اثر حمله آواره شده بود، صحبت میکرد.
دعوت گفت: «بدن من هنگام شنیدن صدا میلرزید. این آخرین کار او بود. آخرین صدای او.»
وقتی مصاحبه تمام شد، او با دقت صدا را متوقف کرد و نرمافزار را باز گذاشت.
داعی ۱۲سال قبل از مرگ، در رادیو آزادی کارش را آغاز کرد. صدای پرتوان او که گویی برای برنامه رادیو ساخته شده بود، در هلمند صدایی آشنا بود. به خانهها راه مییافت و داستانهای جنگ را تعریف میکرد. داستانهایی از تجارت همیشگی مواد مخدر، داستانهای جامعه و فرهنگ.
تسل گفت: «همه صدای او را میشناختند. در هلمند در بسیاری جاها تلویزیون وجود ندارد، فقط رادیو است. من به او میگفتم داعی تو مثل نان میمانی، در هر خانهیی هستی.»
داعی همچنین منبعی موثق برای بسیاری از خبرنگاران و محققان بینالمللی بود که با انتشار خبرها به این ولایت آمده بودند.
خبرنگار عکاس اندرا کوییلتی کار با او را در سال ۲۰۱۶ آغاز کرد و به مدت چهار سال با او کار کرد و به این منطقه رفت و آمد داشت، رابطهیی دوستانه با او برقرار کرده بود. ماه گذشته این دو در لشکرگاه باهم ملاقات کردند تا مصاحبههایی را برای پادکست کوییلتی، افغانستان بعد از امریکا آماده کنند.
کوییلتی گفت: «میتوانم بگویم ۹۵درصد از داستانها، مستندها، مواد رسانهیی از هر نوعی که در چهار یا پنج سال گذشته از لشکرگاه بیرون آمده، اثر انگشت او روی آنها بود. تصور اینکه چگونه جای خالی او پر شود، دشوار است.»
اشلی جکسون زمانی که در سال ۲۰۱۷ برای پروژۀ دکتورای خود در این منطقه تحقیق میکرد با داعی همسفر بود. وی گفت «او خیلی شوخطبع بود. او چیزهایی میگفت که هیچکس دیگری نمیتوانست بگوید. من بدون او از عهدۀ آن کار بر نمیآمدم. بدون وجود گزارشگران افغان که میدانند چه میکنند، گزارش در مورد این بخش از جهان ممکن نیست.»
ترور داعی نقطه تاریکی در هلمند برجای گذاشت. هیچ گروهی مسوولیت بمبگذاری را بر عهده نگرفته، اما ناظران معتقدند که به احتمال زیاد طالبان در پشت موج ترورهای اخیر بودهاند. قاتلان صداهای مستقل را هدف قرار دادهاند. روزنامهنگاران، فعالان حقوق بشر، سیاستمداران و افرادی که از زمان سرنگونی طالبان توسط نیروهای تحتالحمایۀ ایالات متحده در سال ۲۰۰۱، طرفدار پیشرفت حقوق زنان بودهاند.
وقتی امریکاییها آمدند، داعی ۱۴ساله بود. وی در چاه انجیر در ولسوالی نادعلی در هلمند بزرگ شد؛ دهکدهیی بهنام یک درخت انجیر که به دلیل جنگهای جنجالی دایم گرفتار آتش جنگ بود. حقوق ماهیانه ۵۴۰۰افغانی (۱۰۰دالر) پدر وی به سختی شکم خانواده ۲۵نفری وی را سیر میکرد و به ندرت امکان خرید اقلامی مانند قلم و دفترچه یادداشت برای مکتب که تجملاتی به حساب میآمد، فراهم میشد.
داعی در سراسر عمرش در افغانستان شاهد خشونت بود. سالهای اولیۀ عمرش را در خلای قدرت و در شرایط پر هرجومرج به جامانده از شوروی گذراند؛ سالهای پیش از نوجوانی تحت حکومت طالبان گذشت و در اوایل جوانی و بزرگسالیاش در نابسامانیهای ناشی از نبرد امریکا با شورشیان طالبان گذشت.
وی پس از اتمام دورۀ متوسطه، مستقیم سراغ حرفۀ روزنامهنگاری رفت. خود را به شکل خبرنگاری بیباک درآورد و در لشکرگاه به چهرهیی محلی تبدیل شد.
اولیا اطرافی، روزنامهنگار سابق بی.بی.سی که در همان روستا بزرگ شده و پدر داعی به او انگلیسی آموخته، گفت: «داعی یک پسر روستایی معمولی بود، اما کنجکاوی، شخصیت اجتماعی و مهارت روزنامهنگاری او باعث شد، خیلی زود برجسته شود.» اطرفی گفت: «پدرش روحی آزاد و نگاهی جالب و انتقادی به دنیا داشت و داعی این نگاه را از او به ارث برده بود.»
سامی مهدی بعدها با داعی آشنا شده بود و سرانجام وقتی مهدی رییس دفتر رادیو آزادی در کابل شد، او را هدایت میکرد.
مهدی گفت: «او روح فوقالعادهیی داشت و از شوخطبعی بالایی برخوردار بود. علیرغم درگیریهای مداوم، همیشه ایدههای جدیدی ارایه میداد، داستانهایی با موضوعاتی انسانی تولید میکرد. او بسیار دقیق بود و گزارشها را با صدای قدرتمند، گرم و تاثیرگذار خود ارایه میداد.»
داعی همچنین احساس میکرد که علیرغم وجود خطر، باید نزدیک به میدان باشد. اطرفی میگوید: «او خبرنگاری بود که برای حضور در اطراف آرام و قرار نداشت. فردی مخاطرهپذیر با فکری آزاد. او همیشه مرزها را پشت سر میگذاشت و به خط مقدم میرفت.»
او گاهی به دوست خود عزیز تسل پیام میداد که بگوید با نیروهای امنیتی در نزدیکی مناطق جنگی است و از او میخواست که اگر مشکلی پیش آمد، مراقب اوضاع باشد. تسل گفت: «ما همیشه با هم شوخی میکردیم، اما گاهی این شوخیها بسیار جدی بود.»
در سال ۲۰۱۷، جسارت داعی جایزۀ «روزنامهنگار شجاع سال» را از میان جوایز باشگاه مطبوعات کابل از آن خود کرد. این جایزه به یاد صمد روحانی گزارشگر بی.بی.سی که او نیز در سال ۲۰۰۸ در هلمند کشته شد، اختصاص داده شد. یک یادآوری تمام و کمال از اینکه امید به زندگی برای روزنامهنگاران شجاع در افغانستان کوتاه است.
و به نظر میرسد اوضاع در حال بدتر شدن است. به گفتۀ گروه محلی آزادی مطبوعات نی، پنجسال گذشته مرگبارترین سالها برای خبرنگاران در افغانستان بوده، از سال ۲۰۱۶ حداقل ۶۵نفر کشته شدهاند. فقط ۵روز قبل از ترور داعی، یک بمب مقناطیسی باعث کشتهشدن سه کارمند بانک مرکزی افغانستان شد که یما سیاوش، مجری معروف اخبار که قبلا در کانال طلوعنیوز کار میکرد نیز در میان آنها بود.
چند ماه قبل از مرگ او، در ماه جولای، سیاوش در یکی از برنامههای سرگرمکننده در تلویزیون طلوع برای گفتگو دعوت شده بود.
او گفت: «روزنامهنگاری شبیه یک میدان مین است که هر لحظه میتواند شما را انفجار دهد.»
ترور یک روزنامهنگار، راهی بیرحمانه و موثر برای خاموش کردن صدا و ترساندن دیگران است. اندرو کوییلتی گفت: «قتل داعی» نه تنها ضربهیی به پوشش خبری بینالمللی بود، بل ضربهیی برای پوشش خبری محلی نیز بود.
وی گفت: «کسانی که جان سالم به در بردهاند، اکنون کاملا حق دارند بسیار نگران زنده ماندن بهعنوان یک روزنامهنگار مستقل در آنجا باشند.»
ترور در برههیی ناخوشایند از زمان در سراسر کشور اتفاق میافتد. دونلد ترمپ، رییسجمهور بازندۀ امریکا، قصد دارد که تعداد سربازان امریکایی در افغانستان را به شدت کاهش دهد و طالبان نیز در حال افزایش تسلط خود بر شهرها هستند.
ستیزهجویان در ماه فبروری متعهد شدند با امریکا به توافق برسند که به همکاری با گروههای تروریستی مانند القاعده در این کشور پایان دهند، اما اخیرا یکی از مقامات رسمی سازمان ملل به بی.بی.سی گفته که این دو گروه، هنوز همکاری نزدیک دارند. این نگرانی وجود دارد که دولت ملی کنترول بر این کشور را از دست بدهد.
داعی داشت این جابهجایی قدرت را از نزدیک میدید. با هجوم طالبان به مناطق اطراف، موج خانوادههای آواره در حال رسیدن به لشکرگاه بودند و صدای شلیک گلولههای مداوم در حین انجام آخرین مصاحبۀ وی با کوییلتی توجه را به خود جلب میکند.
سال گذشته، او یک زمین بین لشکرگاه و چاه انجیر خرید، جایی که بزرگ شده بود. او تعدادی دام خریده بود و داشت باغی درست میکرد. عزیز تسل دوست قدیمی او تعجب میکرد که آیا او فکر میکند، زندگی ایمنی دارد؟ در ماه می، او تسل را به بازدید از طرحش دعوت کرد و دو مرد در آنجا نشسته و مدتی صحبت کرده بودند.
«او قبلا چند درخت شفتالو در آنجا کاشته بود. به من گفت، سال آینده به اینجا میآیی و درختان زیادی خواهی دید و ما میوههای تازه میخوریم.»
تسل گفت: «او شوخطبعی بینظیری داشت. دوستی بیمانند بود. روز کشته شدن وی برای هلمند روزی سیاه بود.»
برای خانوادهاش، مرگ داعی یک زیان جبرانناپذیر است. برادرش دعوت، گفت که او برای بسیاری از ۹برادر و ۱۳خواهرش الگو بود. او آنها را ترغیب میکرد، درس بخوانند و شغلی بیابند.
دعوت گفت: «او همۀ ما را تشویق میکرد، تحصیلات عالی خود را به پایان برسانیم. برخی از خواهران بزرگتر از او تحصیلکرده نیستند، اما همه خواهران کوچکتر از او تحصیل کردهاند.
او فرصت داشت، به هر جا که میخواهد، برود اما ماند. قلبش برای هلمند و مردمش میتپید. او همیشه میگفت، من اینجا به دنیا آمدم، اینجا کار میکنم و اینجا خواهم مرد.»
داعی همان روزی که کشته شد در قبرستانی در لشکرگاه دفن شد. مادر، همسر و دختر یکسالۀ وی پس از مراسم کوتاه خاکسپاری بر سر مزارش رفتند. دخترش قبل از اینکه بفهمد او از دنیا رفته، پدرش را از دست داد.
دعوت گفت که دخترک بعد از مرگ پدرش ساکتتر شده. عصرها به نزد مادربزرگش میرود و به تلیفون اشاره میکند و یکی از معدود کلماتی را که آموخته میگوید: «داعی». نامش «مهربانی» است. داعی این نام را برای دخترش برگزیده بود.