سبک نوشتاری
اشاره: کتاب «درباره خوب نوشتن/on writing well» اثر ویلیام زینسر کتابی است مطرح و مفید برای آنانی که دوست دارند، خوب بنویسند. زینسر بهعنوان نویسنده، منتقد فلم، ویراستار و چهرهیی سرشناس، در این کتاب نویسندگان را به شفافنویسی و دوری از ابهامگویی تشویق کرده است.
ویلیام زینسر در سال۱۹۲۲ در نیویارک به دنیا آمد و در سن ۹۲سالگی در همان شهر درگذشت. او سالیان متمادی در دانشگاه ییل تدریس کرد.
ترجمه: دکتور حمیرا قادری/ قسمت هشتم
هیچ هیولای بزرگی سر راه نویسندگانی که میخواهند با زبان شستهورفته و دور از زیادهگویی بنویسند، کمین نکرده است؛ اما شاید بپرسید «اگر هرآنچه شما فکر میکنید زیادهنویسی است، از بین ببرم و هر جمله را مدام ویرایش کنم (مثل اینکه هیچ گوشتی بر استخوان نماند) آیا چیزی از طرز نوشتاری (سبک) من در آن باقی خواهد ماند؟»
پرسشی منصفانه است؛ افراط در سادگی به سبکی میماند که گویا از نداشتن هیچ سبک اندکی بهتر است؛ مثلاً «احمد، محبوبه را دوست دارد.»، «ببینید، محمود چطور میدود!»
من به دغدغه شما با تشریح یک مثال نجاری پاسخ میدهم و سپس به موضوعات بزرگتری مثل اینکه «نویسنده کیست و چطور هویت نویسندگی خود را باید حفظ کند.» خواهم پرداخت.
گروه اندکی میدانند که چقدر بد مینویسند؛ هیچکس به آنها نیاموخته است که تا چه اندازه حاشیهنویسی به طرز نوشتاریشان خزیده و مانع سادهنویسیشان در مقابل آنچه مایلند بنویسند، شده است.
اگر شما هشت صفحه از متن خود را به من بدهید و من بگویم این هشت صفحه را به چهار صفحه تقلیل دهید، فریاد خواهید کشید که ممکن نیست؛ سپس به خانه میروید و همین کار را انجام میدهید. در این صورت، نوشته شما بهتر میشود؛ سپس با بخش سختتر از این روبرو میشوید و اینکه بگویم این چهار صفحه را به سه صفحه کاهش دهید.
نکته این است که شما ابتدا باید نثرتان را تا جایی که ممکن است پیرایش کنید تا بتوانید نسبت به ذوق و سلیقه خود به آن بیفزایید. باید وسایل ضروری کارتان را بشناسید و بدانید هرکدام دارای چه نوع کارکردی هستند.برگردیم به استعاره نجاری. ابتدا باید یک چوب را خوب تراش کرد تا بشود روی آن میخ کوبید. سپس میشود اطراف چوب را دوباره سوهان کرد و در صورت تمایل تزئیناتی به آن افزود. هرگز فراموش نکنید شما از هنری استفاده میکنید که بر اصول خاصی استوار است. اگر میخها ضعیف باشد خانه فرو خواهد ریخت؛ متن مانند همان تخته نجاری است. اگر فعلهای جمله شما ضعیف باشد و نحو شما تند و سخت، جملات از هم فرو خواهند پاشید.
من اعتراف میکنم نویسندگان ادبیات غیرداستانی مانند «تام ولف» و «نورمان میلر» خانههای «کتابهای» قابلتوجهی آباد کردهاند؛ اما آنها نویسندگانی هستند که سالهای زیادی صرف یادگیری هنر نوشتن کردهاند تا توانستهاند منارهای تخیلی و باغهای معلق خود را برپا کنند. آنها «با آثارشان» همه ما را که تصور نمیکردیم چنین تزئینات هم موجود باشد، متعجب کردهاند؛ اما این نویسندگان میدانستند که چه میکنند. هیچکس نمیتواند یکشبه تام ولف شود، حتی خود تام ولف!
بنابراین ابتدا یاد بگیرید، چگونه میخها را بکوبید و اگر کارتان مستحکم و قابلاستفاده بود به همان اندازه راضی باشید.
معمولاً برای اینکه خواننده شما را بهعنوان نویسندۀ صاحب سبک بشناسد، صبوری لازم را ندارید. به همین منظور در نوشتههایتان از تشبیه و ادات تشبیه و صفات استفاده میکنید، مانند این است که با رفتن به دُکان سبکفروشی، مقداری سبک خریدهاید و در نثر خود ادغام کردهاید.
هیچ دُکان سبکفروشی موجود نیست؛ سبک هر کس شخصی است؛ دقیقاً همانقدر که موی سرتان متعلق به خودتان است و بخشی از هویتتان. تلاش برای وارد کردن سبک «درحالیکه هنوز نویسنده به پختگی نرسیده است» مانند پوشیدن کلاه موی ساختگی است. در نگاه اول آدمی که کلاه مویی پوشیده است جوان و خوشتیپ به نظر میرسد؛ اما در نگاه دوم جالب و جذاب نیست.
مشکل این نیست که نویسنده به خود توجه نکرده، نه او متوجه است، حتی میتوانیم کسی را که موی ساختگی را هم درست کرده است، تمجید کنیم؛ فقط مشکل این است که نویسنده دیگر به خودش شباهت ندارد.
نویسندگان مصمم هستند عمداً نثرشان را زینتآرایی «غیرضروری» کنند. شما با آویزهای غیرضروری آنچه را که دلیل بیهمتا بودن شماست، از دست میدهید. اگر در متنتان ظاهرسازی کنید خوانندهها متوجه میشوند. آنها میخواهند فردی که با آنها همصحبت شده است، خودِ خودش باشد. قانون اساسی نویسندگی این است که «موقع نوشتن» خودتان باشید؛ ولی پیروی از هیچ قانونی کار آسانی نیست. این حالت از نویسنده میخواهد تا دو چیز را که با مزاج مغایر است، انجام دهد. یک نویسند باید شیوۀ آرام اختیار کند و دوم اینکه به خود اعتماد داشته باشد.
وقتی یک نویسنده را میگویید خود را آرام بگیرد، بدان میماند که یک شخص را بگویید هنگام عملیات کلیه، خود را آرام بگیرد و تا جایی که به اعتمادبهنفس مربوط است به یاد بیاورید که یک نویسنده چقدر روی چوکی محکم مینشیند و در انتظار نوشتن کلمات با چه دقتی به صفحۀ کمپیوتر مینگرد. ببیند که چند بار از جایش برمیخیزد تا چیزی را برای خوردن یا نوشیدن بیابد. نویسنده به هرکاری متوصل میشود که او را از نوشتن بازدارد. از روزگار روزنامهنویسیام به خاطر دارم که رفتن نویسندگان به محل نوشیدن آب بهمراتب بیشتر از آن بود که تنشان به نوشیدن آب ضرورت داشت.
چه راهحلی داریم تا یک نویسنده را از این عذاب و مشقت نجات دهیم؟ متأسفانه هیچ دارویی برای آن پیدا نشده است. تنها دلداری که میتوانم به شما بدهم این است که بدانید شما در این مشکل تنها نیستید. برخی از روزها کمرنجتر از روزهای دیگرند و برخی روزهایتان چنان بد خواهند بود که به حال خود تأسف خواهید خورد که دیگر هرگز روی نویسندگی را نخواهید دید. همۀ ما چنین روزهایی داشتیم و روزهای بدتری هم خواهیم داشت.
کاش میتوانستیم تعداد روزهای بد «نوشتاری» را کم میکردیم و این همان موضوع آرامش است که میخواستم به آن بازگردم.
فرض کنید شما بهعنوان نویسنده برای نوشتن، آمادهاید. فکر میکنید مقاله شما باید طولانی باشد وگرنه مهم به نظر نمیرسد. شما پیشاپیش درباره همه مردم میاندیشید که متن شما را میخوانند. فکر میکنید که نوشته باید دارای اعتبار خاص و دارای شعف باشد.پس قابل درک است که چرا زیر فشار هستید. آنقدر خود را تحت فشار قرار دادهاید که حتی نمیتوانید آن را آغاز کنید. حال با آنکه با خود تعهد کردهاید باید لیاقت چنین ماموریتی را داشته باشید به لغات بزرگمنشانه فکر میکنید و چون بیاندازه کوشش میکنید به ذهنتان خطور نمیکند. بنابراین در ناآرامی و عصبانیت غرق میشوید.
برای همین، پاراگراف اول فاجعه است. پاراگراف دومی هم بهتر نمیشود و پارگراف سومی تا حدودی بهتر میشود. در پارگراف چهارمی است که شما دیگر کمکم «سبک نوشتاری» خود را مییابید. یعنی تلاش میکنید تا خودتان باشید.
این عالی است که ویراستار یک مقاله میتواند سه یا چهار پارگراف یا چند صفحه اول مقاله را بهراحتی دور بیندازد و با پاراگرافی آغاز کند که نویسنده توانسته خودش باشد. آن پاراگرافهای اول نهتنها غیرشخصی و زینتبخش هستند-هیچچیزی هم نمیگویند- بل اقدامی خودآگاه در یک پیشنویس فانتزیاند.
من بهعنوان ویراستار همیشه به دنبال جملاتی هستم که اینطور آغاز شده باشد:
من هرگز آن روز را فراموش نمیکنم، وقتی…
من فکر میکنم …
میگویم آهان،
یک شخص…
نویسندگان بهطور مشخص وقتی با ضمیر اولشخص «من راوی» مینویسند، بسیار بیشتر طبیعی هستند. نوشتن یک قرارداد صمیمی بین دو تن -نویسنده و خواننده- است که روی کاغذ عقد میشود و به حدی میرسد که هویت انسانیاش هم تبارز میکند.
من از نویسندگان میخواهم تا با ضمیر اولشخص «مفرد و جمع» من و ما بنویسند. آنها دعوایی برپا میکنند و میپرسند:
- من چه کسی هستم تا بگویم چه فکر میکنیم یا چه احساسی دارم؟
میگویم:
- چرا تو کسی نیستی که بگویی چه احساس میکنی؟ فقط خودت هستی که میتوانی «درباره خودت حرف بزنی» هیچکس دیگری دقیقاً مانند تو فکر یا احساس نمیکند.
آنها میگویند:
- اما هیچکسی پروای ایده و نظر مرا ندارد؛ این باعث آشفتگیام خواهد شد.
من میگویم:
- آنها ارزش قایل میشوند اگر تو حرف جالبی بگویی و البته اگر حرفهایت را به شیوه طبیعی و بدون آرایه برایشان بازگو کنی.
با وجود این، استفاده نویسندگان از «من» بهندرت آسان است. آنها فکر میکنند باید حق بازگویی قصهها و افکارشان را به دست بیاورند؛ فکر میکنند مننویسی نوعی خودپسندی است. این مرضی است که تمام دنیای اکادمیک را مبتلا کرده است.
من میدانم موارد و عرصههایی هم هست که من را در آن اجازه نیست؛ مثلاً روزنامهها «من» را در اخبارشان نمیخواهند. بسیاری از مجلات هم «من» را در مقالاتشان نمیخواهند. دفاتر تجاری و انستیتوتها در گزارشهایشان که بهصورت تخصصی به خانههای امریکاییان میفرستند، «من» را نمیپسندند. کالجها «من» را در پایاننامهها نمیخواهند و معلمان زبان انگلیسی هیچ منی را تشویق نمیکنند مگر واژه «ما» را.
بسیاری از آن ممنوعیات قابل قبولاند. روزنامهها باید بر اخبار اصرار داشته باشند. من همچنان با معلمانی نیز احساس همدردی میکنم که نمیخواهند مقالهیی از دانشآموز بشنوند که مستقیم میگوید: هملت احمق بود (اشاره به داستان هملت) … بدون آنکه اصول نویسندگی بر معیارها و منابع بیرونی را دانسته باشند. در آن صورت استفاده از ضمیر «من» میتواند زیادهروی یا راه گریز باشد.
با اینها همه ما هنوز در جامعهیی هستیم مملو از هراس نمایان کردن اینکه ما چه کسی هستیم.
سازمانهایی که با فرستادن برشورهایشان میخواهند از آنها حمایت کنیم بهصورت تعجبآور مشخصی همگون عمل میکنند؛ هرچند همه آنها یقیناً – شفاخانهها، مکاتب، کتابخانهها، موزیمها و باغوحشها با مردمانی پایهگذاری شدهاند که آرزوها و دیدگاههای متفاوتی دارند. این مردم کجا هستند؟ یافتن این اشخاص در جملات مجهول غیرشخصی چون «ابتکارهایی روی دست گرفته شده» و یا «اولویتهای شناساییشده» یافت نمیشود.
حتی وقتی اجازۀ کاربرد «من» هم نیست، بازهم ممکن است «من بودن» به خواننده تفهیم شود. «جیمز راستون» مفسر سیاسی در نوشتههایش هرگز از ضمیر اولشخص استفاده نمیکرد؛ اما من میتوانستم «منبودن» در نوشتههایش را بهصورت غیرمحسوس بیابم. میشود چنین شیوهیی را در طرز نویسندگی مقالهنویسان و گزارشگران دیگری هم یافت.
نویسندگان خوب پشت واژههایشان آشکار هستند؛ اگر شما اجازه ندارید از من استفاده کنید حداقل وقتی مینویسید به من فکر کنید یا دستکم متن اولیه را با اولشخص بنویسید و سپس از تکمیل شدن متن، من را دور کنید.
سبک نوشتاری با روح نویسندگی مرتبط است. نوشتن ریشه روانشناسی عمیق دارد. دلایلی که چرا ما به گونهیی خود را بیان میکنیم و یا از بیان آن عاجز میشویم به بندش نویسندگی مربوط است که در شعور ناخودآگاه نویسنده نهفته است. به اندازهیی که بندش نویسندگی است همان اندازه هم نویسنده است.
من به این نظر نیستم تا همه آنها را اینجا بیاورم؛ البته من بین امریکاییان دلیل دیگری یافتهام که چرا از اظهار نظر در صیغه اولشخص امتناع میورزند. آنها آماده نیستند خود را در نظر دیگران نمایان کنند. یک نسل قبل، رهبران ما به ما گفتند، میخواهند در موضوعات مختلف چه موقف داشتند و به چه باور داشتند. امروز آنها مشکلترین حرکات شعبدهبازی را انجام میدهند تا آنچنان رک و راست نگفته باشند ….
خود را عرضه کنید و بگذارید سوژهتان خود سخن بگوید. به هویت و نظریات خود ایمان داشته باشید. نوشتن یک عمل خودبینانه است و باید به آن اعتراف کرد؛ اما میشود از انرژی آن در پیشرفت خود استفاده کنید.