مقاله

زندگی‌نگاره

اشاره: کتاب «درباره خوب نوشتن/on writing well» اثر ویلیام زینسر کتابی است مطرح و مفید برای آنانی که دوست دارند، خوب بنویسند. زینسر به‌عنوان نویسنده، منتقد فلم، ویراستار و چهره‌یی سرشناس، در این کتاب نویسندگان را به شفاف‌نویسی و دوری از ابهام‌گویی تشویق کرده است. ویلیام زینسر در سال۱۹۲۲ در نیویارک به دنیا آمد و در سن ۹۲سالگی در همان شهر درگذشت. او سالیان متمادی در دانشگاه ییل تدریس کرد.

قسمت یازدهم/ بخش دوم/ ترجمه: دکتور حمیرا قادری

از روی نسخۀ زندگی پدرم، اطلاعاتی دربارۀ چگونگی ازدواج مادرش، به من داد که موقع نوشتن زندگی‌نگاره‌ام آن‌ها را نمی‌دانستم. حالا با فهم آن حقایق درک می‌کنم چطور مادرکلانم چنین زنی شد که هست. یقینا اگر من فرصت دیگری برای نوشتن زندگی‌نگارۀ خانواده بیابم در آن به‌عمق تمام طوفان‌های زندگی مادرکلانم اشاره خواهم کرد.

من هم‌چنان خواهم کوشید تاثر و حسرتی که شکاف بزرگی را در زندگی پدرم ایجاد کرده بود، نیز به‌تصویر دربیاورم. پدرم در تاریخچۀ داستان زندگی خانوادگی‌اش از پدرش به‌سختی نام می‌برد. بدون آنکه وی را بخشیده باشد. وی همیشه تمام همدردی‌اش را نثار مادرش می‌کرد که زن جوان طلاق‌شده با زندگی غم‌آلودی بود.

پدرم جذابیت، خوش‌طبعی و آبی‌بودن چشم‌هایش را از طرف پدری‌اش گرفته بود، نه از طرف شرمن‌های چشم قهوه‌یی. من به‌خاطر اینکه به اندازه کافی دربارۀ پدرکلانم نمی‌دانستم، احساس محرومیت می‌کردم. هرگاه از پدرم درباره پدرکلانم می‌پرسیدم،‌ موضوع بحث را تغییر می‌داد و قصه‌یی برای گفتن نداشت. برای همین هرگاه می‌خواهید دربارۀ تاریخچۀ خانوادگی بنویسید باید شبیه یک ضبط صوت همۀ آن چیزی را بنویسید که شاید می‌خواهید بدانند.

سوالاتی که خاطره‌نویسان معمولا می‌پرسند این است که با مسایل شخصی مردم چی کنیم؟ آیا مسایلی که خویشاوندان‌مان را ناراحت می‌کند از قلم بیندازیم؟ خواهرم در این مورد چه فکر خواهد کرد؟

لازم نیست پیشاپیش درگیر این ناراحتی‌ها شوید. کار اصلی شما این است داستان را آن‌طور بنویسید که اکنون به یاد می‌آورید. هراس پشت سر خود را نداشته باشید که مثلا کدام خویشاوند، شما را بابت فلان بخش کتاب تحت نظارت دارد. آنچه می‌خواهید بگویید آزادانه و صادقانه بنویسید. بعد از اتمام کار به فکر مسایل شخصی باشید.  اگر داستان زندگی را فقط برای خانوادۀ خود می‌نویسید، مشکلی از  نظر اخلاقی و قانونی نیست، اما اگر شما خواننده‌های بیشتری برای داستان‌تان در نظر دارید، بد نیست صفحاتی که نام‌های خویشاوندان را در آن وارد کرده‌اید به آن‌ها نشان دهید.

یک رفتار اجتماعی درست چنین حالی را تقاضا می‌کند. هیچ‌کس نمی‌خواهد با دیدن نسخۀ چاپ‌شده غافل‌گیر شود. نشان‌دادن صفحات به آن‌ها فرصتی می‌دهد. شاید بعد از خوانش از شما بخواهند بعضی مطالب را حذف کنید. صرف نظر از اینکه شما حذف می‌کنید یا نه.

در نهایت این داستان شماست و تمام زحمت‌اش را هم شما کشیده‌اید. اگر خواهرتان با نوشتۀ شما مشکلی دارد، به‌خودش مربوط می‌شود. او حتا می‌تواند، کتاب خودش را بنویسید. نوشتۀ او به اندازه شما دارای اعتبار است. هیچ‌کس گذشتۀ مشترک را نمی‌تواند در انحصار خودش کند.

شاید هم برخی از خویشاوندان شما معتقد باشند بعضی از مطالب را که شما نوشته‌اید نباید می‌نوشتید. خصوصا اگر مسایل خصوصی خانواده را افشا کرده باشید که آن‌قدر هم جالب نیست، اما من باور دارم که خیلی از افراد فامیل خواهان آن هستند سندی از روزگارشان داشته باشند؛ حتا با وجود نقایص آن. اگر شما روند خاطره‌نویسی را صادقانه و دور از غرض بنویسید، حتا ممنون شما هم خواهند بود.

دلایل غرض‌آلود چه خواهد بود؟ اجازه بدهید شما را به دهۀ۱۹۹۰ برگردانم. در آن زمان خاطره‌نویسی به سطح افراط رسیده بود. تا آن دهه خاطره‌نویسان معمولا پرده‌یی روی تجارب و افکار شرم‌آور می‌کشیدند و جامعه هنوز به رعایت ادب تا حدی اعتقاد داشت. درست بعد از آن دوره، برنامه‌های تلویزیونی از در وارد شد و حیا و شرم از پنجره گریخت.

دفعتا هیچ برنامه‌یی تهیه نشد؛ مگر مملو از بیهودگی و هیچ خانواده‌یی ناسالم نمانده بود که از توجه به تلویزیون و کتاب و مجله‌های این‌چنینی روی برگرداند. نتیجه هم سرازیر شدن بهمنی از خاطراتی بود که هیچ نگاهی درمانی در آن دیده نمی‌شد. زندگی‌نگاره‌نویس‌ها بدون هیچ تاملی هر مطلب که رسواتر بود، می‌نوشتند و هر کسی را که در زندگی خودش مرتکب خطایی شده، حسابی می‌کوبیدند. آن دوره‌ها نوشتن مطرح نبود؛ بل بیشتر هدف داغ کردن جنجال‌ها بود.

امروز هیچ‌کس آن کتاب‌نگاره‌ها را به یاد ندارد. خواننده‌ها با این ناله‌ها و شکایت‌ها دلبستگی پیدا نکردند. خاطرات‌تان را به‌منظور تصفیه‌حساب‌های شخصی، نارضایتی و جنگ‌های سابقه به کار نبرید. خشم‌تان را در جای دیگری فرو نشانید.

بیشترین زندگی‌نگاره‌های که ما از ۱۹۹۰ به یاد داریم آن‌هایی است که دربارۀ عشق و بخشش نوشته شده‌اند. مانند «کلپ دروغگویان» اثر ماری کارز، «خاکستر انجیلا» از فرانک مک کورت. با آنکه در این کتاب‌ها دوران‌های نوجوانی همه مملو از درد و اندوه است، اما این نویسندگان همان‌قدر که در بزرگ‌سالی بر خود سخت می‌گیرند به همان اندازه  بر خردسالی‌شان سخت می‌گیرند.

آن‌ها می‌خواهند به ما بفهمانند که آن‌ها قربانی نیستند. ما از قبیلهٔ مردمی به دنیا آمدیم که خود ضعف‌هایی داشتند و بدون ایجاد نارضایتی در خود توانسته‌ایم امرار حیات کنیم و زندگی خود را پیش ببریم. نوشتن خاطرات برای همۀ آن‌ها یک کنش درمانی شده بود.

نوشتن برای شما هم می‌تواند نقش درمانی داشته باشد اگر قراردادی صادقانه با خود و آنانی که می‌خواهید درباره‌شان بنویسید، -صرف نظر از اینکه آن‌ها به شما چقدر رنج دادند و شما چقدر باعث رنج آن‌ها شده‌ایدـ ببندید. در این صورت خواننده هم تا آخر نوشته همسفر شما خواهد بود.

بخش مهم و سخت دیگر ماجرا این است اکثر مردمی که به نوشتن خاطرات اقدام می‌کنند به‌خاطر حجم زیاد کار فلج می‌شوند؛ زیرا درگیر سوالات زیادی مانند اینکه چه چیزی را بنویسیم؟ از چه قسمت گذشته چشم‌پوشی کنیم؟ از کجای ماجرا شروع کنیم؟ ماجرا را در کجا خاتمه بدهسم؟ چطور قصه را شکل بدهیم؟ هستند.

این افراد زیر سایۀ هزاران سوال مانند این قرار می‌گیرند. ترس و اضطراب ناشی از سوالات و حالات باعث می‌شود نخست از مرتب کردن نوشته باز بمانند یا هم پروسه نوشتن به درازا بکشد یا هم اصلا نوشته آغاز نشود.

چه باید کرد؟

شما باید تصمیم جدی در ساده‌ساختن متن روی دست بگیرید. در قسمت تاریخ خانواده یک تصمیم اساسی این است که درباره یک شاخۀ خانواده بنویسید نه هر دو طرف (پدری و مادر.) خانواده‌ها پیچیدگی فراوان دارند خصوصا اگر یکی دو نسل به عقب برگردید.  تصمیم بگیرید یا درباره خانواده پدری‌تان بنویسید یا هم در مورد خانواده مادری‌تان، اما نه هر دو. در پروژۀ بعدی به بقیه افراد فامیل فکر کنید.

فراموش نکنید که شخصیت و راهنمای اصلی کتاب شما هستید. باید خط سیر روایی قصه را بیابید و هرگز از جادۀ اصلی روایی خارج نشوید. یعنی باید افرادی را که هیچ کمکی به پیش‌برد روند اصلی کتاب نمی‌کنند، حذف کنید، مانند خواهران و برادران.

اجازه دهید داستانی را روایت کنم. در یکی از صنف‌های خاطره‌نویسی، یکی از شاگردانم می‌خواست در مورد خانواده‌اش در میشیگان بنویسد. مادر فوت کرده بود. خانه فروخته شده بود و او همراه پدر و ده خواهر و برادرانش جمع شده بود تا در مورد لوازم خانه تصمیم بگیرند. فکر می‌کرد با نوشتن این خاطرات با کودکی‌اش راحت‌تر روبه‌رو می‌شود. از او پرسیدم چطور می‌خواهی نوشته‌ات را شروع کنی.

او گفت با مصاحبه کردن همراه پدر، خواهران و برادرانش تا متوجه شود آن‌ها چطور خانه را به یاد می‌آورند. پرسیدم این قصه متعلق به خواهران و برادرانش است یا خودش؟

او گفت: این داستان خودش است. به او گفتم مصاحبه کردن با همه آن اقارب هدر دادن وقت است. بعد از این گفتگو، شکل کتاب در ذهنش ایجاد شد. من صد ساعت زمان مصاحبه و بازنویسی را که باید با همۀ خواهران و برادرانش انجام می‌داد، برایش صرفه‌جویی کردم. این قصۀ شماست و شما تنها به مصاحبۀ افرادی نیاز دارید که از دیدگاهی خاص، به خانواده متفاوت می‌نگرند یا جواب سوال‌هایی پیش‌شان است که شما آن‌ها را ندارید.

 مثال دیگر برایتان تعریف می‌کنم …

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا