مقالات

رابطۀ حق با سالک در غزلی از حافظ

مرشد تنها بر ذهن سالک حکومت نمی‌کند؛ بل بر عاطفه و ارادۀ سالک نیز حکم می‌راند
گل‌احمد یما؛ استاد دانشگاه
عشق حقیقی دوای زندگی خودخواهانه است. برای دست‌یابی به حیات خوش و سعادتمند باید به‌عشق توسل ورزید. عشق به خدا آدمی را خوش‌بخت می‌سازد، اما عشق به سادگی میسر نمی‌گردد. باید در راه آن کوشید.
نخستین شرط آن است که پیری را پیدا کرد و به کمک وی این راه را پیمود. میان عشق حقیقی، پیر مغان، سالک و دست‌یابی به وصلت حق، رابطه فعالانه وجود دارد که در غزل نخست دیوان حافظ آمده است.
این غزل دارای دو مصراع عربی در آغاز و انجام آن است. «الا یاایهاالساقی ادر کاسأ و ناولها»: ای ساقی کاسه شراب را بریز و آن را بنوشان. «متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»: وقتی کسی را که دوست داری ملاقات می‌کنی دنیا را ترک و همه چیز را رها کن. این غزل راه عشق را نشان می‌دهد و سختی‌هایی که برای دست‌یابی به آن باید پیمود.
الا یا ایها الساقی ادر کاسأ و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌یی کاخر صبا زان طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود زراه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک‌باران ساحل‌ها
همه کارم زخود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزاو سازند محفل‌ها
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
شعله‌ورشدن عشق در وجود، زندگی را معنا می‌بخشد، اما دوام سریان عشق در وجود به سادگی ممکن نیست. به این جهت، نخستین تبارزهای عشق که گاهی به آسانی جلوه‌گر می‌شود با فرازونشیب‌هایی همراه می‌باشد که از سوی شخص درگیر عشق به‌صورت تبارز مشکل‌ها احساس می‌گردد.
تا هنگامی که عشق به‌صورت پایا در دل جای و روح را فرا می‌گیرد و تمام وجود را می‌پیماید؛ انسان درگیر عشق حالات مختلف را در وجود خود احساس می‌کند.
این حالات با قبض‌وبسط و خوشی‌و‌غم همراه است. خوشی‌وبسط پذیرفتنی و خوشایند است اما غم‌وقبض ناراحت‌کننده و دردسرساز.
برای این‌که این دردسر از میان برداشته شود، راه‌های مختلف پیشنهاد می‌گردد که یکی از آن روی آوردن به فراموشی است. این فراموشی با عوامل مختلف امکان‌پذیر می‌گردد که یکی از آن‌ها، روی‌آوری به ساقی و به جریان انداختن مجلس می‌گساری است.
چهرۀ مرکزی شعر نخست دیوان حافظ که آدم درگیر با عشق است و در تجربۀ عاطفی و احساسی خویش در مرحلۀ قبض و سلطۀ غم و اندوه ناشی از آن به‌سر می‌برد، خطاب به ساقی از او می‌خواهد که کاسۀ شراب را بریزان و از آن بنوشان تا دردهایش را که می‌اندیشید با تبارز عشق از میان می‌رود، فراموش کند.
منظره‌یی که در جریان می‌دهی ساقی در فضای باز به‌وجود می‌آید، احساس زیبایی را از دوسو شکل می‌دهد؛ یکی اثر خمر بر سیستم عصبی و شناختی و دیگر اثر زیبایی (حس بصری و حس بویایی) موی ساقی بر قوۀ باصره و شامه می‌باشد.
جمال ساقی در ورای اهتزازات تارهای مو و بوی خوش پراکنده در هوا لطف عشق را در فضا می‌پیچاند؛ نوعی از هماهنگی میان سیستم عصبی و فضای پرلطف آکنده از تصویر دلکش ساقی و بوی خوش اهتزازات موی ایجاد می‌کند که جای قبض و دل‌زدگی را می‌گیرد.
اما هیچ‌گاه زیبایی عاریتی جای زیبایی پایدار را نمی‌گیرد. هیچ‌گاه عشق مجازی جای عشق حقیقی را پر نمی‌کند.عشق حقیقی عشق به خدا پایان‌ناپذیر است. حیات‌بخش، زندگی‌آفرین و جاودانه است. عشق مجازی ساقی، عشق مجازی جانان فقط برای لحظاتی است، اما عشق حقیقی دایمی است .
در دست‌یابی به عشق حقیقی، وصلت به خدا ممکن است ذاتی باشد و کشش از جانب خدا؛ چنان‌که پیامبران بدین‌گونه به عشق حقیقی رسیده و واصل به‌حق شده‌اند، اما جز پیامبران، دیگران در دنیای عاریتی نیاز دارند تا در راه دست‌یابی به عشق حقیقی و وصلت خدا به مرشد و رهنما و پیر توسل جویند.
پیر برای شخص به‌صورت پنداری ظهور می‌کند. تمرکز بر پیر و دیدن خرق عادات در او، اعتقاد به پیر را در شخص سالک پدید می‌آورد. همین اعتقاد موجب می‌شود که امرونهی پیر و مرشد توسط سالک عملی شود. مرشد تنها بر ذهن سالک حکومت نمی‌کند؛ بل بر عاطفه و ارادۀ سالک نیز حکم می‌راند. برای همین است که ظاهرا خلاف جریان عادی زندگی گاهی امرونهی صورت می‌گیرد؛ چنان‌که اگر پیر گفت که به می سجاده آلوده کن، آن را انجام بده؛ زیرا پیمودن راه‌های وصلت به خدا را پیر مغان می‌داند.
شخص وقتی برای دست‌یابی به عشق حقیقی و وصلت به خدا تصمیم می‌گیرد و به پیر مغان معتقد می‌شود تا او را رهنمایی کند، در حقیقت پرده‌هایی که در چشمانش برای حقیقت است آن‌ها را به کمک پیر از هم می‌درد و برای رسیدن به حق خودخواهی‌ها را از میان برمی‌دارد. نخست خودآگاه می‌شود. بعد حق‌خواهی را جای آن می‌گذارد.
کسی که در خودخواهی است از نظر روانی یک حالت دارد و کسی که در خودآگاهی قرار دارد، حالت روحی‌اش فرق می‌کند. طبعا آن‌که در مرحلۀ حق‌آگاهی می‌رسد، حالات روحی او کاملا فرق می‌کند. پیر مغان با حالات روحی سالک سروکار دارد.
حالات روحی سالک با افراد عادی فرق دارد. سالک مسوولیت دارد که از خودخواهی باز ماند و در راه خودارزشی، خودآگاهی و خودپویایی و نیز دگرارزشی، دگرآگاهی و دگرپویایی گام بگذارد تا به حق‌ارزشی، حق‌آگاهی و حق‌پویایی برسد.
خودکامی در برابر حق‌کامی قرار دارد. هرقدر انسان بر کام خود تاکید کند، کارش به بدنامی می‌کشد؛ زیرا هیچ‌گاه کاری که هدفش کام خود شخص باشد، بدون سروصدا باقی نمی‌ماند. حتما با تبصره بر او از سوی اشخاص همراه است.
رسیدن به مراد و مقصود، همه را متوجه می‌سازد تا در مورد چگونگی آن سخن بگویند. کام دل گرفتن از کسی در میان مردم بدنامی را به وجود می‌آورد تا هنگامی که به‌عشق حقیقی سالک می‌رسد، بدنامی‌هایی را نیز حمل می‌کند؛ اما این امر یعنی ترس از بدنامی مانع آن نمی‌شود که سالک از امرونهی پیر مغان روی گرداند و به گفتۀ او نکند؛ بل سالک با عزم راسخ اوامر پیر مغان را اجرا می‌کند.
دست‌یابی به‌حضور دایمی عشق یا وصلت خدا فقط از طریق فراموش‌نکردن پیر مغان و دست‌یابی به‌عشق به‌خدا از طریق دست‌یابی به پیر ممکن است. سخن پیر است که اگر کسی بخواهد خدا یا عشق حقیقی را ملاقات کند باید از دنیا و آنچه در آن است روی‌گردان شود؛ طوری که نه نفع و نه ضرر برایش مهم باشد، نه بدنامی برایش مفهوم باشد و خوش‌نامی و همه‌چیز را رها کند و تنها خدا را برگزیند.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا