«اخبار تیمبکتو»
اشاره: کتاب «درباره خوب نوشتن/on writing well» اثر ویلیام زینسر کتابی است مطرح و مفید برای آنانی که دوست دارند، خوب بنویسند. زینسر بهعنوان نویسنده، منتقد فلم، ویراستار و چهرهیی سرشناس، در این کتاب نویسندگان را به شفافنویسی و دوری از ابهامگویی تشویق کرده است. ویلیام زینسر در سال۱۹۲۲ در نیویارک به دنیا آمد و در سن ۹۲سالگی در همان شهر درگذشت. او سالیان متمادی در دانشگاه ییل تدریس کرد.
ترجمه: دکتور حمیرا قادری/ قسمت۱۲/ بخش سوم
میدانیم که معلومات درباره کشور مالی بیشتر از آن است که ما در آن چهار پارگراف گنجاندیم. کتابهای زیادی درباره فرهنگ دوگان و مردم اطراف دریای نایجر نوشته شده، اما این مقاله درباره مالی نبود بل در جستجوی اشتیاق دیدن کاروان شتر بود.
بنابراین باید یک تصمیم در مورد شکل کلی نوشته میگرفتیم. تصمیم بر آن شد که از کشور مالی هر چه سریعتر عبور کنیم و من با کمترین جملات بگویم از کدام راهها عبور کردیم و نکات مهم چه بود درباره جاهایی که توقف میکردیم. در چنین لحظاتی من از خودم یک سوال مفید میپرسم. این نوشته واقعا درباره چی هست؟ نه اینکه درباره چی است!
اینکه شما مواد زیادی برای نوشتن جمعآوری کردهاید، دلیل نمیشود که حتما از همه آنها استفاده کنید، خصوصا وقتی در نوشته، نقش خاصی بازی نمیکنند.
شاید فکر کنید آن معلوماتی که استفاده نکردهاید، هدر رفتهاند. نه، چنین نیست. آنها در زمینه اثر شما به شکل نامریی وجود دارند و خواننده آن را حس میکند. خواننده باید حس کند بیشتر از آنچه که نوشتهاید، میدانید.
برمیگردیم به تمبکتو که ما در آن وعده ملاقات داشتیم.
«تشویش بیشتر من تاریخ دقیق رسیدن کاروان نمک بود. روزی که از نماینده آژانس مسافرتی پرسیدم از کجا مطمین است که کاروان نمک در تاریخ دوم دسامبر به آنجا میرسد، فکر نمیکردم که ساربانان شترها آنقدر پابند تقسیم اوقات باشند. خانمم که از خوشبینی در مورد قوههای زندگی مانند شتر و نمایندههایآژانسهای مسافرتی کمنصیب است، مطمین بود که به ما خواهند گفت: کاروان نمک آمده بود و رفت؛ یا اینکه از آن هیچ خبری نیست!
نمایندهٔ آژانس مسافرتی سؤال مرا مسخره کرد. او گفت: «ما با کاروان در ارتباط مستقیم هستیم. دیدهبانانی را به بیابان میفرستیم. اگر آنها بگویند که کاروان چند روز دیر خواهد رسید، ما تقسیم اوقات شما را در مالی عیار میسازیم.» جوابشان برایم قناعتبخش بود؛ خوشبینان هرچیزی را باور میکنند.
حالا من در یک طیاره بودم که از طیاره لیندبرگ چندان بزرگتر نبود، به سمت شمال به سوی تیمبکتو بر بالای سرزمین در پرواز بودیم که آنجا هیچ نشانهیی از زندگی انسانها دیده نمیشد. ولی همزمان صدها شتر با بار صخرههای بزرگ نمک به سمت جنوب در حرکت بودند تا ما را ملاقات کنند. حتی همین حالا افکار بزرگان قبایل مشغول یافتن چیزهای تفریحی بودند تا در غژدیهایشان به ما عرضه کنند.
نوشته بالا دارای طنز و شوخیهای کوچک است. اینها کوششهاییست که مرا مشغول نگه میدارد. اما اینها کوششهای عمدیست تا شخصیتم را نگه دارد. یکی از کهنترین روشها در نوشتههای سیاحتی و طنزنویسی، اعتبار دایمی راوی آن است. اگر خود را زیاد سادهلوح نشان بدهید به خواننده لذت فراوان میدهید، زیرا میبینند که از شما هوشیارترند.
پیلوت ما بر بالای تیمبکتو دوره زد تا به ما منظره هوایی شهری را نشان بدهد که از راههای دور به دیدن آن آمده بودیم. یک سلسله خانههای گلی گسترده بود که گویی ساکنانش آن را رها کردهاند. یک شهر مرده به سان فورت زیندیرنوف در انتهای بوژیسف. به گمان اغلب در آن پایین هیچ زنده جانی نبود. صحرای اعظم در هجوم مداومش که از اثر آن کمربند بیابانی را در افریقای مرکزی به نام ساحل تشکیل داده است، سالیان پیش از سرحد تیمبکتو گذشته و این شهر را محاط به ریگزار در انزوا گذاشته است.
لرزهیی از وحشت به جانم افتاد. نمیخواستم مرا در چنین جای رها شده، پایین کنند.
سرنوشت فورت زیندیرنوف را به خاطر آوردم که در آن براین دانلی نقش فرماندهٔ سدیست/عذابدهندهٔ قوای فرانسوی را ایفا میکند که اجساد سربازان کشتهشده را در گوشهیی از حصار نظامی تکیه داده و عیار میسازد. این مطلب را برای آن وارد داستان ساختم تا علاقهٔ خود را به این ژانر نشان بدهم و توانسته باشم با خوانندگان ارتباطی از راه علاقهمندیها به فلم برقرار کنم. من در پی طنینی هستم که ایجاد عاطفه کند؛ چیزیکه نویسندگان بدون آن نمیتوانند کاری انجام دهند.
زمانی در بر گرفت تا دو کلمهٔ «لرزه» و «رها شدن» را بیابم. زمانی که در قاموسم کلمهٔ رهاشده را یافتم، مطمین بودم که این کلمه را هرگز به کار نبرده بودم. بنابراین خوش شدم آن را میان کلمات مترادف بیابم. چون این یکی از آخرین کلماتی بود که حضرت عیسی به زبان آورد (و طنینی عجیب در من ایجاد کرد) زیرا قویترین معنای تنها رها کردن و تنها گذاشتن را میرساند.
«در میدان هوایی یک رهنمای محلی به استقبال ما آمده بود. یک جوان از قبیلهٔ تواریگ به نام محمدعلی. بهعنوان یک راهنما کمنظیر بود. اگر ادعای مالکیت مطرح باشد بدون شک این بخش صحرا به قبیلهٔ تواریگ متعلق است. یک نژاد با غرور بربری که نه تسلیم اعراب شدند و نه تسلیم استعماریون فرانسوی که بعد از آنها در افریقای شمالی سرازیر شدند.
اینها به صحرا عقبنشینی کردند و آنجا را محل رهایش خود ساختند. محمدعلی که با لباس نیلی مخصوص تواریگ ملبس بود چهره تاریک و زرنگ داشت. از نگاه ساختار، زوایای صورتش کمی عربنما بود و چنان قدمهای استواری برمیداشت که خاصه هویت خودش بود. او در جوانی با پدرش برای ادای حج به مکه رفته بود و برای مدت هفتسال در عربستان و مصر به مطالعه انگلیسی، فرانسوی و عربی پرداخته بود. بسیاری از قبیلهٔ تواریگ در نهایت به اسلام رو آوردند. تواریگ زبانی از خود دارند با الفبای پیچیدهیی به نام تماشیک.
محمدعلی گفت که اول باید ما را به دفتر پولیس تیمبکتو ببرد تا پاسپورتهای ما ملاحظه شوند. من فلمهای زیادی دیدهام که باید در چنین مصاحبهها احساس ناراحتی کنم. وقتی در دفتر تاریک جوار زندان، جایی که یک مرد و یک پسر خوابیده بودند جلو دو نفر مامور پولیس مسلح برای استنطاق نشستیم، ذهنم رفت به سمت یک خاطره. خاطره «چهار پر» صحنهٔ یک عسکر بریتانوی که در اوم درمان زندانی شده بود.
این حالت افسردگی بعد از آنکه از آنجا برآمدیم و محمدعلی ما را به تماشای شهر متروکه برد تا ساعاتها در ذهنم باقی ماند. او مکلفیت خود را در نشان دادن «محلات دیدنی» شهر انجام میداد: مسجد جامع، بازار، سه خانهٔ شوریده، با لوحههای یادگاری آنها جایی که لینگ، کایی و هاینرش بارث کاشف آلمانی زندگی میکردند. ما هیچ سیاح دیگری را در این مسیرها ندیدیم.»
*
باز هم «چهار پر» کنایه و اشاره است به «بوژیست» که لرزه به اندام آنهایی میافگند که فلم را دیدهاند. اینکه فلم در باره یک سفربری واقعی بود، تنها تصور این جمله، به این سبب در خواننده ترس ایجاد میکند که میداند که لشکر کشی کیچنر به کرانههای دریای نیل به خاطر گرفتن انتقام جنرال گوردن بود که از دست مهدی شکست خورده بود. واضح است که در دوردستهای صحرا در عدالت اعراب ترحم کمتر دیده میشود.
یکبار دیگر این ستاره پایان پارگراف تغییر حال و هوای نوشته را بیان میکند. یعنی در واقع مطلبی چند درباره تمبکتو بیان شده است و دیگر کافیست. زیاد شنیدیم از این شهر. حالا میپردازیم به نوشتن یا گفتن اصل داستان: یعنی برای دیدن یا یافتن کاروان شتر. تقسیمبندی نوشتههای دراز و پیچیده، نه تنها خوانش را برای خواننده آسان میسازد بل اضطراب ناشی از پروسه نوشتن را هم دور میکند.
همچنین به شما فرصت میدهد مرتبا نوشته را به قسمتهای کوچک و قابل تنظیم دربیاورید. با تقسیمبندی، حجم کار کمتر سخت و دشوار به نظر میرسد و هراس را از بین میبرد.
استاد بزرگوار افتخار ما هستید در همه امور زندگی موفق و خوش باشید