تحلیل

سیاهی خشم در سایۀ سفیدی کاذب

دکتور سید نصرت‌الله قبادی

(جغرافیای آبستن جنگ)

افغانستان، این دیار زخم‌خورده از خنجر ایدیالوژی‌ها، سال‌هاست که زمین‌گیر شده و توان قد علم نمودن را در خود نمی‌بیند.

آن‌جا که انتظار رهایی از خون می‌رود، گودالی دیگر در انتظار خون‌ریزی‌ست.

قطعاً وضعیتی که افغانستان درگیر آن شده، به‌دلیل اجتماع و سیاست‌های مرتبط با آن نیست، بل جغرافیای افغانستان است که آن را به محور تصفیه‌حساب قدرت‌های منطقه‌یی و جهانی مبدل نموده. سایر عوامل نظیر بحران سیاسی، امنیتی و منازعات قومی نیز معلول علل جیوپلوتیکی این جغرافیاست و از سه مجرای قدرت‌های بین‌المللی، منطقه‌یی و نقش کارگزاران سیاسی داخلی سرچشمه می‌گیرد.

تضاد منافع قدرت‌های جهانی در عصر کمونیزم و امپریالیزم سرمایه‌داری بود که بی‌ثباتی در افغانستان را رقم زد.

شکست کمونیزم با ابزار اسلام بنیادگرا توسط غرب و رها‌ساختن این دست‌پرورده‌ها، منجر به خلق حادثه ۱۱سپتامبر سال ۲۰۰۱ شد. جهان در این برهۀ تاریخی، خود را در مسیر برخورد تمدن‌ها قرار داد و با گفتمان محور شرارت، فصل جدیدی را در تاریخ روابط بین‌الملل رقم زد.

در این میان افغانستان بار دیگر‌ با دو لشکر که یکی در تاریکی می‌جنگید و دیگری در روشنی، میدان برخورد تمدن‌ها و اسلام سیاسی از نوع طالبانیزم آن گشت.

در نهایت با دو دهه جنگ و آشوب در افغانستان و ظهور بهار عربی در خاورمیانه، اهمیت گروه طالبان به‌عنوان نماد اسلام ستیزه‌جو رنگ باخت و توجه عمده به‌سمت داعش چرخید. این گروه با بهار عربی در کشور سوریه اعلام موجودیت نمود و اندکی بعد در ولایات شرقی افغانستان به‌عنوان شاخه خراسان این گروه تثبیت شد.

از منظر شاخه خراسان، اندیشه و حضور طالبان نیز مردود پنداشته شده و رویکرد سرکوب این گروه را روی دست گرفتند.

در این میان رهبری گروه طالبان نیز بعد از فوت ملا محمدعمر و کشته‌شدن ملا اختر منصور دچار اخلال و انشعاب گردید.

ملا هیبت‌الله که بعد از ملا اختر منصور، امیر تحریک طالبان تعیین شده بود، نتوانست انسجام طالبان را حفظ کند. در چنین شرایطی ملابرادر از زندان آی.اس.آی آزاد شد و در جهت سیاست‌های مستقیم پاکستان مورد حمایت قرار گرفت.

حلقات سیاسی طالبان با توجه به رویکرد پاکستان به عمق استراتژیک که طالبان دیگر نمی‌توانست جوابگوی آن باشد؛ دو گزینه بیشتر نداشتند. یا به جنگ سه‌جانبه با دولت افغانستان، نیروهای خارجی و جبهۀ جدید که در نیروهای منتسب به داعش تعریف می‌شد، ادامه می‌دادند یا وارد بحث مصالحه با رویکرد دست بالا، با طرح و برنامه پاکستان می‌شدند.

تجربه صلح با گروه‌های درگیر منازعه با دولت افغانستان نشان می‌داد که صلح با یک گروه جنگی به‌معنای ختم جنگ و بی‌ثباتی در افغانستان نبوده و نیست. همانطور که صلح حزب اسلامی با دولت افغانستان هیچ تاثیری در ثبات و امنیت افغانستان نداشت؛ زیرا حضور و دوام نیروهای جنگی نظیر طالبان در افغانستان بیش از آن‌که به خواست خود آنان باشد، ریشه در مسایل بنیادین پشت صحنۀ سناریوپردازان آن دارد. در چنین وضعیتی اگر مبنا بر دوام بی‌ثباتی باشد، چهره‌های حاضر در صحنه نبرد می‌توانند جامه و پرچم تغییر دهند.

در جغرافیای افغانستان، دو گروه همواره باعث وجود بحران دایمی بوده‌اند؛ آن‌ها که به خلق بحران نیازمندند و آن‌ها که به‌ وجود بحران نیازمندند.

خلق بحران به شکل سناریو یا در راستای حفظ جایگاه در نظم بین‌الملل است و یا در جهت مواجهه با رقبا. (سناریو‌های سیاسی باید قابلیت پیش‌بینی را دارا باشند، بدین معنا که اگر در مرحله اول منتج به شکست شد، توانایی بالفعل گام‌نهادن به مرحله بعد را دارا باشند.) اما هدف آنان که به‌وجود بحران در افغانستان نیازمندند، یا استراتژیک است یا تکتیکی.

وجود بحران استراتژیک در افغانستان، در ذات سیاست خارجی کشور پاکستان است و بحران تاکتیکی در رویکرد همسایگان دور و نزدیکی چون ایران، چین و روسیه.

برعکس تصورات رایج، مشکل بنیادی افغانستان با پاکستان بحث سرحدات و یا آب‌های افغانستان نیست، این مسایل معلول علت‌اند. بحث اصلی نگاه عمق استراتژیک پاکستان نسبت افغانستان است. تا زمانی که پاکستان مطمین نباشد که افغانستان در سیاست داخلی و خارجی‌اش تهدیدزا نیست، وجود بحران در افغانستان، اصلی دایمی برای سیاست‌گزاران پاکستان است. دیگر همسایگان نیز در پی جبران فشار قدرت‌های بزرگ در سطح نظام بین‌المللی، در میدان افغانستان هستند.

 در بخش گروه داعش و شاخه خراسان این گروه، باید در نظر داشت که اگر اسلام سیاسی را در اشکال تجربه‌شده آن در نظر بگیریم (از اخوان‌المسلمین که بعد از هشت دهه مبارزه در صبحگاهان پیروزی خود سقوط نمود تا نمونه‌های دیگر اسلام سیاسی که در شکل و‌ محتوای امارت اسلامی، ولی فقیه ‌و اسلام سکولار تجلی پیدا نمود) تاسیس خلافت اسلامی، تندروترین شکل اسلام سیاسی با نگاه وهابییزیم است و احتمالا آخرین مدل اسلام سیاسی افراطی نیز باشد؛ چون فجایع ضد انسانی شدیدتر از آن در تصور نمی‌گنجد.

به هر حال گفتمان داعش در یک جهت خاص از جانب مجریان پشت صحنه آن برای شامات و عراق، با شعار تاسیس خلافت تاسیس شد و پس از تلاش‌های فراوان و‌ نابودی زیربناهای‌ این دو کشور منجر به شکست شد؛ اما به نابودی آن ختم نگردید. آنچه از پتانسیل داعش باقی ماند، می‌بایست در حوزه دیگری به کار گرفته می‌شد و آن حوزه طبق مطالعات مراکز تحقیقی، جغرافیایی به‌نام افغانستان  بود.

گنجاندن افغانستان در سناریوی وجود داعش در کشور‌های اسلامی برمی‌گردد به سقوط نظام امارت اسلامی در آغاز دهه هشتاد و آغاز نظامی مبتنی بر دموکراسی.، در آن زمان سران موسس خلافت اسلامی نظیر ابوبکر‌ البغدادی، برای چندین سال به‌عنوان محقق مشغول شناخت از مرکز و ولایات افغانستان بودند. در کنار آن حزب‌التحریر که همان گرایشات داعش را دارد، آتش‌ زیر خاکستری بود که در سایه حضور طالبان، به جذب نیرو و گسترش شعاع فکری مشغول بود.

شواهد نشان می‌دهند آنچه از قبل در حال ارزیابی بود، گام به گام در حال تحقق است. طالبان دیگر نمی‌توانند جایگاهی در معادلات پشت صحنه جنگ داشته باشند. فشار نظامی‌ نیز به‌خاطر دست باز داشتن در مذاکرات و امتیازات بیشتر است؛ پس نیاز است تا سران سیاسی آن شامل پروسه قدرت گردند و ماشین جنگی در محور اعضای حزب‌التحریر، داعش، شبکه حقانی و صفوفی نظامی ادامه یابد که جنگ را برای تامین مایحتاج زندگی دنبال می‌کنند.

در مقابل پاکستان وارد فاز جدیدی از تسلسل بحران در افغانستان خواهد شد، قدرت‌های جهانی حضور استخباراتی را افزایش داده و جنگ را به شرکت‌هایی خصوصی چون بلک واتر و یا گروه‌های جنگی با نظارت و مدیریت نهادهایی چون بلک واتر واگذار خواهند نمود. ایران و روسیه نیز مداخله مستقیم در افغانستان را مشروع خواهند دانست و با شدت بیشتر از اقدام در عراق و سوریه، عمل خواهند نمود.

راهکار مواجهه با این موارد قابل پیش‌بینی، یک حکومت قدرتمند و فراگیر است که استراتژی بازدارندگی اولویت سیاست داخلی آن و همگرایی منطقه‌یی و جهانی، بنیان سیاست خارجی آن باشد.

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. درود بر عزیزان
    تحلیل و واریز های حروف کلمات و جملات در قاب یک تحلیل و مقاله مورد توجه عالی وپر ومفهوم بوده هم نویسنده و هم نگارنده دست بلندی داشته اند. به امید موفقیت های مزید تان

دکمه بازگشت به بالا