نام گل رُز
سید رضا محمدی
«همشهری کین»، در اکثر نظرسنجیهای بهترین فلم تاریخ سینما در صدر لیست است. فلمی شگفت دربارۀ عشق روزنامهنگاری، زمانیکه چارلز فاستر کین؛ غول روزنامهدار میمیرد تنها یک کلمه میگوید: «غنچهٔ رز.»
تهیهکننده فلم مستند زندگی کین، از گزارشگری میخواهد تا دربارهٔ زندگی و شخصیت او تحقیق و بهویژه معنای کلمۀ آخر پیش از مرگاش را کشف کند.
مرگ، انسانی که با عشق وارد کار مطبوعات شد و میخواست ایدهآلهای بزرگ ذهنیاش را پیگیری کند، میخواست صدای مردم و دغدغههای انسانی باشد، اما کمکم تبدیل به یک مافیای زورگو و جاهطلب شد. کسی که برای قدرت هر کاری میکرد.
غنچۀ رز، راز بزرگ روزنامهنگاریست. روزنامهنگاری که یک عشق جانکاه و پرهیجان است، میتواند به راحتی تبدیل به زدوبندی کثیف شود.
یک فلم مهم دیگر، پست از اسپیلبرگ است دربارۀ تقابل روزنامۀ واشنگتن پست، در روزهای نیمهورشکستگیاش با مساله قدرت و افشای اسناد جنگ ویتنام.
فلم همۀ مردان رییسجمهور با بازی درخشان داستین هافمن، یک نمونه دیگر از تصویر روزنامهنگاری و کار شاقه صداقت ژورنالیستی در مواجهه با قدرت دولت و نهادهای امنیتی و البته سختی کار روزنامهنگاری است.
جورج کلونی هم فلمی درباره روزنامهنگاری دارد، نه دربارۀ رسوایی واترگیت که دربارۀ رسواسازی چهرههای ریاکار.
همۀ این فلمها، اما به جامعۀ روزنامهنگاری ما درسهایی دارد. در جامعهیی مثل افغانستان که فساد، تباهی و فروپاشی اخلاق همه چیز را استحاله کرده است، تنها امید بهبود را میتوان در قلم روزنامهنگاران جستجو کرد.
نهادهای دولتی بروکراتیک با مسوولان بیکفایت که هر دقیقه اشتباههایی مهلک دارند، نهادهای بینالمللی که شریک تباهیاند، مافیا و کارتلهای اقتصادی که بیهیچ تولیدی، هر روز میلیونر میشوند، بلندمنزلهایی که مثل قارچ از ویرانههای غربت، سر میکشند. مدارس دینی و نهادهای مذهبی که بیش از دولت از جایی دیگر دیکته میشوند و هر روز با پولهای نامعلوم و اجندای معلوم تکثیر میشوند. جنگی بیپدر که محصول بازار سیاهی پرسود است. پشت چراغانی مجالس سیاسی، هزاران دستگاه و رفتوآمد جاسوسی که دیگر پنهان هم نیست. دانشگاههایی که صاحبانش، شبکۀ توزیع شیشه، تابلیت کا و هرویین دارند.
و کشوری که پایتخت پولشویی، قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان و اسلحه، عتیقه و غیره است. تجارتهای سیاهی که هر کدام میلیاردها دالر گردش مالی دارند و کسی فکر نمیکند با این بازار پرسود هیچ صلحی ممکن نیست.
ارباب همین بازار، سیاستمداران، نهادهای مدنی و فرماندهان جنگی موافق و مخالف را میخرند. هم طالب را تغذیه میکنند هم دولت را و تلختر زمانیست که بتوانند مطبوعات را هم بخرند.
مطبوعات برای همین آخرین سنگر شرافت جامعه است. آخرین شهر امید آدمی در کشوری مثل افعانستان.
آفت روزنامهنگاری، افیون و نشهگیست. آفت روزنامهنگاری فساد و بیبندوباریست. آفت روزنامهنگاری، زدوبند با قدرت است. آفت روزنامهنگاری عافیتطلبیست. روزنامهنگاری یک شیوۀ زندگیست. سخت و شیرین که بسیاری وقتها به مرگ ختم میشود.
شما وقتی روزنامهنگارید که به این مسایل که گفته شد بپردازید، دغدغه شب و روزتان باشد و تبعات آنکه زندگیست. قصه فوکو و هابرماس نوشتن، روزنامهنگاری نیست. کار آکادمیک و البته فرار از مسوولیت روزنامهنگاریست. ساختوباخت با طرفهای قدرت برای افشای سند یکی برضد دیگری و داخل بازی کثیف آنها شدن، روزنامهنگاری نیست.
روزنامهنگار خودش تحقیق میکند، پیدا میکند و در جایی مثل کابل سخت هم نیست یافتن حقیقتی که عریان است. کافیست نقاب را از چهره ریا بیرون کنیم. کافیست روزنامهنگار از خانهاش بیرون شود و چشم و گوش و دلش را باز نگه دارد و مهمتر از همه جایگاه باشکوه و مهم خودش را بداند و قدر کند.
به خود و کارش افتخار کند و مطمین باشد اوست که مثل فلم تارکوفسکی، مشعلی را باید روشن از سرداب بگذارند تا انسان و انسانیت را نجات بدهد. روز جهانی آزادی مطبوعات گرامی باد.