عبور از مرزهای مقدس!
مهدی ثاقب
شکنجه و سپس به دریا انداختن پنجاهتن از مهاجران و مسافران افغانستان توسط مرزبانان ایرانی نشان داد که ایران در بسیاری از موارد نسبت به خشونتهای جاری توسط سربازان و مسوولان ملکیاش در مورد مهاجران و حقوق بشری آنان بیاعتناست. این بیاعتنایی گاهی با تحقیر و توهین صورت میگیرد که بیشتر به یک سیاست نرم سرکوبگرایانه روانی علیه مهاجران تبدیل شده است.
ایران کشوری است که میلیونها مهاجر افغان را در طول سیسال میزبان بوده است. این میزبانی گاهی با نرمش و گاهی با تندی و غضب همراه بوده است. خشت خشت عمارتهای مجلل در شهرهای این کشور آثار عرق، رنج، محنت و تلاش افغانهایی بوده که با توبیخ و تهدیدها به یادگار مانده است.
مهاجران در آنجا ماندند، در غمها و شادیها، در سختترین روزهای فصل جنگ، پیر شدند، متولد شدند، بزرگ شدند و حتا مردند. گاهی به جنگ با دشمنان ایران رفتند. گاهی با اعتقاد و ایمان در محوریت یک مذهب مشترک با دشمنان استراتیژیک ایران در منطقه جنگیدند، اما هنوز همان افغانی بودند که باید در لابهلای رد ظریفانۀ یک فاشیزم مقدس خرد و شکننده شوند.
نمیخواهم از کمپها و اردوگاههای وحشتآور «تل سیاه» و «سفید سنگ» بگویم که گذشتهیی تاریک و موهوم داشت. از حکومت رجایی (رییسجمهور وقت در دهۀ شصت) که نگاه فاشیستی ایرنی-اسلامی را بهعنوان روایتهای منحنی از یک نظام تازۀ اسلامی تعریف میکرد و بودند مهاجرانی که سختترین روزهای مهاجرتشان را در میان کلمات و جملات وحشتناک آقای رییسجمهور رجایی شکنجه میشدند.
چه روزهای تلخی که خفاش شبهای تهران و قاتل زنان و دختران ایرانی در دهۀ هفتاد؛ توسط وزیر کشور ایران افغان معرفی شد و ناگهان دیدیم که صدها خانواده در تهران، اصفهان، شیراز، مشهد و غیره کشته شدند و آسیب دیدند، سوختانده شدند و به اجبار از خانههایشان طرد گردیدند و پس از مدتی خفاش شبهای تهران، ایرانی و از قوچان معرفی شد؛ اما هیچ مقامی برای این کشتار، توهین و اتهام به مهاجران معذرت نخواست.
جالب بود که همزبانان برای همزبانی، پارکها و مراکز تفریحی را به روی افغانها ممنوع اعلام کردند تا شاید خاطر عزیزشان مکدر نگردد. چقدر در سریالها کودنترین نقشها و خندهآورترین سوژهها را بهعنوان یک کرکتر سرگرمی و مسخرگی در سیاستهای سینمایی و هنری خود میگنجاندند تا بگویند افغانها حاشیههای ریشخندگونۀ آثار کلاسیک و مدرن سینمای ایران هستند.
همین مهاجران با تمام زخمهای خوردهشده زمانی که میآیند کشورشان و بزرگترین دستاوردهای سرزمینشان را رقم میزنند، همین جوانان رفته از ایران که در سایر کشورهای اروپایی و امریکایی دارای بزرگترین مقامها و شخصیتها میشوند و همین مهاجرانی که سمبول انسانیت، محبت و پیشرفت میشوند؛ میبینیم هستند ایرانیانی که با نخوت همیشگی کبر میفروشند و به آرامی میگویند: «طرف در ایران اسلامی رشد و تحصیل کرده حالا رفته آنجا پُز میده.»
نمیخواهم از دستگاه دینی و مذهبی بگویم که حتا بزرگترین آیتاللهها وقتی جوان افغان را برای تحصیل به حوزۀ علمیه قم میبینند، با لحنی خاص میگویند: «چه جالب شما افغونی هستید؟!»
اینجا حتا هویتهای مهاجران در میان گلوهای نازک روایتهای برآمده از عمق احادیث بهشدت مذهبی گیر کرده است؛ جاییکه حتا در میان ورقهای «نهجالبلاغه» و «نهجالفصاحه» هنوز «افغانی» هستید و با این هویت به صلیب کشیده شده شلاق میخورید و در دهلیزهای حوزات علمیه بهعنوان بزرگترین مرجع ترویج و تبلیغ یک مذهب هزار و چندساله مومیایی میشوید.
حالا دور نمیرویم؛ مرزبانان ایرانی آنچه کردند روشهای نهادینهشده در ادارات حکومتی است که افغانها را در یک هولوکاست تاریخی بار بار میکشند و زنده میسازند. دستگاه دیپلوماسی تهران بر سر جنازههایی که از آب و لوش و گنداب یک مجبوریت تاریخی کشیده شدند ریشخندی میکنند و با کلمات تحقیرآمیز هنوز هم بر طبل غرور خود میکوبند.
امروز مرزهای مقدس را زنجیر کردند تا هیچ کسی وارد این حریم اسلامی نگردد. امیدوارم باز هم شاهد مرگ و قتل و کشتار انسانها به نام یک هویت مظلوم نباشیم، هویتی که بازپرس ندارد، زنده است، اما زندگی نمیکند، فریادی در سکوت میکند و در یک استیصال و درماندگی به دنبال یک نان و امنیت و زندگی آرام، خود را در سایه همسایه میگیرد تا شاید چند صباحی باشد و آرام آرام در میانۀ تمامی این ناجوانیها زندگی کند. اینجا مقدسترین آدمها نیز گاهی متکبر میشوند، ابلیس میگردند و حتا سجده بر خدا را بر اساس هویت و برتری خود منکر میشوند.