لبخند مونالیزا
عاقله نظری
این فلم یک شاهکار نیست، اما برای کسانی که میخواهند بدانند در امریکای شصت سال پیش، دید جامعه نسبت به زنان چگونه بوده، قطعا جالب است.
وقایع فلم در یک لیسۀ شبانهروزی بهنام «ولزلی» میگذرد که محافظهکارترین دبیرستان دخترانۀ امریکاست. آموزههای این دبیرستان شدیدا بر پایه سنتها استوار است و دختران برای شوهرداری و امور منزل آموزش میبینند.
برنامهریزی یک مهمانی عالی، چیدن میز شام، برخورد با خانواده شوهر و اینکه اگر یکروز بهطور ناگهانی یک مهمان به لیست مهمانها اضافه شود چطور این بحران را مدیریت کنند!
خانم کاترین واتسون (با بازی جولیا رابرتز) معلمیست که از کالیفرنیا به این لیسه آمده تا تاریخ هنر تدریس کند. او میخواهد تحول فکری ایجاد کند و این دقیقا نقطه مقابل ارزشها و آموزشهای بنیادی مدرسه است. خانم واتسون ازدواج را هدف نهایی برای زنان نمیداند. او معتقد است که زنان میتوانند در کنار اینکه همسر و یا مادر خوبی باشند ادامه تحصیل هم بدهند و شاغل باشند.
او مخالف با ازدواج نیست اما با این تفکر هم موافق نیست که زنان تحصیل میکنند تا همسر و مادر خوبی باشند. در مقابل، تفکر جمعی وجود دارد که هدف از بهوجودآمدن زن، تولید مثل، مدیریت خانواده و تربیت فرزندان است؛ پس زنان باید برای تحقق هر چه بهتر این هدف آموزش ببینند. در تمام فلم شخصیتها بر سر این موضوع با هم در جدال هستند.
در اولین روزی که خانم واتسون وارد صنف میشود، میفهمد که با شاگردان باهوشی روبهروست. او متوجه میشود که برنامهها و روش درسی در این مدرسه آنقدر یکنواخت و تکراریست که زحمت فکرکردن را از سر محصلان کم کرده. او روش تدریس و برنامه درسی را تغییر میدهد و میگوید در هیچ کتاب درسی ننوشته چطور فکر کنید! این آغاز جدل فکری بین آنان است.
بتی که ظاهرا خوشبختترین دانشآموز کلاس است، دختری از خانوادهیی ثروتمند و سرشناس و در شرف ازدواج با یک مرد ایدهآل، در مجله دانشگاه مطلب مینویسد و فوقالعاده گستاخ و مغرور است.
جو، دختری باهوش که یک رابطه جدی عاشقانه دارد و در دبیرستان نمرات عالی دارد؛ با اینکه حتا رشته حقوق را برای ادامه تحصیل در دانشگاه انتخاب کرده، تصمیم دارد ازدواج کند و ادامه تحصیل ندهد.
خانم واتسون احساس میکند جو باید حتما ادامه تحصیل بدهد، برای او فرم دانشگاه پر میکند و از دانشگاه ییل، نامه قبولی دریافت میکند. جو بر سر دوراهی میماند، ازدواج کند یا به تحصیل بپردازد؟
بتی با خانم واتسون مخالف و از اینکه او خوشبختی را از جو گرفته، عصبانی است. جو ازدواج را انتخاب میکند و به خانم واتسون میگوید: من انتخاب خودم را کردهام. همسرم با تحصیل من مخالفتی ندارد. من خودم میخواهم در کنار خانواده و فرزندانم باشم. شما همیشه به ما میگویید به ورای تصاویر نگاه کنید، اما خودتان به آنها نگاه نمیکنید. شما فکر میکنید که یک خانم خانهدار برای داشتن یک خانه مجلل، روح خودش را فروخته. نه عمق داره و نه فهم و شعور! شما باید بدانید که این انتخاب من است و چیزی که من میخواهم.
از طرفی بتی که همه او را دختری خوشبخت میدانستند، از زندگی زناشویی که به تازگی آغاز کرده، راضی نیست. او بهخاطر حفظ سنتهای خانوده و جامعه، تن به این ازدواج و زندگی داده. بتی که شدیدا با تفکرات خانم واتسون مبارزه میکرد و حتی در مجله مکتب علیه او نوشته و از او سخت انتقاد کرده بود، حالا با خانواده و سنتهای منسوخ خانواده به مبارزه برخاسته و دادخواست طلاق داده است.
او میخواهد در دانشگاه حقوق و یا دانشگاه ییل به تحصیل بپردازد. بتی در آخرین مقالهاش در مجله مکتب به تحسین خانم واتسون پرداخت و او را زنی توصیف کرد که با تعاریف خودش زندگی میکند و هرگز تن به سازش نمیدهد.
خانم واتسون موفق شد شیوه درست تفکر را به دانشآموزانش یاد بدهد؛ اینکه آنها بتوانند خودشان مسیر درست زندگی را انتخاب کنند.
و اما چرا لبخند مونالیزا؟ در دیالوگی از فلم آمده: مونالیزا لبخند میزند اما آیا او واقعا خوشحال است؟
لبخند مونالیزا، نقاشی مشهور لئوناردو داونچی، نقاش شهیر ایتالیایی است. این نقاشی چهره یک زن و نمادی از تفکر و اندیشه است. ترکیب رنگها، نوع لبخند زن در این نقاشی، آدم را وادار به تفکر میکند. این فلم تلاش دارد ما را به فکر وادارد. پس اسمی بهتر از لبخند مونالیزا نمیشود برای آن یافت. ما هم باید فکر کنیم که واقعا هدف از خلقت زن چیست؟