چگونه سستنهاد شدهایم؟
نویسنده: عبدالشهید ثاقب
آمار دقیق سالانه تلفات ملکی در افغانستان را نمیدانم؛ شاید به هزاران تن برسد و در یکونیم دهه اخیر، شاید به مرز چند صدهزار.
تصور کنید اگر همین چند صدهزار اسلحه به دست میگرفتند و پیش از آنکه طعمه انتحار و انفجار و گلوله طالب شوند با آنها در میدان نبرد تصفیه حساب میکردند، چه بر سر این گروه قسیالقلب میآمد؟ آیا نام و نشانی از این حیوانات درنده باقی میماند؟ آیا افغانستان از لوث وجود طالبان پاک نمیشد؟
حوادث ۱۸سال اخیر نشان داد که طالب به هیچکس، اعم از مرد و زن، کودک و کهنسال، نظامی و غیرنظامی، رحم نکرده و در هر جایی که باشیم از مسجد تا ورزشگاه و شفاخانه، هجوم آورده و گلوله بارانمان میکند. اما مشکل اصلی این است که هیچ کس در برابر این ستم نمیایستد و با وجود آنکه میدانیم خود هدف بعدی حملات طالبان خواهیم بود، جرات ایستادن در برابر یک گروه وحشی را نداریم.
سستنهادشدن
داستانی درباره مهرداد ششم، شاه کشور پونتوس در کرانه جنوبی دریای سیاه است که میگوید وقتی مهرداد، هنوز طفلی بیش نبود پدرش را زهر دادند و کشتند. او که از مواجهشدن با سرنوشت پدر میهراسید، کوشش کرد که زهرهای گوناگون و پادزهرش را بشناسد. همچنان گهگاه زهر میخورد تا مقاومت خود را در برابر آن بالا ببرد. تا اینکه بالآخره گپ به جایی رسید که زهرخوری برایش تبدیل به عادت شد و یکبار که واقعا میخواست خودکشی کند، هرچه زهر خورد، نمرد.
چیزی که این داستان میخواهد بگوید این است که زهر اگرچه تلخ و کشنده است، اما اگر بار بار خورده شود، تبدیل به یک امر عادی و معمولی میشود؛ طوریکه هیچگاه طعم تلخش را حس نخواهیم کرد.
در سالهای اخیر مردم افغانستان آنقدر کشته و تلفات دادهاند که آهسته آهسته قربانی دادن برایشان تبدیل به یک امر عادی و معمولی شده است، نه جگرخون میشوند و نه خشمگین. جنازههایشان را که دفن کردند، دوباره همه چیز را فراموش میکنند و به امورات روزمرهشان برمیگردند.
به این میگویند: سستنهادی. سستنهادی، یعنی اینکه نه دلاورانه به کمک همرزمانت بشتابی و نه خشمگینانه بر دشمنانت حمله کنی. در جامعه مثل یک جنازه متحرک حضور داشته باشی و از هر چیزی که مثل دلیری و نشاط است، تهی شوی. وقتی انسانها سستنهاد گردند، از ارزشهای والا و از توانایی انجام اعمال رهاییبخش تهی میشوند و به یک حیوان شبیه میگردند. بسیار ببخشید که اگرچه تلخ است اما باید بگویم: ما فعلا به چنین بیماری مبتلا شدهایم.
نسل اعتراض ما کجا شد؟
پس از سالهای ۲۰۰۱ در افغانستان نسلی به وجود آمد که برخی آنها را «نسل اعتراض» و برخی نیز «نسل نو» میخواندند. از ویژگیهای مهم این نسل، در کنار تحصیلات عالی و افکار دموکراتیک، ایستادگی در برابر ستم بود. تا ناملایماتی را میدیدند، یک جنبش اجتماعی راه انداخته و با ریختن در خیابانها در برابر آن اعتراض میکردند و موضع میگرفتند. آیندهیی را که اینها در ذهن خود برای افغانستان ترسیم کرده بودند، یک افغانستان آباد، آرام، مرفه، عاری از تبعیض و دموکراتیک بود.
ما لایق این نسل نبودیم؛ زیرا که اینها جلو چشمانمان در دهمزنگ و چهارراهی زنبق پرپر شدند اما به کمکشان نشتافتیم و اجازه دادیم که غرور و جراتشان له شود. در حالی که میتوانستیم برای محافظت از آنها از خود سپر انسانی بسازیم. شاید بگویید سپر انسانی چیست و چطور میتوانستیم از آن نسل محافظت کنیم؟ من در این جا تجربه اوکراین را مثال میزنم.
چندی پیش از تیموتی اسنایدر، استاد دانشگاه ییل، درباره اعتراضهای خیابانی ۳۰ نوامبر ۲۰۱۳ در اوکراین میخواندم؛ به چیز جالبی برخوردم.
وقتی در ۲۱نوامبر، یانو کویچ اعلام کرد که قرارداد همکاری با اتحادیه اروپا را امضا نمیکند، تعدادی از دانشجویان به خیابانها ریختند؛ آنها برای آینده اروپایی اوکراین اعتراض کرده بودند. در ۳۰نوامبر، رسانهها گزارش دادند که پولیس ضدشورش به سرکوب معترضان اعزام شده و چندتن را کشتهاند. این خبر در سراسر اوکراین پیچید و خون مردم را بهجوش آورد. مردم از سراسر کشور به حمایت از دانشجویان به خیابانها ریختند و خود را سپر انسانی آنها ساختند.
تیموتی اسنایدر میگوید که انگیزه دانشجویان در این اعتراضات ترس از دستدادن اروپا بود، اما انگیزه پیوستن شهروندان به دانشجویان، ترس از دستدادن نسلی بود که در اوکراین مستقل بزرگ شده بودند. شهروندان به حمایت از دانشجویان به خیابان آمده بودند تا از یک نسل محافظت کنند: نسل اعتراض. نسلی که سرمایه ملی اوکراین بود.
ملتهای آگاه و آزاده، چنین از سرمایههای ملیشان محافظت میکنند. در افغانستان، ما نهتنها به کمک «نسل اعتراض» نشتافتیم، حتا سروصدا نیز راه انداختیم که با برافراشتن خیمه و چادر، در جادهها ازدحام خلق کرده و مانع کسبوکار مردم شدهاند. سروصداها و مخالفتهای ما بهانهیی شد به دست سرکوبگران، تا با تانک و توپ خیمهها را برچینند و جوانان را به خاک و خون بکشند.
«مردگان، به پا خیزید!»
من هر بار که به فداکاریهای این نسل و سستعنصری شهروندان میاندیشم، فلمی از کارگردان شهیر فرانسوی، آبل گانس، با نام «متهم میکنم» یادم میآید. این فلم در سال ۱۹۳۸ساخته شده است و با نمایش تصاویری تعدادی از رزمندگان پیشین، که فرانسویها آنها را «لیوانهای شکسته» مینامند، شروع میشود و در یک گورستان نظامی پایان مییابد.
این یک گورستان نوبنیاد نظامی، گورستان سربازانی است که در جنگی کشته شده بودند که «جنگی برای پایان دادن به تمام جنگها» نامگذاری شده بود. در قسمتی از این فلم وقتی افسر کهنهکاری میبیند که بیستسال پس از مرگ آنها هنوز اروپا درگیر جنگ است، در همان گورستان نظامی صدا میکند: «مردگان وردن، برخیزید! از خودگذشتگیهاتان بیهوده بوده!»
با این بانگ، ارتشی از ارواح با یونیفورمهای پوسیده از قبرها برمیخیزند و هراس عظیمی در دل تودهها میاندازند.
راستش هر باری که سستعنصری مردم ما و سکوتشان در برابر جنایت و ستم طالب و غیرطالب را میبینم، با خود میگویم ای کاش میشد بر سر قبر شهدای رستاخیز تغییر و جنبش روشنایی بانگی برآورد و به آنها گفت: به پا خیزید، از خودگذشتگیهاتان بیهوده بوده و مردم ما هنوز نیاموختهاند که در برابر ستم بایستند و مقابله کنند. آنگاه لشکری از ارواح از قبرها بیرون میشدند و با همه تصفیه حساب میکردند.
چه سرنوشتی در انتظار ماست؟
نه، از این فانتزیها چیزی ساخته نیست. مردگان برنمیخیزند و منتظر لشکری از ارواح شهدای جنبشهای اعتراضی کشور هم نباشیم. مردم نیز سستنهاد و سستعنصرتر گشتهاند.
بنابراین، باید انتظار روزهای بدتری را کشید: روزهایی که همین مردم با دستههای گل به استقبال قاتلانشان بروند، آنها را تقدیس کنند و حتا برای ملاعمر و ملامنصور و ملا داداالله، مراسم سوگواری برگزار نمایند.
چنین چیزی، غیرمحتمل نیست، زیرا تاریخ بارها ثابت کرده که وقتی انسانها شهامت و دلیری خود و توانایی انجام کارهای رهاییبخش را از دست دهند و سستعنصر و بنده گردند، قاتلان خود را نیز میستایند. من از این روز میهراسم، از چنین روزی.
فکر میکنم اگر هنوز وجدانی بیدار است، اگر هنوز کسی شهامت و شجاعت و دلیری خود را حفظ کرده، باید علیه این ستمپذیری اعتراض کند. باید با جنایتکاران به مقابله برخیزد و این توانایی خود را برای «روز مبادا» نگه ندارد.
همین حالا فرصتش است، و الا دیر خواهد شد. هدف طالب، نابودی کلی ما نیست. آنها برای این کار، گلوله کم دارند. هدفشان تهیسازی از عناصر والای انسانی و تبدیلسازی ما به حیوان است. وقتی از انسانیت به حیوانیت سقوط کردیم، آنها به راحتی میتوانند بر ما حکومت کنند. هر اعتراضی که صورت گیرد، در واقع در حکم پاسداری از انسانیت ماست و این امر خواب و خیال طالبان را ناممکن میسازد.