سخت سُستبنیاد
صابره اعتبار
در سالیانی دورتر که مردانگی و مردمداری هنوز آلودۀ به کثافتِ سیاستبازان نشده بود، تک تارِ موی ریش و بروتی میتوانست مرد را بر سر عهدش استوار نگه دارد. مرد اگر گاهی وسوسه میشد که عهدش را فراموش کند همان تارِ ریش و بروت، قرار از جانش میربود و عهد پیشین را بهیاد میآورد و با خود میگفت تار بروت گرو گذاشتهام چطور میتوانم زیر عهد خود بزنم و آنقدر نااصیل و نانجیب شوم، اما روزگار ما باور کنید بدترینِ روزگاران است.
ما نسلهای برزخ و جهنم این برهه از روزگارِ افغانستان چیزهای بیشمار ناپسند و زشت را دیدهایم. سیاست در اینجا دیگر بیش از حد لجامگسیخته و وقیح شده است.
هیاهو و عربدههای سیاستبازان مجال همهچیز را از ما گرفته است. نه خوب فکر میتوانیم، نه خوب مینویسیم، نه خوب میفهمیم و نه خوب عمل می کنیم؛ دیگر انسان خوبی نیستیم.
به تلگرام راه مدنیت بپیوندید:https://t.me/madanyatdaily
میدانید تلخترین قسمت ماجرای این سیاستبازان کجاست؟ آنجا که کسی کارنامۀ جهاد و دفاع از اسلام و … را با خود یدک میکشد، میآید و دست روی بنیاد باورهای مردم میگذارد؛ دست روی قرآن، و بعد با اندکی نوسان در موازنههای منفعت و قدرتش به راحتی به رنگی دیگر درمیآید و یادش میرود چه کاری کرده بود.
رویکردهای پستمدرن را کنار بگذاریم لطفا. ما بهدنبال نظمیم. بهدنبال قانون، دولت و انسجامی که در کل تاریخ خود گماش کردهایم. رهیافتهای پستمدرن بهشکل جزیی میتواند در افغانستان کارکرد داشته باشد، ولی بهطور کلی نمیتواند شرایط را توضیح دهد. ما فعلا بهدنبال نظمیم نه آشفتگی بیشتر.
ربط این بحث به این مطلب، این بود که برخی فکر میکنند همهچیز تقصیر دین است. نااهلی ما، بدقولی ما، بیثباتی ما، خشونت، قساوت و نابردباری ما همه ریشه در دین دارند. در حالیکه دین یکی از پایههای قدرتمند بهوجود آمدن ساختار مدرنِ جامعه در اروپا بود (ارجاع بههمان کتاب ماکس وبر، پروتستان و روح سرمایهداری).
گذشته از این، مردم بیچارهیی که بالای ۹۰درصد آن بیسواد و فقیر نگه داشته شدهاند، چطور میتوانند نظم را بهطور فردی بیابند یا با تاریکی و دشواری جستجوگریهای فردی بهدنبال آرامش باشند؟
فعلا همین دین است که بهزندگی مردم اندک نظمی داده است. پرسش از نظم چه برای فرد و چه برای جمع، پرسش بسیار جدی است. اگر ذهن بینظم شد هر چیزی از آن ممکن خواهد شد؛ زیرا ذهن بینظم و گسسته، بستر بروز باورناپذیرترین کنشهاست.
برای همین با دیدگاههای پستمدرنیستی در این برهه از تاریخ افغانستان همداستان نمیشوم؛ زیرا اینها فقط آشفتهسازی میکنند بدون هیچ نظم پیشنهادییی. بنابراین نابخردانه است جامعهیی را بینظم و آشفتهکردن و بعد نداشتن هیچ طرحی برای برقراری نظم جدید.
همه اینها را گفتم تا بگویم دل از کجا پر است. اگر یک جمع قوی از نویسندگان متعهد، منتقد و کنشگران سیاسیِ باورمند بهمردم، امروز تشکلی یکپارچه داشتند، کسانی که روح و روان و جان بیمارِ افغانستان امروز را با تمامیتاش درک میکردند و در ضمن باهم اتحاد و ارتباط محکم، متقابل و پیوسته داشتند، امروز آقای عبدالله نمیتوانست در مجلسی دست بر قرآن بگذارد و با باور مردم بازی کند و بعد وقتی منفعتاش جای دیگری چشمک زد، یادش برود که چنین کاری کرده است.
اینکه شخصیت عبدالله متزلزل و بیثبات است و هدف دقیق و مشخص و برخاسته از دردمندی معطوف به مردم ندارد به کنار، من با این جنبه کاری ندارم، هر کسی شخصیتی دارد، خواه قوی و بااراده، خواه ضعیف و سستپیمان. تمام گپ این است که این فرد بهعنوان یک سیاستمدار سبب شده و میشود فورمی از کنش سیاسی شکل بگیرد که دامنگیر نسلهای بعدی ماست.
البته اینکه نظم ذهنی مردم را بههم میریزد فاجعۀ دیگر است. همان دین بیچارهیی که از زیر کارد ملا و مولوی، ناقص، بریده بریده و مجروح برای مردم باقی مانده، قادر است هنوز نظم کوچکی را به ذهن و جانِ گسسته و پریشان مردم افغانستان بدهد، اما این سیاستبازان با سواستفاده از نمادهای دینی مردم سبب ناهنجاری بیشتر ذهن و روان مردم میشوند.
نمیدانم چه ضرورتی دارد که در هر مجلس خُرد و کلانی سیاستبازِ افغان، دستهای آلوده و سستپیمانش را هر بار بر قرآن میگذارد؟ واقعا چه ضرورتی دارد؟
جناب سیاستباز شما که خودتان سستعنصر هستید دیگر چرا باورهای زخمی مردم را بر باد داده و به بازی میگیرید؟ از همه مهمتر فورمی که از این به بعد کنش سیاسیِ جوانترها را میسازد از همین قاعده پیروی میکند.
میدانید وقتی یک محتوای نامناسبِ اشتباه در یک جامعه، کنشی را شکل میدهد دیگر سالها این فورم باقی میماند؟ چه جامعۀ بیخار و بیعاری هستیم، چه تحصیلکردگان بیشور و حالی که یک سیاستباز پوپولیست، فورمهای کنشمندی ما را میسازد و ما اینجا نشستهایم و تماشا میکنیم!