نگاهی بهجنگ در طول ۲۵۰۰ سال
نویسنده: *توماس اِ. ریکس/ منبع: نیویارکتایمز/ برگردان: شریفه عرفانی
در معدود حیطههایی از فعالیتهای انسانی همان اختلافی بین ادراک و واقعیت وجود دارد که در جنگ نیز هست. گمان میرود بین پندار مردم از جنگ و واقعیت جنگ، تفاوت عظیمی وجود داشته باشد، فکری که مرتب هنگام خواندن پشتهیی از کتابهای جدید دوباره در ذهنم خطور میکند.
شکاف بین انتظارات و واقعیات خالق خاطرات تلخ تازهیی برای یکی از افسران سابق ارتش ایالات متحده است. اریک ادسترام در سال ۲۰۰۹ تقریبا با یقینی کامل و واقعی، فارغالتحصیلی تازهنفس از وست پوینت، جاییکه در هنگام فراغت خود با قدردانی با دیک چنی دست داد، به جنگ در افغانستان رفت.
بعد از گذشت یک سال پس از آنچه وی در جنگی بیمعنا در صحرای جنوبی افغانستان شاهدش بود، به این باور رسید که «امریکا نه خوب است و نه بزرگ.» نتیجهاش کتاب دیوانهکنندۀ جنجالی غیر امریکایی «پندارهای سربازی از طولانیترین جنگ ما» بود. این نوشته اشاره دارد به نوعی «سیر و سلوک زائر» به شکلی وارونه، گزارشی از چگونگی از دست دادن ایمان به کشورش.
ادسترام مینویسد: «جنگ با تروریزم روح مرا شخم زد. روابط مرا تصنعی کرد. برداشت من از میهنپرستی را نابود کرد، حمایت من از سیاست خارجی امریکا را از بین برد، هر آنچه ایمان را که شاید روزی به دین یا خدا داشته بودم، منحل ساخت و مرا عمیقاً غمگین کرد.»
از برخی از جانبازان جنگهای فعلی ما خاطراتی بینظیر بهجا مانده است، اما این اولین کسی است که برایم یادآور نوشتههایی از جانبازان سرخوردۀ انگلیس پس از جنگ جهانی اول بود، نوشتههایی که در بیاعتمادی عمیق تازهیی به ملتی که آنها را به جنگ فرستاده بود و افسرانی که آنها را در نبرد رهبری میکردند، ریشه داشت.
من با بسیاری از آنچه ادسترام نوشته موافق نیستم. بهعنوان مثال، من فکر میکنم حمله ایالات متحده پس از یازده سپتامبر به افغانستان کار درستی بود (با این حال ماندن بیش از ششماه اشتباه بود). اما حتا با وجود اختلاف نظر، از خواندنشان خوشحال شدم.
ادسترام سوالهای سختی را مطرح میکند، سوالاتی که هم مردم امریکا و هم رهبران آنها سالهاست که از آن دور شدهاند. بهعنوان مثال، او محاسبه میکند که ارتش امریکا در جنگهای اخیر خود بیش از ۲۴۰هزار غیرنظامی را کشته است، چیزی حدود ۸۰برابر بیشتر از تعداد امریکاییهایی که در ۱۱سپتامبر کشته شدند. چقدر کافی است؟
من هم مثل او، احساس میکنم که در طول دو دهه گذشته، کشور ما از ایدهآلهای خود دور شده است؛ برای مثال با شکنجۀ زندانیان خارجی، با نظامیکردن بسیاری از نیروهای پولیس غیرنظامی ما و تحمل نابرابری درآمد فاحش و سپس انتخاب رییسجمهور که پذیرای همه آن چیزها باشد.
اختلاف بین حافظۀ امریکایی و واقعیت یکی از مضامین کتاب «اسیران آزادی» زندانیان جنگ و سیاست انتقامجویی در انقلاب امریکا (دانشگاه پنسیلوانیا، ۳۳۶ صص، ۳۹٫۹۵ دالر) است. شرایط وحشتناکی که سربازان امریکایی بهعنوان زندانیان انگلیس در آن گرفتار بودند، شهرت بسیار دارد. در حدود نیمی از آنها در اسارت جان باختند، هزاران نفر از آنها سوار کشتیهای زندان شدند که در خلیج والابوت بروکلین لنگر انداختند و بعد از آن بخشی از انبار نیروی دریایی به خانه رفتند.
ظلمی که امریکاییها به زندانیان انگلیسی خود روا داشتند از این هم کمتر در خاطرمان مانده است. این مساله، موضوع اصلی مطالعات کول. جونز (T. Cole Jones) مورخی در دانشگاه Purdue است.
رهبران امریکایی، از جمله برجستهترین آنها جورج واشنگتن، سعی در پیروی از قوانین جنگ داشتند، اما دولتهای ایالتی و شبه نظامیان آنها مسوولیت مسکن و تغذیه زندانیان دشمن را برعهده داشتند و آنها نه پولی داشتند و نه تمایلی برای رفتار خوب با زندانیان.
نتیجه این شد که زندانیان جنگی بریتانیا از اردوگاهی به اردوگاه دیگر منتقل میشدند، گاهی در زمستان بدون کفش یا غذای مناسب راهپیمایی میکردند، در حالی که سرنیزههای شبه نظامیان بدخلق امریکایی آنها را به پیش میراند.
جونز خاطرنشان میکند که میزان مرگ و میر اسیران بریتانیایی بالاتر از زندانیان اتحادیه در کل دوران جنگ داخلی در اردوگاه زندان بدنام کنفدراسیون در اندرسونویل گا بود.
انتقام از رفتار بد انگلیسیها با امریکاییها بخشی از توجیه این رویکرد خشن بود، اما جونز معتقد است که دلیل اصلی آن این بود که هرچه جنگ پیشتر رفت شریرانهتر شد و نمودهایی از جنگ داخلی به خود گرفت.
او خاطرنشان میکند که پس از نبرد کوه کینگز کارولینای جنوبی در اکتوبر ۱۷۸۰، سربازان انقلابی به شبه نظامیان وفادار که قصد تسلیمشدن داشتند، شلیک کردند و بعد برخی از رهبرانشان را به دار آویختند. وی میافزاید: چنین ظلم و ستمی برای هر دو طرف عادی شده بود.
تصور عامه نیز متمایل به حذف مشارکت زنان در جنگ است، مشکلی که دو کتاب جدید تلاش برای پرداختن به آن را دارند.
کتاب «بازی پرندگان و گرگها» زنان جوان زیرکی که بازیتخته مخفیانهشان به پیروزی در جنگ جهانی دوم کمک کرد، از سیمون پارک (لیتل براون، ص.ص ۳۲۰، ۲۹ دالر) که بخشی از نبرد بین نیروی دریایی متفقین و زیردریاییهای آلمانی را در طول جنگ جهانی دوم به تصویر میکشد.
پارکین، نویسنده همکار در نیویورکر که یکی از گنگترین جنبههای جنگ را بهوضوح شرح میدهد، نشان میدهد که چگونه یک ارتش میتواند با رسیدن به درک درستی از آنچه دشمن انجام میدهد رسیده و سپس بدون افزودن قدرت آتش اضافی، راههایی را برای ممانعت از اقدامات دشمن بیابد.
در اوایل جنگ، کشتیهای زیردریایی آلمانی، کشتیهای باربری بسیاری را که در حال عبور از آتلانتیک شمالی بودند غرق کردند که باعث شد وینستون چرچیل و سایران از اینکه بهدلیل کمبود منابع ممکن است جنگ را ببازند دچار وحشت شوند.
در پاسخ، نیروی دریایی سلطنتی در جنوری سال ۱۹۴۲ واحدی مخفی تشکیل داد که عمدتا متشکل از زنان جوان بود، واحدی که در نهایت تاکتیکهای ضد زیردریایی انگلیس را بازسازی کردند.
این واحد با نام واحد تاکتیکی روشهای غربی در طبقه فوقانی دربی هاوس، ساختمانی در مرکز شهر لیورپول قرار داشت. در آنجا گزارشهایی را از دریا در مورد حرکات زیردریاییهای آلمانی، قبل و بعد از حملات موفقیتآمیز مطالعه میکردند. سپس مجدداً با استفاده از بازی تختهیی به بزرگی یک اتاق، آن حملات را شبیهسازی میکردند و بهدنبال یافتن راههای جدیدی برای مقابله با آنها بودند.
در فرایند کار، روی هر کشتی جنگی انگلیس برای انجام عملیات روی خود آن کشتی کار میکردند تا دریابند که چگونه میشود ضد حملهها را با دیگران هماهنگ کرد. این واحد حتا بازیهایی طراحی کرده بود، همانند آنچه شاید تیمهای فوتبال طراحی میکنند و آنها را با کدهای رمزی مثل “ناظر” و “کنگر فرنگی” نامگذاری کرده بودند.
یکی از فرماندهان زیباترین زیردریایی انگلیس که دریاسالاری شکاک بود، یک روز در بازیی برای ایفای نقش فرمانده یک زیردریایی آمد. او در پنج بازی پیاپی «غرق» شده بود. در ابتدا فکر کرد که رقیبانش تقلب میکنند. سرانجام متقاعد شد که در این بازی تقلب وجود نداشته و او در واقع از یک زن ۲۰ساله که هرگز نه به دریا رفته بود و نه حتا زیردریایی دیده بود، شکست خورده است.
سرانجام حدود پنجهزار افسر نیروی دریایی سلطنتی با آموزش در این واحد، نمایشنامهها و اینکه چگونه هنگام تعقیب کشتیهای زیردریایی یکدیگر را تقویت کنند فرا گرفتند.
در اواسط سال ۱۹۴۳، عملیات ضد زیردریایی انگلیس چنان کارآمد شد که اساساً «نبرد اقیانوس اطلس» پایان یافت و راه را برای رفت و برگشت سربازان امریکایی و تجهیزات لازم برای انجام عملیاتهای D-Day (اصطلاحی نظامی برای اطلاق به اولین روز عملیات) باز کرد.
این کتاب میتوانست روشنگری بیشتری داشته باشد اگر پارکین به سوالاتی تطبیقی میپرداخت. سوالاتی مانند اینکه چرا نیروی هوایی سلطنتی در اوایل جنگ در ارایۀ راهبردهای استراتژیک در عملیات جنگی خود نسبت به نیروی دریایی عملکرد خیلی بهتری داشت. به گمان من یکی از دلایلش این بود که بازوی هوایی که فقط چند دهه پیش از آن تاریخ تأسیس شده بود، کمتر از خدمات دریایی در قید و بند سنتها قرار داشت. اما پارکین ادعایی برای ارایۀ مطالعهیی آکادمیک ندارد و داستان به همان شکل، قانعکننده است.
در خطایی که در بررسی جنبشهای مقاومت جنگ جهانی دوم معمول بود، «کتابخانهیی در کوهها» زنانی که ایتالیا را از فاشیزم رهایی بخشیدند (هارپر/ هارپر کالینز، ۴۱۶ ص. ۲۹٫۹۹ دالر) عنوانی فرعی را یدک میکشد که منجر به اغراقگویی در این زمینه شده است.
جنبش مقاومت ایتالیا، ایتالیا را از دست فاشیستها یا نازیها نجات نداد. ارتش متفقین نجات دادند. و آنها این کار را به آهستگی انجام دادند؛ زیرا همانطور که نویسنده، کارولین مورهد تشخیص میدهد، ایتالیا در جنگ موضوعی فرعی بود. صرف به این خاطر که مسیر متفقین به برلین از ایتالیا عبور نمیکرد. همچنین انگلیس و امریکاییها بهشدت نسبت به ایتالیا مشکوک بودند، چراکه هرچه نباشد، ایتالیا بیشتر دوران جنگ در مسیری اشتباه قرار داشت.
همانطور که سایر کتابهای مربوط به جنبشهای مقاومت برای ما روشن کردهاند، بیشترین تلاش پارتیزانها صرف برای زندهماندن بود که به خودی خود دستاورد بزرگی بود؛ زیرا نشان میداد که زندهماندن جایگزینی میتوانست باشد برای فاشیزم و نازیزم بودن؛ مانند سایر کشورها «آهنگهایی که آنها سرودند، همه مربوط به گرسنگی، یخ و ترس بود.»
مورهد؛ نویسندۀ چندین اثر دیگر در مورد مقاومت در جنگ جهانی دوم، وقتی نگاهی میاندازد به اینکه چگونه این زنان در آن زمان یا در حال حاضر بهخاطر نقشهایی که ایفا کردهاند، ناشناخته ماندند، بیشتر مجابمان میکند؛ زنانی که اغلب به عنوان پیامرسان ایفای نقش میکردند، برخی اوقات هم بهعنوان سازماندهنده و مبارز. بهعنوان مثال حزب کمونیست ایتالیا، پس از جنگ، پارتیزانهای زن را از رژه پیروزی خود محروم کرد. زنانی که اجازه داشتند با سازمانهای دیگر راهپیمایی کنند، مورد استهزای تماشاگران قرار گرفته و روسپی خوانده شدند. و هنگامی که یکی از زنان مقاومت مستعد، معاون شهردار تورین شد، پیشنهادات او برای بازسازی کامل شهر پس از جنگ از سوی دیگر مقامات شهر رد شد، با گفتن این جمله از سوی یکی از آنها: «آه! آه! کلهفندقی مقبول و خیالپرداز»
از یک فرد نسبتا تحصیلکرده درباره جنگهای ناپلیونی سوال کنید و در مورد واترلو و شاید برخی نبردهای دیگر مانند اولم و اوسترلیتز برایتان خواهد گفت. اما در اینجا دوباره یک شکاف عمیق بین آنچه در خاطر ما مانده و آنچه اتفاق افتاده است وجود دارد.
الکساندر میکابریدز، مورخ دانشگاه ایالتی لوئیزیانا در Shreveport، در کتاب «جنگهای ناپلیونی» یک تاریخ جهانی (دانشگاه اکسفورد، ۹۶۰ ص، ۳۹٫۹۵ دالر) به شکلی اقناعبخش مدعیست که ۲۳سال جنگ در واقع عمیقترین و طولانیترین اثراتش را بر خارج از اروپا گذاشته است. چند مثال: تهدیدی که از سوی ناپلیون وارد شد، انگلیس را وادار کرد راحتتر بهچین حمله کند، در مقایسه با آنچه بعدا در قرن نوزدهم انجام شد. حمله ناپلیون به اسپانیا در سال ۱۸۰۸ باعث قطع سلطنت این کشور از مستعمرات خود در امریکای جنوبی شد. بههمین ترتیب منجر به آغاز رخداد سلسله رویدادهایی شد که تقریبا باعث استقلال در کل قاره امریکای جنوبی گردید. و بهخاطر اینکه میخواست زندگی را برای انگلیسیها سختتر کند باعث شد بخواهد بخش بزرگتری از امریکای شمالی را به ایالات متحده جوان بفروشد.
خرید لوئیزیانا بهنوبه خود باعث پیشروی سریع امریکا بهسمت غرب شد که بخشی از آن بهخاطر رونق اقتصادی ناشی از حمل غله و آرد امریکایی از طریق اقیانوس اطلس برای تغذیه ارتش انگلیس و فرانسه بود. اما همانطور که میکابریدز خاطرنشان میکند، تصمیم ناپلیون برای فروش این سرزمین گواه فجایعی بود که قبایل اولیه ساکن در غرب میسیسیپی با آن مواجه شدند.
اگر هرگز کتابی در مورد ناپلیون نخواندهاید، احتمالا این کتاب برای شروع مناسب نیست، مگر اینکه به اندازه کافی صبور باشید. و اگر از اصول اولیه آن دوره مطلع هستید، ممکن است بخواهید از ۳۳۲صفحۀ اول صرفنظر کنید، صفحاتی که بعضا معادل ادبی عقبنشینی زمستانی ناپلیون از مسکو است. میکابریدز بیش از حد به مسایل تاکتیکی میدان نبرد و ابهامات زودگذر ریزپولیتیکی مانند جمهوری سپتسولار، جمهوری پارتنوپنی و اصولگرایی پیومبینو میپردازد.
در حیطۀ تاریخ نیز مانند هر حیطۀ دیگر، صرف حایز اهمیت بودن یک موضوع به این معنا نیست که هر کتاب هم در آن مورد جالب است. نمونهیی از این موارد «جهنم از هم فرو میپاشد» چشمانداز پنتاگون درباره تغییرات آب و هوایی (متروپولیتن/ هولت، ۳۰۴ صص، ۳۰ دالر).
این کتاب بهمعنای واقعی، یکی از کسلکنندهترین کتابهایی است که تاکنون خواندهام. اساسا این کتاب خلاصهیی است از حدود ۱۵سال گزارش و اظهارات مقامات پنتاگون در کنگره.
پیشتر از آن، نوشتههای مایکل کلر؛ استاد کالج همپشایر، کتابی پیش پا افتاده است. یک نمونه: «با افزایش گرمشدن کره زمین، شوکهای آب و هوایی یکی پس از دیگری در سراسر سیاره کمانه خواهد کرد و هرج و مرج و بدبختی را به دنبال خواهد داشت.»
یکی از روشنگرانهترین کتابها در مورد جنگ، یکی از قدیمیترین کتابهاست. مایکل نیلان؛ متخصص تاریخ چین باستان در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، با ترجمه جدید خود از اثر سن تزو؛ «هنر جنگ» (نورتون، ۱۶۰ ص، ۲۴٫۹۵ دالر) این را به ما یادآوری میکند.
من نمیتوانم درباره کیفیت ترجمه او قضاوت کنم، اما میتوانم اعلام کنم که وضوح نثر انگلیسی وی قابل ستایش است. و آنقدر خرد در این جلد کوچک وجود دارد که باید از هر فرصت برای دوباره به آن نگاهی انداختن استفاده کنیم.
«بهترین کار این است که سربازان دشمن را تحتالشعاع قرار دهید بدون درگیر کردن آنها در میدان نبرد.» نمونهیی از ترجمه نیلان از معروفترین گفتههای نویسنده متعلق به چین باستان است. ترجمه دیگرش: «آمادگی در همهجا یعنی در هیچجا قدرتمند نباشی.»
برخی از این قسمتها از کیفیت شعر برخوردارند:
طعمۀ دشمن را از او نگیرید.
جلوی ارتشی را نگیرید که به خانه میرود.
هنگام محاصره دشمن، برایش یک راه فرار بگذارید.
این متنی است که یکی از تفاوتهای اساسی بین شیوه غربی و چینی در جنگ را برای من روشن کرد. من فکر نمیکنم که اکثر جنرالهای امریکایی این توصیه را تأیید کنند که «تنها آگاهترین فرمانروا میداند که چگونه جاسوسها را به کار گیرد و فقط انسانترین و عادلترین فرمانده میداند که چگونه آنها را در حیطهیی به کار گمارد.» مطمیناً این توصیهها با نظراتی که پرزدنت ترمپ درباره نحوه برخورد با اسیران جنگی بیان کرد، در مغایرت است.
سن تزو که حدود پنجقرن قبل از مسیح زندگی میکرد، اصول هواپیمای ردیابی؛ فرار «مخفی» را احتمالا کشف کرده بود. در اصل، این یک هواپیمای جنگی است که بهصورتی طراحی شده که میتواند با کاهش سیگنالهای راداری و گرمایشیاش، مانع شناساییاش از سوی دشمن شود. بهعبارت دیگر، به صراحت برای این ساخته شده تا بین آنچه واقعیت است و آنچه به نظر میرسد، اختلاف ایجاد کند.
«مخفیکاری» مسابقهیی سری برای اختراع هواپیماهای نامریی (دانشگاه اکسفورد، ۲۷۲ ص. ۲۷٫۹۵ دالر)، اثر پیتر وستویک نوشتهیی است با ارزش و سهم بهسزایی در تاریخ جنگ سرد دارد.
وستویک؛ مورخ دانشگاه کالیفرنیای جنوبی میگوید تصادفی نیست که دو شرکت، مسوول ساخت اولین هواپیمای نامریی شدند؛ یکی F-117لاک هید (که صرفنظر از اینکه F برای نامگذاری جنگندهیی برای بمبافکنی سبک بهکار رفته بود) وB-2 نورثروپ که بمبافکنی سنگین بود هر دو در منطقۀ لس انجلس واقع شده بودند، جایی که طبق توصیف وستویک نسبت به اکثر دیگر مناطق کشور فرهنگ سادهگیرتر و خلاقتری دارد. یک ارتباط قابل توجه به لحاظ فرهنگ: مهندسی که برای اولین بار بهخاطر اختراع F-117 نامش ثبت شده، ریچارد شرر بود که در دهه ۱۹۵۰ طراحیهای مهمی برای اسباببازیهای دیزنی لند داشت، از جمله بشقاب پرنده، بامبو و فیل پرنده. طراحان B-2 انحنایی که در واقع یک بال پرنده بود، سرانجام به توانایی «نگاه کردن به سطح و درک چگونگی تعامل موج رادار با آن» بهواسطۀ «به پرواز در آوردن آنها در تصورات خود و گشت و گذار هنگام شناسایی هواپیما از سوی امواج» دست یافتند.
وستویک خاطرنشان میکند که این مهندسان هوافضای کالیفرنیای جنوبی بودند که طراحی تخته موجسواری را سادهتر، بادگیر و تخته بوگی را اختراع کردند.
خواندن دربارۀ اختراع هواپیماهای نامریی باعث شد تا بیشتر در مورد تعارض و ادراک فکر کنم. بزرگترین ترفند جنگ این است که مانند یک ویروس عمل میکند، یک قدم جلوتر از انسان و بهنظر میرسد که در فریب مردم با این باور که خشونت پاسخی بهمشکلات ماست، توانایی بیپایانی دارد.
پینوشت:
*توماس اِ. ریکس؛ نویسندۀ هفت کتاب است. جدیدترینشان «نخستین اصول» آنچه بنیانگذاران امریکا از یونانیها و رومیها آموختهاند و چگونه این آموختهها کشور ما را شکل داده، قرار است در نوامبر منتشر شود. او همکار مهمان در بخش تاریخ در کالج Bowdoin است.