چرخاندن لقمه دور سر و دوباره به دهان بردن!
فرشته حسینی
راستش را بخواهید اگر نه همه، اکثریت ما در کنج خلوت و افکار عمیقمان معتقدیم که بسیار بااستعدادیم و بیشتر شانس، فرصت و دست روزگار یا یک همسر بدجنس بوده که مانع درخشش ما در اجتماع، سیاست، هنر و سایر عرصهها شده است!
کمی که از دایره شخصی و خانوادگی بیرون آییم، در مورد قوم یا کشور خود همینگونه فکر میکنیم. مثلاً وقتی ما در ایران مهاجر بودیم احساس میکردیم استعدادمان از ایرانیها بهتر است و آنها به ما حسودیشان میشود و به ما نمره کامل نمیدهند!
حالا خودمانیم. بیایید کمی در این مورد فکر کنیم و ببینیم کجای کاریم؟
چندی پیش یک برنامه تلویزیونی یک کارگاه تولید مواد غذایی را نشان میداد که مربا و ترشی و اینگونه چیزها درست میکرد.
یک دخترخانم در کارگاهی بزرگ و تقریباً خالی با چند ردیف میز که روی آن شیشههای مربا و آچار چیده بود، مراحل تولید را توضیح میداد. در طرف دیگر دیگها و اجاقگازها تمیز و مرتب کنار هم گذاشته شده بودند. اینکه کارگاه هیچ شباهتی به یک کارگاه در حال کار نداشت و بیشتر شبیه یک نمایش تیاتر بود یک طرف، توضیحات و استدلالهای دخترخانم، در بدن انسان استخوان سالم باقی نمیگذاشت!
مثلاً ایشان فرمودند برای اینکه بعد از پروسه پخت و آمادهسازی، محصولات بهداشتی باشند، آنها را بهسرعت داخل این شیشهها میاندازیم.
جان؟ بهسرعت؟
خُب حالا گیریم که واقعاً بهسرعت انداختن محصولات داخل شیشه، دلیل بر سالم بودن و بهداشتی بودن این خوراکیها باشد، شما دقیقاً چگونه با سرعت این کار را انجام میدهید؟
در آن کارگاه ماشین و ابزار صنعتی برای این کار وجود نداشت! شاید منظورشان این بوده است که به جای استفاده از قاشق از چمچه استفاده میکنیم یا اینکه مستقیم شیشهها را از داخل دیگ پُر میکنیم و یا راههای دیگری که فعلاً به عقل ناقص بنده نمیرسد. چه بدانم، شاید پیشرفت تکنالوژی در کشور ما مراحلی غیر از مراحل طبیعی جهانی را طی کرده باشد!
روزی هم بر اساس یک اتفاق راهی یکی از شفاخانههای مدرن کابل شدم -که اسم یک کشور خارجی را بر خود گذاشته است- واقعاً دستشان درد نکند، چه خَدَموحَشمی، چه دَمودستگاهی، چه بگیرونمانی!
برای جلوگیری از ازدحام و معطل نماندن مراجعان پشت میز پذیرش، دستگاههای نمرهدهی و نوبتدهی تچ برای بیماران و پایوازهایشان گذاشته بودند.
دلم میخواست مدیر شفاخانه را اگر خانم باشد یک ماچ محکم کنم؛ اما اندکی بعد متوجه شدم ای دل غافل، ماجرا آنقدرها هم شیرین نبوده و در مورد این دمودستگاهها زود قضاوت کردهام.
ترتیب قضایا اینگونه بود که ابتدا باید با شماره گرفتن از دستگاه نوبتدهی، منتظر اعلام نوبت مینشستید و سپس با اعلام نوبت، تازه پشت میز پذیرش میرفتید و آنجا ثبت میشدید تا دوباره نوبت بگیرید؛ چیزی در مایههای چرخاندن لقمه دور سر و دوباره به دهان بردن!
شاهکاری از ترکیب راهکار افغانستانی و خارجی. نمیدانم این همه خلاقیت چطور ممکن است در یکجا جمع شود و توجه دانشمندان را به خود جلب نکند؟
حالا فکر نکنید میخواهم خودمان را کم بزنم یا بگویم ما ملتی گنگس و بیاستعدادیم. استغفرالله! مگر امکان دارد؟
میخواهم بگویم استعداد داریم؛ اما یاد نگرفتهایم از ظرفیت فکری و استعدادهایمان بهدرستی استفاده کنیم؛ مسوولانمان هم همینطور.
وارد بحث تخصص هم نمیشوم؛ زیرا نمیخواهم بیماریهای عصبی، روحی و عقلی بگیریم. فقط پیشنهاد میکنم هر کاری میخواهیم انجام بدهیم کمی به آن فکر کنیم و سلولهای خاکستری مغزمان را بیاستفاده نگذاریم.