منظور پشتونها، منظور افغانها
سید اصغر اشراق
ببرک کارمل، رییسجمهور دولت دموکراتیک افعانستان که به سخنوری و وطنپرستی شهره بود در چند سخنرانیاش درباره پشتونهای آن طرف سرحد، به خوبی راهی تازه را در این گفتمان جنجالی گشود.
روزنامه انیس، فردای این سخنرانیها تیتر زده بود که رابطۀ افغانها و پشتونها.
او گفته بود که افغانها از تلاشهای مدنی پشتونهای پاکستان حمایت میکند.
سیاستمداران بعدی، بهخصوص حامد کرزی، صحبتی نو را شروع کرد که تا هنوز سرفصل جنجالهای داخلی افغانستان است.
او افغانها را معادل پشتونها گرفت و این البته، خط تازهیی بین مردم افغانستان گشود که غیر پشتونها خود را برکنار از این قصه و در نتیجه غیر افغان بدانند.
طبق قانون اساسی افغانستان، افغان تنها به شهروندان کشور افعانستان اطلاق میشود. در غیر آن، اگر قرار باشد مرزهای تاریخی افغانستان در نظر گرفته شود، مردم غرب افعانستان حق دارند مردم مشهد و سیستان و بلوچستان و مردم شمال، اهل تاجیکستان و اوزبیکستان را هموطن بخوانند.
واقعیت هم همین است. همانطور که اقبال گفته بود افعانستان قلب آسیاست؛ قلب آسیا یعنی خون حیات فرهنگ و اجتماع همه اقوام منطقه در افغانستان میتپد.
همانطور که افعانستان زادگاه و گهواره زبان و تمدن فارسی است، سرچشمه نخستین فرهنگ و زبان ترکی نیز هست. به برکت نوایی و بابرشاه کابل و بهخاطر پدر ادبیات ترکمنی؛ مخدوم قلی، قلب تاریخی ترکمنستان هم هست. همانطور که برای قرقیزستان و قزاقستان هم سرزمین مقدسی است، طبیعی است که برای هند و پاکستان نیز چنین باشد.
راکتهای اتومی پاکستان به نام شاهان غزنی و غور است و از طرفی جمعیت سی میلیونی پشتونهای پاکستان و پشتونهای هند هم قبلۀ آمالشان، ادبای افعانستان است.
این قصه درباره بلوچها و هزارههای مقیم ایران و پاکستان هم صادق است. به این خاطر که نه تنها مردم افعانستان با مردم منطقه قرابت دارند؛ بل قلب همه آنها هم هست.
اگر قلب پشتونهای افعانستان برای همخونانشان در پاکستان بتپد نه تنها عجیب نیست که طبیعی است، دیگر اقوام باید آنها را درک و احترام کنند؛ همان طور که همدلی دیگر مردم ما را با بلوچها، هزارهها، اوزبیکها، تاجیکها و ترکمنها در آن طرف مرزهای فعلی هم باید طبیعی و قابل احترام باشد.
واکنش بعضی از پشتونهای افراطی در مقابل همدلی دیگر مردم و جاسوس خواندن آنها، دیگران را در همدلی مشابه جامعه پشتون، تنها میگذارد، اما درک متقابل مردم میتواند این قصه را حل کند.
جنبشی که منظور پشتین در پاکستان به وجود آورده، فارغ از هر قضاوت امنیتی آن، برای بسیاری از پشتونها و حتا غیر پشتونهای داخل افعانستان، مژدهبخش و پرشور است.
منظور پشتین نشان داد که پشتونها برخلاف تبلیغات پاکستانیها، اکثریتشان برخلاف بنیادگرایی و تروریزم و برعکس طرفدار جامعهیی مترقی و روشنفکر است.
او نشان داد که چگونه پشتونهای پاکستان، طرفدار صلح و ترقیاند. جدا از اینکه برای پالیسی خارجی افعانستان هم بسیار حیاتی و با ارزش است، تپیدن قلب پشتونها و بلوچهای پاکستان همواره عمق استراتژیک دولت ما بوده و حال که بیهیچ خرجی، این جنبش فراگیر شده، همۀ افغانها میبایستی از آن حمایت کنند.
اما ناگفته نباید گذاشت که موضع مستقیم و صریح دولت ما، این روند را میتواند با مشکل مواجه کند. سیاستمداران ما نباید به خاطر منافع مقطعی و استفاده تبلیغاتی، منفعت عمومی افغانستان را خراب کنند.
جنبش منظور، وقتی ثمربخش است که به آن تهمت وابستگی نخورد. جنبش منظور، جنبشی تاریخی است که میتواند هم پاکستان و هم افغانستان را وارد مرحلهیی تازه از صلح آگاهانه کند؛ صلح و آرامشی دور از هرگونه بازیهای ناسالم و بهرهبرداریهای استخباراتی.
او حالا برای خیلیها الگو شده است. بازداشت منظور، بهمعنای بازداشت یک نسل است؛ یک نسل تحولآور.
با سلام و عرض ادب :
الیور وندل دانشمند نام آور امریکایی می گوید: ” درجه ی وحشتناکتر و هولناکتر از “نفهمی” هم وجود دارد، و آن ” بدفهمی ” است. نفهمی را با آموزش می توان درمان کرد و اما بدفهمی علاج ناپذیر است.”
به نظرم آقای ملکیار درین مقاله اش دچار نوع بدفهمی شده است، که باید ایشان در فهم خود از اشخاص و افراد و رویداد ها تجدید نظر کند. یک جاسوس و مزدور و وطن فروش را وطن پرست خواندن جفا و جنایت در حق شهروندان کشور است. همین طور یک نظام کودتایی و دیکتاتور و مزدور را دموکراتیک خواند نوع بد فهمی است که آقای ملکیار دچار آن است. باید او بین یک میهن پرور و میهن فروش فرق بگذارد و همین طور بین دیکتاتوری و ملیتاری و مردم سالاری .
و حق به جانب دانستن تحمیل گران واژه افغان در باب بر همه شهروندان و… این ها همه نیاز به غور و تأمل دارد که باید به آن پرداخته شود و من به آن در موقع مناسب پاسخ خواهم گفت.