زبالهدانی فرهنگ!
(سلسلهمقالات ویژۀ نقد عملکرد معاونت دوم ریاستجمهوری/ شماره ۶)
مصطفی *هزاره/ بخش دوم
در یک گفتمان متمدن که آقای دانش معاون دوم رییسجمهور هم تصور میشود از معتقدانش است، نقد، دشمنی نیست. نقد نوشتن ما بهخصوص شکری آغشته به شکایت از یاری دلنواز است، اما ظاهرا یار دلنواز، به سبق سنتی حاکمان، هر نقد را جسارت و جنایتی تصور میکند و از طریق دفترش، رشیدانه شمشیر به جانب منتقد حواله میکند و همین جمع رشید، این مشفقانگیها را برای استاد، توطیهیی باز مینمایانند. بنمایانند که دور، دور آنهاست، اما قاضی زمان، بیرحمانه در پس در ایستاده و پنجسال فرصت چه زهر چه شکر به طرفهالعینی فوت میشود. به هر روی، من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم/ تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال.
آقای دانش و رییسجمهور غنی با شعار برآوردن هزارهجات از زندان جغرافیایی به عرصه آمدند و استاد دانش، بر این علاوه کرده بود که هزارهها، جزیرهنشین شدهاند و ما پل ارتباطیشان را با دیگران میسازیم، در عمل اما آن جزیره به دهها زندان متخاصم تقسیم گردید.
در حیطۀ فرهنگ، هنر و ادبیات، نسل پس از جنگ هزاره تصمیم گرفت بهجای هر چیزی، شعر، داستان و کتاب بنویسد و عکس و فلم تولید کند. نسلی که یا مهاجر بود و درد غربت میدانست و یا در وطن مانده بود و درد گلوله میفهمید.
جنبوجوش غرب کابل در غوطۀ دانشگاه و انجمنهای فرهنگی و ادبی به ضربالمثلی در میان مردم تبدیل شده بود. این جنبوجوش، زمینهساز فضاهای دیگری از جمله تغییر پایگاه جدید فروش و نشر کتاب در کابل پس از دوصد سال از شرق و مرکز کابل به ناحیه کوچکی به نام پل سرخ شد. فضای بحث و جدل، نیازمند دو چوکی و یک میز و پیالهیی چای بود. این نیاز، کافههای پل سرخ را به وجود آورد. نیاز و کافههایی که در این جزیرهها، پناه بودند اما برای آقای دانش گناه محسوب میشدند.
نسل خودساختۀ بدون حمایت سیاسی و اقتصادی که ترجیح داد پول یک وعده نان چرب را به دو بولانی و خرید یک کتاب بدهد و هزینه تکسی دربست را با مینیبس و کتاب تازهیی معاوضه کند.
این نسل خودجوش و غیرمنسجم یکی از دستاوردهای مردم خسته از جنگ بود. چندان که فرهنگ نام دیگر هزاره بود و به قول شاعر جوان پنجشیر «نام شکوهمند عدالت هزاره» شد.
شاید برای همین بود که مسوولیت چهار وزارت فرهنگی؛ تحصیلات عالی، معارف، عدلیه و فرهنگ و مسوولیت تشکیل شورای عالی فرهنگ به استاد دانش سپرده شد. چه او نمایندۀ این مردم و خود از جنس فرهنگ بود.
شورایی که هیچ وقت تشکیل نشد و چهار وزارتی که مطرود و مردود ماند؛ چراکه مشاوران و نزدیکان آقای دانش به شورای اقتصاد برای وساطت پروژهها بیش از فرهنگ علاقه داشتند و نهایت کار فرهنگیشان، دفتری و دستگی محدود به حلقهیی در «شهرستان» شد که از شهر هیچ خبر نداشتند. نشر آنها از محدوده کوچهیی بیرون نرفت و یک گوگل مختصر میتواند بازتاب آنها را نشان بدهد. دو مجلهیی که کاپی بیرنگ «سراج» و «در دری» بودند اما از سیر زمانه بعد از بیست سال بیخبر مانده بودند.
جنجالهای پیش از انتخابات و حکومت قلدرپرور وقت و هیولای ۲۰۱۴ اولین تلنگر نسل جوان برای ادامه و آینده در افغانستان بود.
پس از تشکیل حکومت وحدت ملی، نخستین موج مهاجرت پس از دموکراسی در افغانستان از ترس جنگ دوباره کلید خورد. کسان دیگری که باقی مانده بودند هنوز اندک امیدی داشتند.
در تشکیل حکومت وحدت ملی، مسوولیت بخش فرهنگی، بخشی از ماموریتهای استاد دانش بود. فرصتی طلایی برای مدیریت و هماهنگی با نسل تازه نفس فرهنگی در افغانستان.
پستهای حکومتی در کشاکش دو تیم در راس قدرت، همچنان خالی مانده بود. اصرار رییسجمهور غنی برای کارمندان بیطرف و معرفینشده توسط گروههای جهادی، هرچند پستهای زیادی را برای چند سال خالی نگه داشت، اما زمینهساز شکست این سنت نامیمون بود.
استاد دانش با این فرصت طلایی مواجه بود. سابقه فعالیتهای فرهنگی و روزنامهنگاری، به او این چانس را داد که با ادبیاتی تازه در سیاست امروز افغانستان، فرهنگ «تصاحب فعالیت افراد در حکومت» را به «مدیریت و هماهنگی» نه بهعنوان یک «رهبر» که به عنوان یک «مدیر» بر عهده داشته باشد و با احیای هویت خردهفرهنگهای از یاد رفته، صداهای تازهیی در جامعه به وجود بیاورد و با تقسیم فعالیت میان نسل امروز، منش، رفتار و ادبیات سیاسی کشور را از سنت جهاد و زورگویی به سیستم گفتگو و دلیل و برهان تغییر بدهد. اما استاد بهدنبال تیر و طایفه و سیوی جبهههای سازمان نصر بود که سیسال قبل منحل شده بود نه به دنبال نسل تکنوکرات بیجبههیی که طایفهشان فرهنگ بود و پناهشان کافه. نسلی که لبریز از انگیزه برای تغییر بود. برای مثال بازسازی قصر دارالامان کابل توسط تیم جوان و نخبهیی انجام شد که بیشترشان در همین پل سرخ و حوالی آن زندگی میکردند، با هزینهیی کمتر از ده فیصد هزینه پیشنهادی بنیادهای خارجی که این نماد مدرنیزم افغانی به نمادی برای افغانستان امروز پس از جنگ تبدیل شد.
همین نسل جوان اما در بازی ناسالم قدرت، بدون حامی تا آخرین لحظه جنگیدند و بدون هیچ حمایتی توسط استاد دانش، در لحظات آخر مجبور به رهایی پروژه گردیدند و زحمت نصب گروپ برق و رنگمالی این کار را با نام و نشان به گروههای مورد حمایت این قدرتمندان سپردند و افغانستان را ترک کردند. مثالهای دیگر، فرهنگیان دیگری بودند که تا آخرین لحظه نه تنها حمایت نشدند، بل با بیمهری مواجه گشتند و در آخر مجبور به ترک افغانستان در موج دوم و سوم مهاجرت پس از دوره دموکراسی شدند.
این فرصت طلایی تغییر، تقریبا از کف رفته است. خرده انرژی باقیمانده نسل امروز در سوگواری حوادث خونین چهار سال اخیر و حتا نفرتسازی در فضای مجازی این سالها گذشت.
سالهایی که میان ما و دیگر مردم این سرزمین به جای پل، دیوار ساخت. این فرصت انکشاف فعالیتهای فرهنگی را از یک وزارت به نام اطلاعات و فرهنگ با بودجه محدود به دفتر معاونت دوم ریاست جهموری ارتقا داده بود، اما نتیجۀ آنچه باید، نبود.
دفتر معاونت دوم از انتظار بنگاه فرهنگسازی و احیای هویت افغانستان فرهنگی، تبدیل به ادارهیی محدود شد. کارمندانی که عمده تحصیلاتشان را در شبهدانشگاههای مذهبی گذرانده بودند و هیچ رغبت و نزدیکی با سایر هویتهای فرهنگی نداشتند. کسانی که روایتهای مذهبی را ازبر بودند و طبیعتا به واسطه سبک زندگیشان، دمخورهایشان نیز از همین جماعت بودند.
این کارمندان تفکر اشتباه کشورهای دیگر از هزاره را بهجای «فرهنگی بودن» به تنها دیدهشدن یک تعداد «فصیح مذهبی» سوق داد. در چنین دفتری برای مثال، چگونه هنرمندی مثل داوود پژمان احساس راحتی کند، حال آنکه میداند فردی که آنجا نشسته نه هیچ قرابت و رغبت و صمیمیتی با او دارد و او را نه «هنرمند» و نه «هزاره قطغن» میشناسد.
میتوانید قلم و کاغذی بردارید و لیست دیدارهای دفتر استاد دانش با مراجعان را ضرب و تقسیم کنید و ببینید چه میزان در این حیطه وجود دارد. نه تنها در رابطه با فرهنگیان، بل در رابطه با سایر اقوام و خرده هویتهای کشور. حتا در لیست انتصابهای حکومتی هم خبری جز همین مورد نیست. در حالی که باید از همین آدرس فرهنگیان کشور تا سفیر و وزیر معرفی و انتخاب میشدند که خواست امروز جامعه نیز همین بود.
هویتی که قرار بود وسعت بگیرد و جان بگیرد، بهجای اینکه هر کسی که اهل فرهنگ است هزاره شمرده شود، هر روز از بغلش زده و کاسته شد. هزارههای پشتوزبان نادعلی و گرمسیر هلمند، هزارههای فراه و نیمروز، هزارههای بادغیس و بغلان و بدخشان، هزارههای ننگرهار و لغمان، کاسته شدند، هزارههای غور و فاریاب ایماق شدند، ایماقها مثل بیاتها و بختیارها و افشاریها و قرلق و ارلاس و جمشیدی و تیموری و نیکپی جدا شدند، هزارههای پنجشیر و شمال و بغلان سنی شدند، هزارههای اسماعیلیه به تعارف دور شدند، هزارههای سید و خوجه و بخارایی، رانده شدند. شیعههای قزلباش و هرات و گردیز و چنداول، دشمن و مار آستین شدند. کم کم، جاغوری و دایکندی و دایزنگی شد و سر آخر یک دایکندی نیمه نصفه باقی ماند.
قرار بود هزاره بودن آنقدر کلان شود که هر کسی اهل فرهنگ و دلش فرهنگی است، هزاره شود، اما در عمل یک جمع پرمخاطره چندین جزیرهیی باقی ماند.
استاد دانش گفته بود: تاجیکها هر فارسیزبانی را تاجیک میگویند، ما هم هر کس که فرهنگی باشد را هزاره میگوییم، اما تعریف فرهنگ را برای او، همین مشاوران و کارمندان هر روز تنگتر و خردتر کردند.
این مساله حتی در رابطه با دوری هزارههای اهل سنت و اسماعیلیه از ساختار دفتر و فعالیتهای سیاسی استاد دانش صدق میکند.
اشتباه فاحش انتخاب این کارمندان، فعالیت عظیم فرهنگی در توان استاد دانش را به کوچکترین توان ممکن رسانید. ماموریت استاد دانش جمعآوری فرهنگیان زیر چترهای مختلف مستقل و حکومتی بود. مسایل کلان فرهنگی که بزرگتر از هر بحث قومیتی و سیاسی در افغانستان بود؛ احیای سینمای افغانستان که نیازمند حمایت افغان فلم بود. بازسازی سینما، تئاتر، ادبیات، موسیقی، مراکز پرورش فکری برای کودکان، ایجاد کتابخانه ملی افغانستان که قرار بود با حمایت کشورهای غربی ایجاد شود، اما هیچگاه پیشرفتی حاصل نکرد. ایجاد گالریهای مختلف نقاشی برای هنرمندان، شیوه زندگی، رسانه، فرهنگ عمومی، فرهنگ ناملموس، آثار فرهنگی، آثار باستانی و اصلاح اخلاق عمومی و احیای فضایل فرهنگی، برگزاری کورسها و سمینارهای مختلف در افغانستان تنها بخش کوچکی از حیطه فعالیتهای استاد دانش در حکومت بود که متاسفانه هیچ کدام انجام نشد.
خلای فعالیت فرهنگی و محدودیت آن تنها به یکی دو سمپوزیم، یکی دیگر از موارد مورد بحث میباشد. حتا فعالیتهای فرهنگی والی بامیان آقای طاهر زهیر در گوشهیی دنج و بهدور از هیاهو، از فعالیتهای دفتر معاونت دوم بیشتر بوده است.
خلای طرح فرهنگی که بخش عمده فعالیت بورد مشاوران و کارمندان مربوطه دفتر معاونت دوم میباشد، شاید این نظر را به معاون رییسجمهور رسانیده باشد که رمق و حوصلهیی برای افغانستان امروز درگیر حاشیه وجود ندارد. در حالی که طرحهای بسیاری در این رابطه توسط بنیادها و افراد به این دفتر ارسال شده بود.
نقش اصلی رابطۀ نزدیک و دور یک فرد سیاسی با گروهها و افراد توسط کارمندان نزدیک به همان فرد به وجود میآید و در حقیقت تصویر بازخوردها و واکنشهای یک سیاستمدار نیز توسط افراد معتمد وی صورت میگیرد. افرادی که انتخاب میکنند چه اوراقی روی میز باشند و چه اوراقی در بایگانی و چه اوراقی در سطل زباله. این انتخابها دوستان و دشمنان یک سیاستمدار را به وی نشان میدهند و چهبسا که افراد نامهرسان در بازی واسطهها، افرادی به اصطلاح رفیقتر و رقیبتر با مراجعان و منتقدان و تاجران باشند.
با توجه به گلایههای حداقل در فضای مجازی که ما میبینیم، میتوانیم بگوییم، زبالهدانی دفتر معاونت دوم، به اندازه استراتژی چند دولت در خود طرح فرهنگی دارد. طرحهایی که در میان راه به آنجا حواله شدند و اصلا اقبالی برای دیدهشدن نداشتند. طرحهایی که حاصل اشتیاق و توانایی جوانانی بود که میخواستند در پایتخت جنگ در جهان، به مبارزه بیایند و شاید روزها و ساعتها و هفتهها خون دل خوردند و آنها را نوشتند.
در طرحهای کارمندان و بورد مشاوران این فرد فرهنگی، جایی برای خادم علی نقاش وجود ندارد که سالها پیش با بیمهری افغانستان را ترک گفت. حوصلهیی برای شنیدن صحبتهای سینماگرانی چون داوود و ابوذر هلمندی، محمد مروجزاده و علی هزاره وجود ندارد که هر کدام هر بار به افغانستان میآیند، با طرح فلم جدیدی برای تصویر تازهیی از افغانستان، به صورت انفرادی کارشان را انجام میدهند و میروند. اصلا نامی از داوود سرخوش به میان نمیآید و هیچ ارادهیی برای بازآوردن او به وطنش که سالهاست هلاک دیدن کابل و بامیان است وجود ندارد. هیچ برنامۀ بزرگداشتی برای آوردن آصف سلطانزاده، استاد واصف باختری، سپوژمی زریاب، قادر مرادی، مریم محبوب، اسرائیل رویا، معصوم برهنه، استاد ببرک وسا و غیره نه در روی میز و در مخیله این مشاوران وجود خارجی ندارد. حتا دریغ از یک صلای سمرقندی! و تنها حمایت و طرحهایی برای آنانی که توسط آنها خود را به شهرت برسانند و از خود بنویسند و از خود متشکر باشند و دستاوردی در حد ایجاد بحثهای زرگری فیسبوکی در قبال مناطق محدود منطقهیی و فردی داشته باشند.
کابل و افغانستان بیش از پول و دالر به فرهنگسازی نیازمند است. قدرت کار هنری، ادبی و فرهنگی در کوتاهمدت میتواند چشم جامعه و در درازمدت نگرش جامعه را تغییر دهد. کاری که گروههای تندرو و تروریستی در سالهای اخیر بهخوبی آن را انجام دادهاند. طوری که ما امروز با بحران نسل طالب بهدنیا آمده و بزرگشده در دوره دموکراسی مواجه هستیم. افرادی بسیار تندرو و تندخو و خشنتر از نسل گذشته با عقیدهیی که شاید تمام ما و شما را کافر و ملحد بدانند.
هنوز این فرصت وجود دارد. دوره جدید حکومت میتواند بهعنوان فالی نیک باشد که زمزمه تغییر رویکرد را به همراه داشته باشد. دفتر معاونت دوم هنوز فرصت بسیاری دارد تا برخلاف رویکرد محدودگرانۀ کارمندان و فعالیتهای فعلی آنها به اردوگاهی فرهنگی برای نبرد با افراطیت مذهبی، نژادی و سمتی تبدیل شود. اردوگاهی که افغانستان فردا را ترسیم کند، اما همه اینها شدنی است بهشرط اینکه نقد مشفقان، دشمنی نمایانده نشود و بهجای قشونکشی برای حذف منتقد به حرف منتقد گوش سپرده شود.
بخش بعدی این سلسلهگفتار نیز در شمارههای دیگر به نشر میرسد.
پینوشت:
«*مصطفی هزاره» از شاعران معاصر افغانستان است. او سالها در عرصه رسانه کار کرده و اکنون همکار لوی سارنوالی است. تلویزیون میترا و تلویزیون الجزیره مستندی درباره فعالیتهای وی تولید کردهاند.