فرهنگ تفنگساز
مصطفی هزاره
یک لندی پشتو میگوید:
د ښه ټوپکو استاکاره- د ښه ځوانانو خون به ستا به غاړه وینه
ای سازنده تفنگهای خوب
خون جوانان خوب بر گردن توست
از همین جا شروع میکنم. از لندیی که شاید صدسال پیش و در بهبوبه حملات عبدالرحمان به مناطق مرکزی سروده شده بود. شعری که سراسر کشف است و سراسر آدمیت. مضمونش از طایفهیی صحبت میکند که مذهبش عشق است و بدون حرفی از قبیله، قوم، زبان، نژاد و مذهب، پرسش و صدای اعتراضی را به سخن میآورد که شاید نه در آن زمان و نه در این زمان، کسی آن را جدی بگیرد. سوالی که از یک همقوم خود میپرسد و سپس از تمام کسانی که آتش اولین گلوله را روشن میکنند.
زرداد فریادی، در واکنشی تازه، بیرق نفرت تازهیی را بلند کرد و هیاهویی برای شهرت خویش. زرداد که مثل تمام رهبران جنگ اقوام مختلف افغانستان از خانوادۀ نفرت و تفنگ است. وجودش نفرت و گلوله است و بی آن خوابش نمیبرد. این بار هم به بهانه یک بحث نفرتساز قومی، سعی بر آن دارد تا بازاری برای خود دست و پا و اقوام را در برابر یکدیگر بسیج کند.
عدهیی ساده نیز در این میان از تمام اقوام با واکنشهای موافق و یا توهین قوم مقابل، به صورت خواسته یا ناخواسته به دعوت زرداد لبیک میگویند! لبیکی که با توهین به سایر اقوام از او دعوت به تداوم نظرش میکند.
من پاسخ زرداد را با همین شعر لندی پشتو میدهم. به همین زبان ساده و شیوا و به لهجهیی که او مدعی صاحب بودن آن است.
شاید بگوید طبع شاعرانه من است که همه چیز را با شعر حل میکند. شاید بگویید در جنگ شعر به کار نمیآید و شاعرانگی به درد پستوی خانه میخورد و در نفرت فقط گلوله میتواند حرفی به میان بیاورد! اما نظر من این است که مشکل همین جاست. مشکل شنیده نشدن صداییست که در جوامع برضد نفرت و وحشتسازی تولید میشوند و جایگزینی آن با خشم و فحاشی است. تصور کنید چگونه میشود که عبدالرحمن در دورهیی به قدرت میرسد و با شیپور نفرت، فیصدی بالایی از هزارهها، نورستانیها و شینواریها را قتل عام میکند؟
مشکل عمده عدم پایان جنگ در افغانستان نیز با همین موضوع ارتباط مستقیمی دارد. جغرافیایی که تاریخش سراسر اگر با جنگ و حکومتهای مختلف از هزار سال گذشته تا کنون نام گرفته شده، به همان میزان نیز با ادب و فرهنگ و هنر آمیخته بوده است.
در دوصد سال اخیر اما چنین نبوده است. صدایی اگر از یک قوم به گوش قوم دیگری رسیده، صدای یک تفنگساز بوده است. در حالی که تصور کنید در همان دورهیی که رهبران قومی در افغانستان، بر طبل خشونت و نفاق میکوبیدند، در همان وضعیت، کسان دیگری بودند که مذهبشان عشق بود و تفکرشان عشق. کسانی که در حالی که دیگران تفنگها را بر شانه میگذاشتند، با صدایی بلند و عاشقانه میسرودند:
آنجا که من تو وعده دیدار داشتیم
آنجا دوش آتش برافروختند
در همین دورهیی که نفرت مذهبی و قومی در جامعه به وجود میآمد، فردی در حوالی درمسال از مرام آزادگیاش این گونه سخن میگفت:
یارم هندوست من مسلمانم
برای یار خاکروب بتکده شدهام
مشکل امروز و دیروز افغانستان به این مورد وابستگی شدیدی دارد. جوامع مختلف قومی ما اگر بهجای شنیدن صدای صاحبان گلوله، صدای طایفه فرهنگ را میشنیدند، این گونه پیام نفرت ساطع نمیشد. حکومتهای مختلف نیز در کوتاهی این امر، آتش این نفرت را افزودند و هر روز برای خود سرباز و دشمن تازهیی بهوجود آوردند.
اگر ما به جای دیدن رهبران جنگسالار پشتون و تاجیک و اوزبیک و هزاره، لندی و دوبیتی هزارگی میشنیدیم و میدیدیم، شاید وضعیت به گونه دیگری در شکوه گذشته پرافتخار این سرزمین میبود. اگر نماینده هر قوم را نمایندهیی از ادیبان و فرهنگیان آن به عنوان معرفان آن تشکیل میداد، بیشک امروز وضعیت به مثابه دیگری بود.
دولت امروز افغانستان نیز در این مورد کوتاهی فراوانی دارد. فرصتی که میتوانست، به صداهای هنوز مانده در جامعه جان و تریبون بدهد. حمایت از کارهای فرهنگی در تمامی ولایات، میتوانست سازندگان تفنگ را در حاشیه قرار بدهد و جای آنان را به طایفه فرهنگ بدهد.
زرداد نماینده هیچ قومی نیست. تمام تلاش او برای ساختن نفرتی است که اولین گلوله را شلیک کند و به این ترتیب با هیاهویی برای خود، نام و ثروت تازهیی بیندازد.
امثال زرداد تا زمانی که سیستم فکری نفرتسازی در افغانستان از بین نرود، زنده میمانند و به نامها و اشکال تازه ظهور میکنند. و چه رقیبی در برابر نفرتسازی، بهتر از فرهنگ! ادبیات که توانایی بالقوهیی در ساخت روایت افراد سوخته در جنگ دارد.
ما سالهاست که با موضوع جنگ داخلی در افغانستان به مثابه تابویی بسیار شکننده نگاه میکنیم. در حالی که نتیجه بهوجودآمده از جنگ در تمامی فکتورها یکی است. سرنوشت زن بیوه ننگرهاری تفاوتی با زن بامیانی و هراتی و بدخشانی ندارد. اگر هر کدام بپرسی، میگویند در جنگهای داخلی همسر و فرزند و پدر و مادر و برادر و خواهرم کشته شدند. اما هیچ ارادهیی برای جمعآوری این روایت و دستهبندی و نشان دادن آن به مردم دیگر وجود ندارد. تنها جمعآوری این روایات و کنار هم گذاشتن آنان میتواند عمق فاجعه و اشتباهات جنگهای داخلی را نشان دهد که همه در یک قطار بودیم و سرنوشتمان به نام مذهب و قومیت یکی بود. اگر از قربانیان بپرسی، همه یک روایت را تعریف میکنند.
چنین ارادهیی امروز در بخشهای فرهنگی دولت افغانستان وجود ندارد. نبردی که میتواند رهبران نفرتساز قومی و مذهبی را در پیشگاه مردم فریبخورده، رسوا کند.
قدرت کار فرهنگی به مثابه نمونهیی در جنگهای قرن گذشته در جهان ثابت شده است. قدرتی که امروزه توانسته است مردم جهان را از شلیک یک گلوله بترساند. این قدرت به واسطه کار فرهنگی و برجستهسازی جنایات صورتگرفته در جنگ به مردم نشان داده شده است. خلای کار و فعالیت فرهنگی در افغانستان نیز هنوز آتش جنگ را زنده نگه داشته است.
سخن آخر این که زرداد مثل تمام رهبران جنگ از هیچ قوم و طایفهیی نیست، جز خانوادۀ تفنگساز! بهتر است او را به واسطه فحاشی و نفرتسازی از سایر اقوام، همراهی نکنید و به تفنگش گلولهیی هدیه ندهید.