بلخی؛ شاعر ضد تاریخ
پرتو نادری
سید اسماعیل بلخی، شخصیت چندینبعدی دارد. بیش از همه عالم دین بود، روشنفکر و اندیشهپرداز اسلامی نیز. شاعر، ادیب و سخنوری بود که شور مبارزه در سر و عشق مبارزه در دل داشت. مقاومت او تنها مقاومت در شعر نیست، بل خود بخشی از جنبش مقاومت سیاسی و اجتماعی کشور بود.
با همفکرانی حزب سیاسی میسازد و در هوای برانداختن نظام است. رسیدن به یک نظام جمهوری، استوار بر اصول و عدالت اسلامی، مدینۀ فاضلۀ او را میسازد.
شعرهای او در کلیت بر محور چنین اندیشههایی میچرخند. اندیشۀ سازمانیافته دارد. مانند آن است که بلخی هیچ مفهومی را جدا از پیوندهای فکری، تاریخی، سیاسی و فرهنگی نمیتواند بپذیرد.
گویی اندیشههای او همه اجزای بههم پیوستۀ یک کلیتاند. شاعری است آرمانگرا، دشمن استبداد و سلطهجویی غرب. استبداد را در تمام جلوههای آن نکوهش میکند؛ اما نمیخواهد در شعرهایش ناامیدی سایه افگند؛ بل شعرهای بلخی در دل خواننده امید میپرورد و خواننده را به روزهای بهتر زندهگی به سپیدهدم داد و دادگری، نوید میدهد.
شاعری است ضد تاریخ، همانگونه که همه روشنفکران ضد تاریخاند، یعنی در برابر جریان استبدادی تاریخ برمیخیزند و میخواهند جریان تاریخ را دگرگون سازند تا جامعه به عدالت و آزادی برسد. مقابله با استبداد خودی، نه گفتن در برابر سیاستهای استعماری، فراخوان مردم بهسوی دانش و فرهنگ، مبارزه با خرافه و تعصب، همبستهگی مردم برای رسیدن به خوشبختی اجتماعی، پند و اندرزهای دینی و حکیمانه، نکوهش بیداد و دادپروری موضوعات عمدۀ شعرهای او را میسازند.
بلخی در شعرهایش بهدنبال بیان چیزیهایی است که با زندهگی مردم پیوند دارد. او بیشتر شاعر محتواست. چنین است که گاهی به صورت شعر کمتر اهمیت میدهد و این امر سبب میشود که گاهی گونۀ بیاعتنایی در کابرد واژگان و ساختار زبانی در شعرهای او دیده شود.
تمام شاعرانی که از شعر هدف و آرمانی را دنبال میکنند یک چنین بیتوجهی نسبت به ظاهر شعر نشان میدهند.
شعر برای چنین شاعرانی زمینهیی است که باید تخمۀ سبز اندیشههای خود را در آن بپاشند. چنین شاعرانی پیوسته هشدار میدهند و از شعر خود مشعلی میسازند تا شاید نسلی در روشنایی آن پیشپای خود را در شب تاریک استبداد ببینند و این مشعل را به نسل دیگری برساند.
ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید
بر خاک مزار ما مشغول دعا باشید
چو شمع وجود ما قربان شما گردید
روشنگر شمع ما شاید که شما باشید
در پیچ و شکنج دهر نومید نباید شد
مردانه در این وادی با شور و نوا باشید
یک روز اگر آیید بر خاک مزار ما
قرآن خدا خوانید مشغول ثنا باشید
با خورد و بزرگ قوم از مهر چنین گویید
با سید خود بلخی دایم به وفا باشید
امروز اگر توفان بر کشتی ما افتاد
ممکن که شما فارغ از غرق و فنا باشید
http://dornam.blogfa.com
به باور قنبرعلی تابش «شهید بلخی استبداد را مانع اساسی آزادی و پیشرفت و حتا اتحاد مردم میداند. او باور دارد که بدون اصلاح زمامدار جامعه، نمیتوان ترقی کشور و مردم را انتظار کشید. بلخی ریشۀ بحران کشور را در حاکمیت استبدادی میداند. حاکمیتی که بر اساس میل یک فرد اداره میشود.
می آزادی و وحدت نه رسد از چه به ما
مستبد شیخ صفت، دشمن جام است اینجا
ما به سرمنزل مقصود چهسان راه بریم
راهزن، رهبر و خس دزد، امام است اینجا
فکر مجموع در این قافله جز حیرت نیست
زآن که اندر کف یک فرد زمام است اینجا
ما از این مدرسه ناکام روانیم چرا
کامجویان همه در جستن کام است اینجا
بردهگان سر خوش و آزاد به هرجا؛ اما
ملتی بر در یک شخص غلام است اینجا
(بحران سیاسی افغانستان در شعر معاصر دری، ص۲۹)
شاعر در این شعر پرسشهای بزرگی را در میان میگذارد. جامعه مخاطب اوست. خود نخواسته است تا پاسخ شعرش را نیز ارائه کند؛ بل خواسته است تا روشنفکران و مردم در تلاش پاسخیابی این پرسشها برایند. چرا همه اختیارات جامعه در کف یک تن باشد. آن که راه میزند، نمیتواند رهبر باشد، پس چگونه اینجا راهزنان رهبری کشور را در اختیار دارند. امام که خود خسدزد است میتواند مردم را بهسوی رستگاری رهبری کند؟ این پرسشها همه اندیشه برانگیزند و این اندیشه است که حرکتی را رهنمایی میکند.
سید اسماعیل بلخی، کشور و سرزمین خود را در مثلثی زندانی میبیند که هر سه ضلع آن، ضلع بلاست. یعنی کشور در زندان بلا افتاده است.
بلخیا! شاه بلا، شحنه بلا، شیخ بلا
از سر خلق مگر جمله بلا بر خیزند
او همان قدر که بر نظام سلطنتی میتازد، شیخ و شحنه را که ردای ریا بر تن کردهاند نیز نکوهش میکند و آزادی مردم را در آن میبیند که برخیزند و این همه بلاها را از زندهگی خود دور سازند. این مثلث بلا را فرو ریزند تا آزادی اسیر مانده در آن، به پرواز در آید.
بلخی با بیان وضعیت میرود بهسوی نتیجهگیریهایش، به زبان دیگر پس از بیان وضعیت این مساله را به مانند اقبال در میان میگذارد: «پس چه باید کرد ای اقوام شرق!»
از خون بینوایان اخذ مفاد تاکی
وز رنج بیمرادان جشن مراد تاکی
بیداد بر ضعیفان جایی نگشت تحریر
لافیدن جراید از عدل و داد تاکی
تا رتبه انتسابیاست مشکل بود توازن
فرمانروای مطلق هر بیسواد تاکی
نیکی ز خود شمردن زشتی ز دست تقدیر
بر دستگاه خلقت این انتقاد تاکی
سعی و عمل چو نبود از آرزو چه خیزد
آزردهگی به ملت خواهی زیاد تاکی
تحصیل گنج و فرهنگ بیرنج نیست ممکن
شرط است جهد قومی بیاجتهاد تاکی
همکاری و تعاون از اعتماد خیزد
با خلق خویش باشیم بیاعتماد تاکی
دیریست مستبد را با شیخ اتحادیست
یارب میان دزدان این اتحاد تاکی
ای مجمع عمومی زین انجمن چه حاصل
گر نیست فرق مذهب جنگ نژاد تاکی
تجهیز جیش از چیاست وین خوف و ترس از کی است
باغی که صلح روید تخم فساد تاکی
با ناتوان ندیدیم جز مکر از توانان
نامیاست از حمایت غصب بلاد تاکی
از عنعنات دیرین تفکیک نوع زاید
فکری به زنده بایست از مرده یاد تاکی
بیگردش طبیعت ما را مساز مایوس
ناشاد قلب خلقی یک عده شاد تاکی
بلخی به دهر گویم یا با زمامداران
با اهل فضل آنسان کید و عناد تاکی
(پیشینۀ تجدد، پیدایش و بالندهگی شعر نو در افغانستان، ص ۱۲۰-۱۲۱٫)
از یک نظر بلخی همیشه برای من یک شاعر استثنایی بوده است. تاریخ نشان نمیدهد که شاعری برای فرو افگندن نظامی، سازمان یا حزب سیاسی پایهگذاری کند و بعد با راهاندازی قیامی بخواهد تا نظامی را از پای در اندازد.
البته در تاریخ معاصر افغانستان شاعران بسیاری با سازمانها و احزاب سیاسی پیوستند، در پایهگذاری سازمانها و حزبهای سیاسی سهم داشتهاند؛ اما جایگاه بلخی فراتر از این است. او برمیخیزد و در برابر تاریخ میایستد و با راهاندازی قیامی میخواهد رفتار تاریخ در کشور را عوض کند. چنانکه بلخی به سال ۱۳۲۵خورشیدی همراه با خواجهمحمد نعیمخان کابلی (زوری) که از دوستان و همفکران سید بود و شمار دیگری به پایهگذاری یک سازمان سیاسی پرداخت. میر غلاممحمد غبار این سازمان سیاسی را به نام «حزب سری اتحاد» یاد کرده است.
این حزب هرچند طرفدار ایجاد یک نظام جمهوری در کشور بود؛ اما بعدها خواست تا به وسیلۀ یک قیام مسلحانه به هدف خویش برسد.
به قول غبار: «بالاخره حلقۀ مرکزی فیصله کرد که روز اول حمل ۱۳۲۹(۱۹۵۰) شاه محمودخان صدر اعظم که معمولاً در دامنۀ کوه علیآباد میلۀ عنعنوی قلبهکشی را افتتاح و جنگ حیوانات را تماشا میکرد، به ضرب گلوله از پای در آورده شده، مدافعان او کشته شوند و افسران پایینرتبۀ حزبی با افراد کوهدامنی و کوهستانی که قبلاً در کمین نشستهاند، از چهار جهت به حملۀ گرم مبادرت نمایند.
آنگاه به شکل دسته جمعی زندان عظیم دهمزنگ را به یک حمله اشغال و با اتفاق یکهزار و چند صد نفر محبوس به استقامت ارگ سلطنتی مارش کنند. البته تا این وقت قیام عمومی از طرف هزاران نفر به عمل آمده و سلطنت سقوط میکند و جمهوریت اعلان میشود.»
(افغانستان در مسیر تاریخ، ج دوم، ص ۲۵۹-۲۶۰٫)
قیام ناکام شد. پیش از آنکه آغاز شود ناکام شد. گلجان وردکی که تازه به حزب پیوسته بود، برنامۀ قیام را به دولت رساند. غبار میگوید:«سید اسماعیل خان بلخی بعدها پس از رهایی از حبس به من گفت که به قرار معلوم همین که جلسه ختم شد، گلجان برگشت و قضیه را به شخص صدراعظم اطلاع نمود.» (همان، ص ۲۶۰٫)
چنین بود که شاه محمودخان در بامداد نوروز ۱۳۲۹ یازده تن از اعضای هستۀ مرکزی حزب را همراه با سید اسماعیل بلخی دستگیر و به زندان افگند که چهارده و نیم سال و چند روز را در زندان مخوف دهمزنگ به سر بردند تا این که در نیمۀ سال ۱۳۴۳ خورشیدی رها شدند.
دیدگاههای این حزب در پیوند به چگونهگی نظام جمهوری که میخواستند بسازند، روشن نیست به زبان دیگر سند و مدرکی در زمینه وجود ندارد.
سید اسماعیل طبع همیشه بیداری داشته، شعرهایی که از او تا کنون انتشار یافته کلیت سرودهای او نیست. برای آنکه بخش قابل توجهی از سرودهای سید اسماعیل دستخوش ویرانگریهای حوادث روزگار شده و از بین رفتهاند.
از بلخی روایت شده که او در سالهای زندان ۷۵هزار بیت شعر سروده بود که با دریغ همه سرودههای بلخی به ما نرسیده است.
سید اسماعیل پس از رهایی از زندان کماکان به مبارزۀ خود در میان مردم ادامه میداد. به ولایتهای گوناگون کشور سفر میکرد و با ایراد سخنرانیها مردم را آگاهی سیاسی میداد.
سال ۱۳۴۷ خورشیدی بود که بیمار شد. ماه سرطان بود. او را برای درمان به شفاخانۀ علیآباد کابل انتقال دادند. همانجان زیر درمان بود که به روز یکشنبه بیست و چهارم همان ماه قلب تپندهاش از تپیدن بازماند و چشم از جهان پوشید. گزارشهایی وجود دارد که گماشتهگان دولت او را مسموم کرده بودند!