اسطوره کرور در تحلیل سمبولیک و روانکاوانه
استاد گلاحمد یما
در داستان کرور، اثر ماندگار توروایانا روایت میشود که امشب در قصر پولاد، مردمان سراسیمهاند، چراغها همه روشن است. بر فراز کوه سیاه، کنگرههای این کاخ نمودار بوده و بر دندانههای آن مشعلهایی افروخته است. کشاورزان از دور به این کاخ مرموز مینگرند.
در این داستان، کلید رمز وجود ناخودآگاه «شب» و «کوه سیاه» است. شب و سنگ سیاه بهعلت پنهان بودن از ساحه دید و تاریکی، نماد ناخودآگاهی شده است. داستان از لحاظ زمانی، مدت محدودی از شب را به نمایش میگذارد که رویدادها و حرکات تحت حاکمیت آن رخ میدهد. همانگونه که تمام موجودات در شب حرکت دارند در ناخودآگاه نیز حرکت موجود است.
ناخودآگاه بخشی از روان است که سایقه مرگ و زندگی بهعنوان نمودهای اساسی فعالیتهای بیولوژیک مخصوصا تغذیه و جنبشهای جنسی، شور و جنبوجوشی را پدید میآورد و در آن انعکاس دارد و از نظر شخص پنهان است.
در این داستان، کلید رمز بروز خودآگاه «مردمان سراسیمه» و «چراغهای روشن» قصر است. قصر پولاد نماد خودآگاهی است؛ برعکس، تاریکی سمبول ناخودآگاهی که در شب همهجا استیلا دارد. سراسیمگی مردمان جنبشی است که در پرتو روشنی موجود در قصر حس و دیده میشود و این جلوههای نخستین خودآگاهی است.
پدیدههای گوناگون طبیعت در تاریکی شب در جنبش است؛ اما هنگامی که در داستان دیده میشود مردمان قصر سراسیمهاند نخستین جلوههای بروز خودآگاه پدیدار میشود. مردمان سراسیمه، نماد جنبش انسان و یکی از انواع جنبش طبیعت است؛ اما از نظر ماهوی جنبش انسان و جنبش طبیعت باهم متفاوت هستند و بهصورت سمبولیک فرق میان حرکت ناخودآگاه و نخستین حرکتهای خودآگاه را بیان میکنند.
«کوه سیاه» و «شب» بنا بر خصوصیت مشترک تاریکی، هردو نماد ناخودآگاهی هستند. بر فراز این کوه سیاه «کاخ پولاد» ساخته شده است. همانگونه که معلوم است خودآگاهی نیز بر فراز ناخودآگاهی بنا شده است درست شبیه کاخ پولاد که بالای کوه سیاه اعمار شده است.
بروز خودآگاه در میان هستی ناخودآگاه، تدریجی و بهصورت تجلی نور است. نمودار شدن کاخ پولاد در میان شب و بالای صخرههای سیاه در پرتو مشعلهای آویخته در دندانههای کنگرههای کاخ به همین بروز تدریجی و تجلیگونه خودآگاهی در میان ناخودآگاهی اشاره دارد.
کشاورزان از دور به این کاخ مرموز مینگرند. از یکسو واژه «کاخ مرموز» بنا بر لایه روانکاوانه و سمبولیک داستان، به معنی سمبولیک بودن کاخ است؛ چه این کاخ صرف یک کاخ نیست؛ بلکه نمادی از خودآگاه نیز است.
از سوی دیگر، گذشته از لایه روانکاوانه و سمبولیک که دیده شد؛ براساس لایه اسطورهیی داستان، واژه مرموز بودن کاخ، به دید کشاورزان نسبت به این کاخ ارتباط مییابد. براساس منطق ساختار اسطوره، هر اسطوره از عناصری که مشارک خوانده میشود ساختار مییابد.
از این دیدگاه، پولاد نخستین عنصر یا مشارک در اسطوره کرور است. تا این قسمت داستان، پولاد شخصیت مرکزی این اسطوره است. دسته کشاورزان عنصر یا مشارک دوم هستند که با شخصیت مرکزی ارتباط معین دارند. کشاورزان از کاخی که بالای کوه در یک قله است در ارتفاعی پایینتر زندگی میکنند و بنا بر فاصلهیی که میان حیات آنها و حیات کاخنشینان وجود دارد؛ حیات کاخ به نظرشان مرموز جلوه میکند.
در داستان اگر لایه سمبولیک و روانی با لایه اسطورهیی پیوند بخورد مفهوم دوری و نزدیکی، مفاهیم پنهانشده در رابطههای مشارکها را آشکار میکند. وقتی شخصی چیزی را از دور بنگرد و در داخل آن نباشد؛ رویدادهایی که در آن اتفاق میافتد و وی تمام جنبههای داخلی آن را نمیبیند، برایش مرموز جلوه میکند.
کاخ پولاد برای کشاورزان بهاینعلت مرموز جلوه میکند که آنها از قصر فاصله دارند. این فاصله از ارتفاعی که میان محل زیست کشاورزان در پای کوه است و محل زیست کسانی که در قصر در قله کوه بسر میبرند به وجود آمده است.
با در نظر داشت لایه روانکاوانه و سمبولیک داستان، میتوان به کشاورزانی که کاخ را مرموز میبینند دقت کرد و آنها را با ساحهیی که در آن هستند (پای کوه و شب تاریک) با ناخودآگاه ارتباط داد و کسانی که در بالا در قله کوه، در خانه مرموز در خانه پولاد یا آشیانه عقاب در پرتو مشعلها قرار دارند با خودآگاه پیوند داد.
اسطوره، مرز میان ناخودآگاه و خودآگاه را از میان میبرد. در اسطوره، خانه مرموز و آشیانه عقاب محل فعالیت بخشی از مشارکهای روایت یا اسطوره است که از جهت تحلیل سمبولیک و روانی تحت شرایط خودآگاه قرار دارد؛ درحالیکه بخشی از مشارکهای اسطوره یعنی کشاورزان که در پای کوه زندگی میکنند در شرایط تحت اثر ناخودآگاه زیست دارند.
هنگامی که کشاورزان از خانههایشان به کاخ مینگرند نزدشان این پرسش پیش میآید که چرا امشب کاخ پولاد یا آشیانه عقاب چون آتشکدهیی مشتعل است و صدای شیپور و طبل از آنجا در درهها میپیچد و خواب مردمان را از دیده میرباید؟
ازآنجاییکه کشاورزان در تاریکی هستند روشنی کاخ به نظرشان همانند آتشکدهیی مشتعل، نمودار میشود و صداها پس از پیچیدن در درهها به گوششان میرسد؛ درنتیجه، خواب را از چشمان آنها میرباید. فعالیتهای خودآگاه که در بیداری انجام میشود بر ناخودآگاه که در حالتی است که حواس ظاهری بهصورت خودآگاه کار نمیکند و شبیه رویا و خواب به ظهور میرسد، اثر میگذارد.
تجلیات معنی در ناخودآگاه شبیه تصاویری است که مستقیم و راست جلوه نمیکند؛ بلکه دگرگونه، تکهتکه و مرموز به نظر میرسد؛ همین دید رمزگونه است که کشاورزان پولاد را چون عقاب میبینند و هنگام بروز خطر آن را در پرواز به تصور میآورند که چنگال خود را در سینه دشمنان فرومیبرد و از دیدن درخشیدن شمشیر او هاله فروزان در فضای کوهسار پدید میآید.
بنابراین این فرضیه که گویا در این وقت شب خطری قصر پولاد را تهدید میکند با تردید آنها مواجه میشود. خودآگاهی که از نظر کمی و کیفی قوت بگیرد بر ناخودآگاه اثر میگذارد. این اثرگذاری پرسشهایی را نزد کشاورزان ایجاد میکند مبنی بر اینکه علت جنبش و روشنی در قصر پولاد در این وقت شب چیست؟
مشارک دیگر در این اسطوره، دشمن پولاد است. قهرمان مرکزی در مقابل دشمن میایستد. با مطرح شدن دشمن در اسطوره دسته موافقان و دوستان و دسته مخالفان و دشمنان ظهور میکند. عقاب خواندن پولاد توسط کشاورزان به معنی این است که آنها در دسته موافقان و همدستان پولاد هستند.
در میان خانواده کشاورزان، پیر زالی نیز بود که چند پسر داشت. پیر زال خودش گاوآهن را میگرفت و پسر بزرگش قلبه را و هردو روی زمین کار میکردند. او هفتاد سال داشت که در آنجا زندگی میکرد؛ اما هیچگاه کاخ پولاد را چنین پرجنبوجوش و روشن ندیده بود. چراغی افروخت و با دست مرتعش آن لهیب سوزان را گرفته از کلبه برآمد و به بالا نگریست.
پیر زال مشارک دیگر اسطوره یا روایت است. این مشارک از اینکه در میان دهقانان و یکی از آنهاست تحتتاثیر روان ناخودآگاه حیات بسر میبرد؛ ولی از جهت اینکه در تاریکی شب چراغی برافروخت در شرایط شبیه خودآگاه قرار میگیرد. همین افروختن چراغ فرق فاحشی بین او و کشاورزان ایجاد میکند. فرق دیگر او با کشاورزان این است که توجه او را تنها مشعلها و صدای طبل و آواز شیپور آشیانه عقاب جلب نکرده بود؛ بلکه در کنار آن، باد کوهسار که به دور قلعه میپیچید و ستارگانی که در دستگاه فلک میرقصیدند نیز مجذوب کرده بود.
پیر زال با دقت در سیر تاریخ و نگریستن بهسوی آسمان و سپری کردن هفتاد سال و داشتن تجربه سالها کار در مزرعه آگاهیهایی کسب کرده بود؛ این آگاهیها او را از ساحه ناخودآگاه به منطقه خودآگاه آورده بود. او دارای بینش خاص بود که دیگران از آن بهره نداشتند؛ بنابراین سرنوشت را در مقابل چشمان خود مجسم دید. او در همان لحظه دریافت که تاریخ یک مرحله را سپری کرده و مرحله جدید در حال آغاز است. او پیشبینی کرد که آتش فروزانی مشتعل خواهد شد و هزاران سال افروخته خواهد ماند، نهری جاری خواهد شد که سرچشمه آن هیچگاه نخواهد خشکید و امواج تابناک آن منشعب و سراسر کشور را شاداب خواهد کرد.
از بیان مشارکها به جنبههای روانی و سمبولیک کاخ بازمیگردیم؛ کاخ دو قسمت اساسی دارد: قسمت اول صحن قلعه و قسمت دوم تالار.
تیراندازان، نیزهداران و شمشیرکشان در صحن قلعه یا کاخ، صف کشیدهاند؛ اسبهایی که از اسطبلها بیرون آورده شدهاند نیز در آنجا مشاهده میشود. دختران ماهروی مشکینموی آوازخوان گروهگروه آماده سر دادن سرود هستند.
مشارکهای اسطوره در صحن قلعه، پسران و دختران جوان هستند. از این میان یک بخش نظامیان و محافظان هستند و بخش دیگر دختران آوازخوان. بخش اول از نظم خاص نظامی پیروی میکند و بخش دوم آزادانه با هم در گروههای کوچکتر گرد آمدهاند.
در تالار قصر، انبوه سرداران پولاد که در میان آنها، خود پولاد هم دیده میشود نشستهاند. در کنار تالار مجمرهایی که دود خوشبویی از آن بلند میشود قرار دارد. چشمان سیاه مردم کوهستان که از آن برق بزرگی و نخوت میدرخشد منتظرند. درصورتیکه پولاد در جمعشان حضور دارد دگر انتظار قدوم کی را دارند؟
مشارکهای دیگر اسطوره، سرداران پولاد و بزرگان خانواده او هستند. بزرگان خانواده میدانند موضوع چیست؛ اما سرداران نمیدانند.
در تالار قصر جایی است برای پولاد. این تالار دو در دارد، یکی به صحن قلعه باز میشود و دیگری به عقب تالار.
با درنظرداشت لایه روانکاوانه و سمبولیک، تالار قصر مرکز خودآگاهی و محلی که پولاد در آن قرار گرفته است مرکز «من برتر» یا وجدان است. همانگونه که دیده میشود تالار از یکسو به صحن قلعه یا صحن کاخ باز میشود و از سوی دیگر به اتاقهای عقب تالار.
صحن قلعه با سنگ سیاه نزدیکی بیشتر دارد نسبت به تالار که با گستردن فرشی چون گلیم و قالین به روی آن از سنگ سیاه و تاریکی فاصله میگیرد. صحن قلعه نماد نیمهآگاه ذهن است که از یکسو با خودآگاه یعنی تالار وصل است و از سوی دیگر با شب و سنگ سیاه که نماد ناخودآگاهی است.
وجود اسبها نیز نماد نیروهای حیوانی است که در نیمهآگاه نمودار میشود. در اصل جای اسبان در اسطبل است. اسطبل بیشتر به ناخودآگاه نزدیکی دارد. سپاهیان مانند تیراندازان، نیزهداران و شمیشرکشان در صحن قلعه نماد نیمهآگاه هستند و رهبران سپاهیان، سردارانی هستند که در تالار نشستهاند. رامشگران که نماد رگههای عاطفه، احساس، زیبایی، عشق و سرزندگی هستند نیز در نیمه آگاه نمودار مییابند.
در تالار بزرگان خانواده پولاد نیز حضور دارند که با اتاقهای عقب تالار در ارتباط هستند. اتاقهای عقب تالار نماد محل انعکاس و دروازه واقعیتهاست؛ واقعیتهای زندگی پولاد. تغییرات یا رویدادهای زندگی از آن محل و از دروازهیی که از آن بهسوی تالار باز میشود به تالار و شخص پولاد – نماد وجدان خودآگاه – میرسد.
مشارک دیگر، دختر جوانی است که پس از باز شدن در بزرگ ساخته شده از آهن و برنج با چشمان به زمین دوخته در تالار نمودار شد و پس از عبور از میان رادمردان، نزدیک پولاد رسید، سر فرود آورد، گیسوانش از شانههایش افتاد و به دو سوی رویش آویزان شد. با آواز دلنواز گفت: «ای پولاد! ای سردار بزرگ! یزدان پاک فرزندت ارزانی داشته است؛ کرور با ظهور خویش کاخ تو و کشور کوهساران را پیراست و آرزوی دیرینهات را برآورد.»
این دختر جوان سیاهموی، عضو خانواده پولاد، آوازش دلنواز است. او از یک رویداد مهم خبر میدهد. او پولاد را با خطاب ای پولاد! ای سردار بزرگ! ندا میدهد.
پیامش سه قسمت دارد؛ یکی جنبه خبری یعنی اینکه پولاد صاحب فرزند شد. قسمت دیگرش جنبه انتظاری دارد؛ یعنی اینکه انتظار میرفت کرور با میلاد خود کاخ تو و کشور را زینت دهد و قسمت سوم آن اختیاری است یعنی اینکه ظهور کرور تحقق آرزوی دیرینه پولاد است.
جنبه خبری، انتظاری و اختیاری این پیام با خود امری غیرعادی دارد و آن ذکر نام کرور قبل از نامگذاری توسط پدرش است؛ به این معنی که با جنبه انتظاری پیام از نظر زبانی و با اشاره به جنبه اسطورهیی نیز مرتبط است. اسطوره اساسا به افسانههای مربوط به آغاز رویدادهای مهم و سرنوشتساز متناسب به زندگی هماهنگ با آرزوهای مردم و دستههای بزرگ انسانی ارتباط دارد.
کرور هم تحقق آرزوی دیرینه است و نامگذاری آن معنی خاصی دارد. کسی که این نام را بر زبان میآورد دختری جوان است. دختر جوان موی سیاه دارد که از شانههایش به دو سوی رویش افتاده است. موی سیاه مجعد با سنگ سیاه و سیاهی شب همسرشت است. همچنین آواز دلنواز او را با عواطف و امیال ناخودآگاه مرتبط میکند. او از واقعیت به خودآگاه آمده و موها و صدایش ریشه در ناخودآگاه دارد.
گرفتن نام کرور نیز نخستینبار از زبان او بهصورت غیرعادی جاری میشود. هنگامی که او نام کرور و خبر خوش را اعلام کرد از میان قصر غریو خوشی بلند شد، شمشیرها به هوا بلند شد و سرود رامشگران در گنبدهای قصر الیجال پیچید و در فضای شب منتشر شد.
گرفتن نام کرور برای همه غیرمترقبه بود؛ چرا آن دختر جوان این نام را به زبان آورد؟ کرور را مگر میشناختند که به مجرد ورودش به جهان وی را به نام میخواندند؟ اسم او را چه کسی گذاشته بود؟ مگر نام او را سرنوشت بر لوح لاجوردی فلک نگاشته بود و یا آبشاران غرجستان و زابلستان از بدو پیدایش زمزمه میکردند، یا بادهای کوهستان این نام را از قله هندوکوه در قصر پولاد به ارمغان آورده بودند؟
کرور آرزوهای مجسم یک ملت بود و قبل از زادن در دل هزاران مرد و زن تولد یافته و در دل آرزوها و آمال صدساله نشوونما کرده بود. قبلا پیر زال آن شب در پای کوه دانسته بود که زندگانی و روزگار وی را امان داده تا میلاد کرور را ببیند و داستان پیدایش او را به گذشتگان برساند.
دختر جوان از دنیای خودآگاه بود و با دنیای ناخودآگاه رابطه داشت و پیر زال از دنیای ناخودآگاه بود که با دنیای خودآگاه مرتبط بود. میان دختر و ناخودآگاه موی سیاه و آواز دلنواز ارتباط قایم میکرد و میان پیرزن و خودآگاه چراغ و دانستنیهایش.
دختر را میدیدند و گفتارش را میشنیدند؛ اما سخن پیر زال را کسی نشنید؛ تنها افکار وی بود که حس میشد. دختر جوان از حال گپ میزد و پیر زال از گذشته. سخنان و افکار دختر جوان و پیر زال هردو کلیدهای اساسی اسطوره کرور هستند. با تمرکز به بیانات این دو است که جنبههای اسطورهیی میلاد و حیات کرور برملا میشود.
در میان مشارکهای اصلی اسطوره که افکار، اعمال و آرزوهایشان با انفرادیتشان تجلی دارد. پولاد، پیر زال، دختر جوان و اخیرا کرور است. پیر زال با گذشته ارتباط دارد، دختر جوان با حال و کرور از نظر روال اسطوره با حال و آینده و گذشته.
پولاد پدر کرور است که بر واقعیت امروز مسلط است و هم نماد وجدان است و همچنین نماد جانشین «من برتر» یعنی مرکز قدرت و سازمان سیاسی موجود. کرور جانشین پولاد میشد؛ اما بزرگتر و قدرتمندتر از او؛ این موضوع را پولاد درک میکرد. کارهایی که او نتوانسته بود انجام دهد یا در یک محدوده کوچکتر انجام داده بود، کرور باید کارهای ناتکمیل پدر را تکمیل کند و در گستره بزرگتر و کیفیت بهتر و بهصورت عمیقتر انجام دهد. این خواست پولاد و همه اهالی بود.
پولاد برای رسیدن به آرزوهای بزرگ، برای کرور همت بالا و اقبال بلند میخواست. برای نشان دادن این خواست خود کودک را با دو بازو بهسوی آسمان برداشت و آنگاه چشمانش به ستارگان دوخته شده بود و زیر پایش پرتگاه سیاه را میدید که از آن غرش دریا و زمزمه حیات و مخلوقات به گوش میرسید.
قصرش در کوه بالای سنگ بزرگی رو به بالا قرار گرفته بود. او هر شب بر فراز آن قصر میبرآمد تا آواز خلایق را بشنود و آهنگ زندگانی به گوشش رسد؛ اما برخلاف، از همهجا و از همهچیز صداهای مرموز زنجیر را میشنید. تو گویی هزاران مرد آزاد در زنجیر است و همه را در بند نگه داشتهاند. آن شب نیز همان ندای غمانگیز را شنید. قلبش به تپش درآمد و اشکهایش فروریخت، کودک را برداشت و در فضای بیپایان بهسوی آسمان عرضه کرد. لبانش میجنبید و کلمات او به خط آتشین در لوح تاریک زمانه در آن شب ظلمانی نقش میبست.
صدای غمانگیز از پرتگاه تاریکی که در زیر کوه وجود داشت به گوش میآمد. این صدا صدای ناخودآگاه بود. فریاد مردان اسیری که باید از اسارت نجات پیدا میکردند در ناخودآگاه انعکاس داشتند. وجدان بیدار پولاد، این صداها را هر شب میشنید و از آن رنج میبرد.
این صدا را پیر زال و آن دختر جوان نیز شنیده بودند. همه میخواستند این صدای محزون خاموش شود. اسطوره کرور براساس همین خاموش کردن صدا پدیدار شد. کرور به بارگاه پرعظمت و جلال از سوی پولاد اهدا و نذر شد تا مگر این صدا با علتهای اجتماعی آن از میان برود. پولاد در رازونیاز خود گفت:
ای خداوند هندوکوه و بردارنده کوه سفید! ای دادار هیرمند و داور هریوا! کرور را به آستان عظمت و جلال تو اهدا و قربانی رهایی و نجات فرزندان این کشور میکنم، این هدیه کوچک را بپذیر. از فروغ کبریایی خویش وی را منور گردان و به سایه پرورش خود او را بزرگ ساز تا آواز زنجیر از درهها و کوهساران خراسان برنخیزد و صدای فغان و ناله دهقانان روستاهای زابل و غرجستان منقطع گردد.
کرور را قوت بده تا دست بیگانگان را از کشور آزادگان کوتاه کند، نیروی نیرومندان را برای تو به کار اندازد. برق شمشیر او نگاه غضبآلود ستمگران را خیره گرداند و سم ستورش از کرانههای مرغاب گرد برانگیزد تا کشور آبادان و آزادان شود. سرود دختران آریایی به طارم نیلگون فلک برآید و چادرنشینان آواره به دور آتش در دامن صحرا جشن گیرند.
ای خدا! کرور را بزرگ و جوان ساز و هماهنگ با رشد وی در سبزهزارها از زمین سیاه خاورستان، شمشیر، سوفار و خنجر برویان تا بهار دگری جلوه نماید و سرزمین احرار از خون لالهرنگ دشمنان، گلگون شود.
از بخدی نقاره رستاخیز بلند گردد و پرچم کهن در اهتزاز آید و چنان آتشی در سینهها فروزان شود که نوبهار کوچکترین شعله آن باشد.
در دعای پولاد تمام دردهای آن زمان ترسیم و تصویر شده و آرزومندیها به بیان آمده است. این دردها و آرزومندیها تنها از پولاد نیست، بل از همه مردم است مردمی که به چهره پرقوت و اساطیری چون کرور ضرورت دارند تا این دردها را از میان بردارند.
رازونیاز پولاد در بام قصر بسیار پرتاثیر ادامه یافت، قلب فلک آن را ثبت کرد؛ گویی موردقبول قرار گرفت. آنجا همهچیز، ستونهای کاخ، آبها و بادها در حرکت آمدند و در خراسان و زابلستان از غرجستان و غور و غزنه، از نیمروز و مکران، از سغدیان و مارژیان، از سند و خیبر، مردم آن شب دختری را در آسمان نیلی دیدند. آن ستاره، ستاره آزادی بود.
دیده شدن دختری در آسمان مشارک دیگر اسطوره است که همزمان با میلاد کرور به وقوع پیوسته است.
چرا همزمان با میلاد کرور مردم ستاره آزادی را دیدند؟ با درنظرداشت تحلیل روانی و سمبولیک منشا آرزوهای مشترک، رویدادهای مشابه در حیات یک گروه است. صد سال بود که ناآرامی در زابلستان و غرجستان وجود داشت و تنها آرامی قسمی در اطراف قلعه پولاد موجود بود که بخشی از مردم در آن فضا زندگی میکردند. ناخودآگاه مردم آن منطقه هرلحظه که خواستها و آرزوهای خود را میدیدند در این فضا سرکوب میگردید. تنها پولاد و فضای نزدیک به او بود که با کارهای خوب خود به دلها امید میداد و جلو نابسامانیها را در یک محدوده میگرفت.
کوهستانیها، دهقانان، سرداران سپاه و خانوادههای آنها افزون بر واقعیت تلخ ظلم و اجحاف عمومی دشمن به نظمی که توسط پولاد برقرار بود و این نظم در تعلیم و تربیه و نظام اجتماعی آن محدوده دیده میشد همه امیدها را به نسل نوی که ارتباط با خانواده پولاد داشته باشد، بسته بودند.
با تولد کرور این امید زنده شد و او را به نامش که همه امید مردم بود یاد کردند. دختر جوانی که خبر ولادت او را داد، نام کرور را به زبان آورد. پیر زال شکرگزار بود که زنده است و تولد کرور را دیده است. کرور کی بود؟ همانگونه که گفته شد کرور آرزوهای مجسم یک ملت بود و قبل از زادن در دل هزاران مرد و زن تولد یافته و در دل آرزوها و آمال صد ساله نشوونما کرده بود. پیر زال پای کوه، آن شب دانست که زندگانی و روزگار وی را امان داده تا میلاد کرور را ببیند و داستان پیدایش او را به گذشتگان برساند.
پیر زال نماد حافظه است و دختر جوان نماد دیدن واقعیتهای موجود. دختر جوان خبر میلاد کرور و خود کرور را آورد و پیر زال دانست که به گذشتگان این نوید را میدهد یعنی آرزویی که در گذشته تحقق نیافته بود و اکنون تحقق یافته است.
آرزوها تا هنگامی که تحقق نیابند در ناخودآگاه ادامه مییابند. آسمان نماد بالا بودن است. ستارگان و بخش بالای خودآگاه وجدان است. ستارگان، دختران هستند و با بخش عاطفی ارتباط دارند. جهان ناخودآگاه در انسان مرکز عشق است و بخش خودآگاه مرکز عقل. برعکس، آسمان در بالا نماد عشق است و پایین نماد عقل. عقل و عشق با حرکت طبیعت و عمل آدمی پیوند مییابد.
پولاد مرد عمل است که هم با عشق مرتبط است هم با عقل. او با مردم ارتباط دارد. از دردها و اسارت و بدبختی مردم مطلع است. او هرگاه در درون خود متوجه میشود صدای غلوزنجیر مردم را میشنود و متاثر میشود؛ زیرا مردم را مملو از محبت کرد. این را مردم هم میدانند به آن جهت نوعی از درونفکنی، برونفکنی و همانندی میان پولاد، زنان، مردان و کودکان محیطش برقرار است. پولاد درد مردم را حس میکند و خوشی و آرزوهای او با مردم تقسیم میشود و خوشیها و آرزوهای او را مردم از خود میدانند. مردم در وجود فرزند پولاد (کرور) نجاتدهنده بزرگتر را میبینند