امریکا و قمار امارت
مجیبالرحمن اتل
پس از پایان جنگ سرد و رویارویی امریکا و اتحاد جماهیر شوروی، امریکا تا حادثه یازدهم سپتمبر، افغانستان را به فراموشی سپرد.
هنگامی که حادثه یازدهم سپتمبر به وقوع پیوست و افغانستان یکشبه محور توجه امریکا و سیاست خارجی آن قرار گرفت، کارشناسان امریکایی امور افغانستان بیشتر به تقاعد سوق داده شده و یا درگذشته بودند.
سازمان استخباراتی امریکا (CIA) برای برقراری تماس با نیروهای جبهه متحد در شمال مجبور شد حتی کارشناسان متقاعد را دوباره استخدام و به ماموریت افغانستان بفرستد. این وضعیت نشان میداد که افغانستان چگونه پس از دوره جنگ سرد اهمیت خود را برای امریکا از دست داده است.
طبق اطلاعات اداره کمکهای خارجی ایالات متحده امریکا، حکومت بوش یک بیلیون دالر را در اختیار سازمان استخباراتی امریکا (CIA) قرار داد تا هزینه جنگ با طالبان شود که توسط ملیشههای تحت اداره جنگسالاران پیش برده میشد.
سیا با هزینه کمتر از ده میلیون دالر موفق شد کابل و مزارشریف را از تصرف طالبان خارج کند. امریکاییها در روزهای نخست شکست طالبان گمان میکردند که جنگ افغانستان کمهزینهترین جنگی است که امریکا آن را تا هنوز تجربه کرده است؛ درحالیکه این خوشبینی خیلی زود نادرست از کار درآمد.
هدف اولیه امریکا از بین بردن هرچه زودتر القاعده و سقوط رژیم طالبان در افغانستان تعریف میشد تا حس انتقامجویانه امریکاییها بعد از حادثه یازدهم سپتمبر فروکش کند، بدون اینکه درگیر جنگ طولانیمدت و دولتسازی در افغانستان شود.
پولهایی که از طریق سیا در اختیار جنگسالاران بهبهانه «جنگ علیه تروریزم» قرار گرفت باعث شد تا بسیار سریع دامنه نفوذ خود را در ولایتها و ولسوالیها گسترش دهد. اختیارات سیا در سالهای نخستین تا جایی بود که حتی برنامههای زیربنایی بازسازی را نیز تمویل میکرد.
بعد از پایان دوره حکومت موقت، شعار «جنگ علیه تروریزم» آهستهآهسته به پروسه «دولتسازی» و برنامه «صلح لیبرال» تغییر کرد و پای امریکا ناخواسته وارد پروسه طولانی دولتسازی شد. حکومت مرکزی که نتوانست تا سالیان متمادی در نقاط دورافتاده افغانستان امنیت را تامین کند، راه را برای بازگشت دوباره طالبان محیا کرد.
ازهمینرو بیشترین آثار نویسندگان امریکایی که بعد از سال۲۰۰۶ منتشر شده، سهیم نکردن طالبان در کنفرانس بن را به عنوان خطای استراتژیک امریکا در پروسه دولتسازی افغانستان میدانند. این طرز دید آهستهآهسته سیاست خارجی امریکا در قبال افغانستان را همچنان تحتتاثیر قرار داد و از شدت جنگ در برابر طالبان در میدانهای نبرد کاست.
تعدادی از این نویسندهها در پُست مشاور ارشد برای نماینده امریکا در افغانستان، وزارت خارجه و دفاع کار کرده و تصویری مغالطهآمیز و افراطی در نوشتههای خود از افغانستان ارایه کردهاند.
بعضی تا جایی پیش رفته که ناامنی در مسیر خطوط اکمالاتی نیروهای امریکایی مستقر در افغانستان را با ناامنی راههای مواصلاتی دوره مغولان هند مقایسه کرده، طالبان را بالفطره جنگجویان خشن و شکستناپذیر معرفی میکنند که از کوهها و درهها پایین شده، شبیخون زده و دوباره در دل کوهها ناپدید میشوند.
این طرز دید حتی در سخنان ماه مارچ امسال دونالد ترمپ درباره طالبان اینگونه انعکاس یافت: «آنها رزمنده و جنگجو هستند و از هزاران سال پیش همین کار را انجام میدهند». این نگاه، نگاهی مبالغهآمیز فعلی دولت امریکا در قبال طالبان است که در آن طالبان به عنوان نیروی شکستناپذیر معرفی میشوند.
از نظر مورخان انگلیس، انگلیسها همچنان در محاسبه خود در جنگ با افغانها دچار اشتباه فاحشی شدند. به گفته «ویلیام دالریمپل»، شاه شجاع زمانی که از مواضع خود با قوت تمام حملات قیامکنندگان را دفع میکرد و از پیامد بد عقبنشینی نیروهای انگلیس از کابل به جلالآباد خبر میداد، انگلیسها تصمیم به عقبنشینی گرفتند. این تصمیم نهتنها تمام نیروهای انگلیس را به کام مرگ کشاند بل شاه موردحمایت آنها نیز به قتل رسید.
این مثال به این علت قابلتامل است که طالبان همچنان حکومت فعلی را دستنشانده و امریکا را بهعنوان نیروی اشغالگر میشناسند؛ از همین رو خروج کامل نیروهای امریکایی از افغانستان را پیششرط مذاکرات صلح قرار دادند، ترفندی که موقف آنها را در چانهزنی سیاسی تقویت و دست بالایی در مانور قدرت میدهد.
همانطور که ذکر شد امریکا از زمان ظهور دوباره طالبان و ادامه جنگ توسط این گروه دچار سوءتفاهم شده است. امریکا به این نتیجه رسیده که طالبان را نمیتوان در میدان جنگ شکست داد پس بهتر است تا در ساختار فعلی جمهوریت مدغم شوند.
از سوی دیگر طالبان طوری محاسبه کردهاند که میتوان با خروج نیروهای امریکایی، حکومت فعلی را در وضعیت شکننده قرار داد و با ایستادگی بیشتر در میدان نبرد و گفتگوهای صلح، در نهایت جمهوریت را جذب امارت کرد. طالبان همچنین متقاعد شدهاند که روابط نزدیک امریکا با کشورهای امیرنشین عرب و ازجمله قطر که دفتر سیاسی طالبان در آن قرار دارد، از نوع نظام امارتی قباحتزدایی کرده و برقراری امارت برای امریکا دیگر مسئلهیی نخواهد بود.
آنچه به نظر میرسد این است که گفتگوی صلح با طالبان تا هنوز براساس محاسبات نادرست طرفین (امریکا و طالبان) پیش رفته است، ورنه کسانی که با فلسفه وجودی طالبان آشنا هستند میدانند که این گروه بهجز امارت به چیز دیگری راضی نخواهد شد؛ از همین رو ناکامی آنها در برقراری نظام امارتی، به معنی ناکامی پروسه صلح و ادامه جنگ در مقابل نظام کنونی خواهد بود؛ قماری که نتیجه آن از اول برای افغانها مشخص بوده است.
پاسخ به مقاله امریکا و امارت منتشره روزنامه راه مدنیت مورخ ۲۰ اسد ۱۳۹۹
درین مقاله به نظرم کمی دچار توهم شده اید. امریکا خود مولد پروژه طالب و به وجود آورنده این جریان خشن تروریستی مطلق مردانه فرهنگ ستیز می باشد. امریکا با استخدام شماری از مجاهد نماها و مشتعل نمودن آتش جنگ توسط آن ها درمقابل حکومت مجاهدین زمینه ظهور تروریستان طالب را مهیا ساخت. که این جهانخوار با دو هدف خود رسید،
یک : پروژه اسلام هراسی توسط این گروه تکفیری و فرهنگ ستیز به اکمال رساند.
دو : زمینه حضور و اشغال نظامی کشور ما را مساعد ساخت.
امریکا با اکمالات همه جانبه طالبان زمینه تسخیر تقریباً کامل کشور را مساعد ساخت. که ازین اقدام خود دو نفع برد.
بعد از شکست طالبان در سال ۱۳۸۰ هم اگر هدف امریکا به جز جنگ و خشونت چیز دیگر نبود چرا ملیون ها دالر را صرف بعث بعدالموت طالبان کرد و کار را به جای کشاند که این گروه خود ساخته را وجه سیاسی داد و با آن ها موافقت نامه امضاء کرد. و این کار امریکا بدان ماند که از به اصطلاح از ریش کند و به بروت پیوند کرد. حالا هم معامله را شکل دیگر داده و بازی را زیر عنوان صلح روی دست گرفته است. که میدانیم شیطنت های در عقب آن است . امریکا مدعی کاذب دموکراسی است . برای امریکا نوع رژیم حاکم بر کشور های مستعمرده اش فرق نه می کند هر جه باشد، مردم سالاری، استبدادی، دیکتاتوری و ….بلکه بهره گیری از امکانات آن مهم است.