مقاله

صلح در ادبیات کلاسیک فارسی

اسدالله پژمان
تاریخ بشر همواره گواه جنگ و کشتار بوده و هم‌زمان صلح جزو آرمان دیرینۀ بشری به حساب می‌آمده است. صلح و جنگ به اشکال مختلف در متون تاریخی توجیه شده و در این میان، ادبیات از ابزارهای قابل توجه در توجیه جنگ و صلح بوده است.
در این نوشتۀ کوتاه، به صورت فشرده رویکرد ادبیات فارسی را در مورد بحث صلح مرور می‌کنیم. صلح در ادبیات کلاسیک فارسی اغلب به دو مفهوم استفاده شده است. یکی صلح به معنی آشتی میان عاشق و معشوق و دیگری، صلح به معنی توقف جنگ میان دوپادشاه یا آرامش در یک سرزمین.
هرچند مفهوم صلح به شکل امروزی آن گسترده نبوده که جنبۀ بین‌المللی یا بار حقوقی دقیق و تعریف شده داشته باشد، اما در موارد متعددی در اشعار فارسی به آن اشاره و تاکید شده است.
برای مثال:
مرادی که در صـــلح گردد تمام
چه باید سوی جنگ دادن لگام (نظامی گنجوی)

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟
ای نوردیده صـــلح به از جنگ و داوری است (حافظ)

نشستند با صلح و گفتند باز
که از کینه با هم نگیریم ساز ( فردوسی)

این صلح‌طلبی و انزجار از جنگ در مواردی توجیه اخلاقی شده و جنگ را به مفهوم جهل تلقی کرده‌اند.
چون که بی‎رنگی اسیر رنگ شد
موسی‎ای با موسی‎ای در جنگ شد
چون به بی‎رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی (مولانا)

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ)

گاهی دیده می‌شود که بر صلحِ بدون قید و شرط نیز تأکید شده است. هرچند از دید ارزش‌های امروزی، ممکن است که صلح بدون قیدوشرط به صلح پایدار منجر نشود اما در اشعار فارسی به صلح در هرصورت آن ارجحیت داده شده است.
بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت
به شرط آنکه نگوییم از آنچه رفته حکایت (سعدی)

صلح یک پروسۀ دوجانبه است. گاهی انعطاف‌پذیری و تنفر از جنگ در اشعار فارسی به خوبی برجسته شده و به صورت یک‌جانبه بر صلح اصرار شده است. برای مثال در این ابیات:
اگر مر تو را صلح، آهنگ نیست
مرا با تو ای جان سر جنگ نیست (مولانا)

اگر پیل زوری و گر شیر جنگ
به نزدیک من صلح بهتر که جنگ (سعدی)

گاهی دیدگاه‌های انتقادی علیه پادشاهان و اربابان مطرح شده و جنگ طلبی آنان مورد نکوهش قرار گرفته است. به عبارت دیگر، کشورگشایی و قدرت طلبی‌های پادشاهان و ادامۀ جنگ انتقادهایی را به همراه داشته است.
بر اندیشه صـــلح بربست راه
بهانه طلب کرد بر صـــلح شاه (نظامی)

کار یزدان، صلح و نیکویی و خیر
کار دیوان جنگ و زشتی و شر است ( ناصرخسرو)

اگر چه قوت داری و عدت بسیار
به گرد صـــلح درآی و به گرد جنگ مگرد
گوییا آب و آتشند این دو
که به هم صلحشان نمی یابم ( خاقانی)

گاهی در نیت افراد برای صلح شک و تردید وجود دارد. چنین وضعیتی می‌تواند صلح را دشوارتر سازد. امروزه در گفتگوهای صلح در سطح کلان نیز می توان این شک و تردید‌ها را دید.
از در صـــلح آمده‌ای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا ( سعدی)

چون بخت نیک انجام را با ما به کلی صلح نیست
بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را (سعدی)

جنگ تو صلح و صلح تو جنگ است
من به قربانت، این چه نیرنگ است

بخش دیگری از مفاهیم صلح، همان آشتی با معشوق است که بیش‌تر چگونگی رابطه میان دو فرد را بیان می‌کند. در ابیات زیر این مفهوم به خوبی منعکس شده است:
بجز با لب و چشم خوبان نبود
همه صلح و جنگی که من داشتم ( خاقانی)

تا با تو به صـــلح گشتم ای مایۀ جنگ
گردد دل من همی ز بت‌رویان تنگ ( فرخی سیستانی)

در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صـــلح
در مزاج اختران گه نفع باشد گه ضرر (سنایی)

کفر و ایمان را به هم صـــلح است و خیز از زلف و رخ
فتنه‌یی ساز و میان کفر و ایمان درفکن ( خاقانی)

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

دکمه بازگشت به بالا