داستان در انتظار پیک
گلاحمد یما؛ محقق و استاد دانشگاه
مجلس شهنشاه بزرگ، جلالالدین اکبر بهصورت غیررسمی دوام داشت و دربارۀ شکست لشکر اکبر در جنگ با افغانها سخن میگفتند و انتظار میکشیدند تا پیک برسد و حقایق را تشریح کند.
قبل از آنکه پیک نامۀ سرکردۀ سپاه را بخواند، مورد خطاب شاهنشاه اکبر قرار گرفت که آیا آوازههایی که درمورد شکست لشکر ما گفته میشود، درست است؟
او گفت: اعلیحضرتا! بدتر از آن چیزی است که آوازه است.
اکبر خشمگین شد. با خود میگفت این افغانها از چه ساخته شدهاند؟ ازمرگ نمیهراسند؟ از گرسنگی، تشنگی و از تکهتکه شدن، پروایشان نیست؟ بعد به فکر فرو رفت و به ابوالفضل دکنی، وزیر خود خطاب کرد: آیا یادت هست که صراطالتوحید را وقتی به ما آوردند، مولف آن، بایزید روشان که هنوز ما نمیدانستیم وی یک مخالف سرسخت خواهد شد و در برابر ما قیامها را رهبری خواهد کرد. چنان با جرات از روش ما انتقاد میکرد و به توحید دعوت میکرد که گویا وی شاه است و من یکی از سپاهیانش.
من حالا میدانم که صراطالتوحید تنها در وجود بایزید روشان خلاصه نمیشد و او را در ایمان و علم و اراده کمک نمیکرد؛ بل تمام پیروانش را این صراطالتوحید به حرکت آورده و آنها را قوت میدهد که توسط آن، هدایات قرآن پاک را در هر بخش زندگی خود به کار گیرند و به فرمان الهی و سخنان پیامبر بزرگوار اسلام با دل و جان گوش دهند و در راه عملی کردن آن با صدق دل بکوشند.
ابوالفضل دکنی بدون آنکه چیزی بگوید سر را شور میداد و سخنان جلالالدین اکبر را تایید میکرد.
از آن موقع سالها گذشته بود. جلالالدین اکبر حالا با بایزید روشان مقابل نبود که جلالالدین، فرزند بایزید با او مقابله میکرد.
خبرچینان همیشه وقتی از جلال روشانی خبر میدادند، میگفتند مردم به عدالت و انضباط او نهتنها شک نداشتند که عادل بودن و ضابط بودنش را همیشه زبانزد مردم بود.
در اطلاعات جمعآوریشده شخصیت روحانی و سیاسی او هرچه روشنتر درخشیدن میگرفت و شنیدن آن خبرها جلالالدین اکبر را در نزد خودش خوار میکرد.
روزی یکی از زنهای راچپوت اکبر که او برای قوت گرفتن امپراطوری با او ازدواج کرده و بعد از ازدواج با هم مسلمان نشده بود از جلالالدین اکبر پرسید که تا کنون به چه کسی حسادت کردهیی؟
گفته بود نخست در برابر بایزید روشان خودم را خوار احساس کردم، وقتی با جرات از من انتقاد کرد و مرا به توحید خواند. دوم وقتی خودم را کوچک احساس کردم که از کابل به دهلی میآمدم در میان راه که جلالالدین روشانی در آن نزدیکیها به سر میبرد میخواستم با وی ملاقات کنم. کسی فرستادم که او نزدم بیاید اما او به دعوتم جواب رد داد. از آن روز به بعد هرقدر تلاش میکنم در مقایسه با او خودم را مطرح کنم، خودم را بیشتر خورد احساس میکنم. فرق من با او این است که من شوکت و قصر و حشم و خدم دارم ولی جلالالدین روشانی همانند بایزید روشان همان سادگی را در زندگی اختیار نموده و آزادگی را برگزیده و در راه حق تعالی همه زندگی خود را وقف کرده و مردم را به راه حق دعوت میکند و آنها هم دعوت او را لبیک میگویند.
آن وقت که اکبرمیخواست جلالالدین روشانی را ملاقات کند، جلالالدین یک رهبر شناخته شدۀ افغان بود. اکبر میدانست که همانند پدرش او هم به زودی با حفظ مقام روحانی و سیاسی، رهبری نظامی را میگیرد و در برابر حکومت اکبر قیام میکند؛ زیرا خصلت حکومت اکبر آن بود که آزادگان را خوش نداشت به هرنوعی که بود میخواست آنها را در حکومت خود جذب کند.
دلیل اینکه چرا کسانی چون بایزید و جلالالدین و پیروانشان نمیخواستند جذب حکومت او شوند؛ همانا اختلاف در اصول و عقاید اکبر بود. این اصول حکومتداری بر پایۀ استبداد سیاسی استوار بود؛ استبداد باعث میشد که بهجای استفاده از جاذبۀ معنوی در سیاست از شیوههای جاسوسی و توزیع پول و امکانات مادی استفاده شود.
روح آزادگی که در سبک هندی ادبیات دری موجود است و بینیازی و پشت پا زدن به مقام و منزلت برای نگهداری ارزشهای عالی در آن به فراوانی دیده میشود از اصول حکومتداری بابریان حکایت دارد.
روشنفکران که در چهارچوب اسلام به آزادی عادت کرده و دولتهای قدیم افغانستان بر همین اساس با روشنفکران برخورد میکردند؛ در زمان حکومتداری جلالالدین اکبر قضیه برعکس شده بود.
مردم میدیدند که عملأ در برابر آزادیخواهان حقطلب و مسلمانان راستین که نمونهاش بایزید روشان و جنبش روشانیان بود؛ حکومت جلالالدین اکبر از راچپوتها استفاده کرده آنها را سرکوب مینماید.
اگر جنبش روشانیان نمیبود و جاذبۀ لازم را به وجود نمیآورد؛ تا این اندازه متفکران افغانستان با زبان کنایی و رمزی نفرت خود را از دستگاه قدرت اکبر در شعر و ادبیات سبک هندی به نمایش نمیگذاشتند. ممکن بود هند مسلمان که از نظر فرهنگی ادامۀ فرهنگ غزنویان و غوریان و متعلق به افغانستان است در آن فضای فرهنگی و جریانهای ادبی طور دیگر میبود، چنان که موقعیت روشنفکران برای تایید رنسانس در زمان تیموریان هرات بود. یا هم در زمان قبل از حملۀ چنگیز و دولتهای مثل غزنویان نمایان میشد.
جلالالدین روشانی هنگامی که ملاقات با جلالالدین اکبر را نپذیرفت، پیامدهای آن را میدانست. به همین جهت به تیراه رفت. مردم دورش جمع شدند. اهالی از سید حامد بخاری که بالای افغانها ظلم میکند به جلالالدین شکایت بردند.
به هدایت جلالالدین مردم بر دستگاه ظلم وی حمله کردند و آن تیولدار ظالم پیشاور را کشتند. قدرت نظامی جلالالدین روشانی هر روز بیشتر میشد. آوازۀ آن توسط جاسوسان به گوش اکبرمیرسید.
قوای جلالالدین روشانی موقع حمله بر تیولدار پیشاور شامل بیستهزار پیاده و پنجهزار سواره بود.
جلالالدین اکبر به یاد آورد که با شنیدن کشتهشدن تیولدار دستگاه بابر چندین مرتبه جلسه کرد که آیا برای پاسخ به کشته شدن تیولدار بالای قوای جلالالدین حمله کنند یا نه؟
همه به اتفاق گفتند تیولدار ظالم بود و مردم به جزای اعمالش رساندند. از این رو کسی رای نداد که به پشتیبانی او لشکرکشی نماید.
جلالالدین اکبر آن وقت به رخ خود هم نیاورد که این کار مردیست که باری نخواسته بود به ملاقات او بیاید.
سال به سال بیشتر جلالالدین روشانی ازنظر روحانیت، سیاست و نظام قوت میگرفت و تحرکاتی از او دیده میشد. خبر این تحرکات به دستگاه جلالالدین اکبر میرسید.
جلالالدین اکبر در برابر قوتهای روشانیان تصمیم گرفت که یک قوای بزرگ بفرستد. او کنورمان سنگ و خواجه شمسالدین خافی را سرکردۀ این قوا تعیین کرد تا مانع حملات افغانها شود.
آمادگیهای لازم گرفته شد و لشکر حرکت کرد. لشکر به پیشاور نرسیده بود که توسط قبایل مهمند، غوریه خیل و یوسفزایی که در اطراف پیشاور موقعیت دارند، مورد ضربات سنگین قرار گرفتند.
در نتیجۀ پیکارهای سخت که در کوهسار خیبر رخ داد، لشکر توقف کرد. دستگاه اکبر برای پشتیبانی از لشکر فرستادۀ خود قوتهای دیگر به قیادت زینخان کوکه ارسال کرد، اما مثل طلسم شدگان، کدام کار مهم در برابر قوتهای جلالالدین روشانی نتوانستند انجام دهند.
اکبر در ذهن خود با حوادث مرتبط با روشانی درگیر بود. مثل اینکه ذهنش نمیگذاشت تا از لشکرکشیهایش در برابر جلالالدین بیرون برود.
او به یاد آورد که تصمیم گرفت یک قوای دیگر بفرستد که از طریق بنگش به قوای جلالالدین بتازند تا کنورمان سنگ فرصت پیدا کند که از بگرام خود را از مخمصۀ جنگ بیرون کشد. اما جلالالدین روشانی با هزارسوار و پانزدههزار پیاده بر قوای اکبر تاختند.
در این تاخت افغانها یکونیم هزار تن از قوای خود را از دست دادند و به مهاجمان اکبر نیز تلفاتی وارد شد. جلالالدین اکبر به یاد آورد که پس از این لشکرکشیها به جای اینکه افغانها عقبنشینی کنند سلطۀشان بر قلمرو وسیعتر دراشنغر در شمال پیشاور بسط یافت.
در این وقت یوسفزاییان را نیز با خود همراه کردند. آن وقت میگفتند حریتپسندی در سوات و باجور نیز گسترش یافته روشانیان با قوای اکبر در آن مناطق درآویختند و خود به تیراه آمدند.
مثل اینکه در میان حوادث مرتبط با افغانها دریچهیی از پیروزی برای اکبر نیز وجود داشت. او به یاد آورد که بعد از سالها مقاومت ِجلالالدین روشانی، دیگر طاقت اکبر طاق شد و این بار به سرکردگی صادق خان لشکر بزرگی را به تیراه فرستاد.
صادق بر قبایل آفریدی و ورکزی فیروز آمد و ملا ابراهیم از زعمای لشکر جلالالدین روشانی را گرفت ولی خود جلالالدین موفق شد که ساحه را ترک کند و از راه کانیگروم وزیرستان عقبنشینی نماید.
در این موقعیت لشکریان اکبر با قبایل یوسفزی که با آزادگان روشانی در رابطه بودند سرگرم پیکار شدند. از آن روز به بعد پنجسال جلالالدین را کسی ندید.
میگفتند به توران رفته. اکبر میدانست او آرام نمیگیرد. همانطورهم شد. گزارش رسید او قوای بزرگی از افغانها را جمع کرده.
جلالالدین اکبر در برابرش آرام ننشست و قوای بزرگی را به قیادت جعفر بیگ، آصفخان و قاسمخان کابلی برای از میان برداشتن روشانی حرکت داد.
جنگی میان قوای روشانی و اکبر در گرفت در آن برخی از اعضای خانوادۀ جلالالدین به شمول برادرش واحدعلی به دست آصفخان گرفتار شدند.
اکبر صفحات ذهن خود را ورق میزد. او به یاد آورد که بعد از دستگیری برادر جلالالدین روشانی، او شیوۀ مقابله با او را تغییر داد.
به جای جنگ، خواست به نفاقافگنی بپردازد و از حیله و رشوه استفاده نموده برخی از سران قبایل را علیه جلالالدین تحریک کند.
اکبر به یاد آورد که چگونه در این امر از کدام اشخاص استفاده کرد. حمزه اکوزی فرد مساعد بود. او را تشویق کرد که بالای جلالالدین حمله کند، اما جلالالدین او را شکست داد و تا حدودی مجبور به عقبنشینی ساخت. اکبر که ازاین وضعیت خبرشد با فرستادن یک قوای بزرگ او را حمایت کرد، اما افغانها بر قوای جلالالدین اکبر تاختند. در این جنگ مردم دلازاک در توره بیله (توره بوره) دو برادر نامی جلالالدین، شیخ عمر و خیرالدین را کشتند و برادر دیگرش نورالدین را به قتل رسانیدند، اما خودش به کوهسار تیراه برگشت.
در تیراه بهحیث قهرمان کهسار به تجدید قوا پرداخت و لشکر بزرگی را تجهیز کرد و مردمان زیادی را با خود متفق گردانید.
جلالالدین ذهن خود را با آخرین تحولات نظامی مرتبط ساخت. او به یاد آورد که جاسوسانش خبر داده بودند که قوای تازه دم افغان گرد جلالالدین روشانی جمع آمده بودند. برای مقابله با چنین قوای عظیم او (جلالالدین اکبر) قوای بزرگی را علیهاش آماده ساخت.
در مقدمۀ لشکر زینخان کوکه و شیخ فیضی گماشته شدند. راجه بیرل و سعیدخان و دیگران با دههزار سپاه قوت الظهر آمدند. در این وقت شاهنشاه ازمصروفیت ذهنی خلاص شد و به ماحول خود نظر کرد.
مجلس همه منتظر بودند که شاهنشاه اجازه بدهد که پیک نامه را بدهد تا خوانده شود. مورخان مینویسند که در نامه نوشته شده بود: جلالالدین با شدتی تمام بر لشکر عظیمی که از سوی شاهنشاه ِبزرگ جلالالدین اکبر فرستاده شده بود حمله کرد و از چهل تا پنجاه هزار سوار لشکر یک نفرهم از دست دلاوران افغان جان به سلامت نبردند. حتی رکن مهم و مدار کل امور شهنشاهی اکبر، راجه بیریل هم درهمین راه سرداد. وزین خان کوکه با امرای دیگر به سوی اتک گریختند و متنفسی دیگر از آن معرکه نجات نیافت.
آنها تاریخ این واقعه را سال ۱۰۰۱ هجری ثبت کردهاند.