تحلیل

با ماشین کشتار چگونه می‌شود مدارا کرد؟

سلیمان باختری

در کتاب چشم‌های بازمانده در گور، نویسنده داستان را با این جمله شروع می‌کند که سگ‌مصب‌ها دارند ما را می‌کشند. این حکایت عین قصه طالبان است که از یک‌سو پشت مذاکره نشسته‌اند و از سویی بر سرعت ماشین کشتارشان افزوده‌اند.

درست مثل روزی که یک هیات طالبان برای مذاکره به کابل آمده بودند و در هوتل سرینا با وقاحت و اشرافیت جا گرفته بودند، در مقدم‌شان انفجاری عظیم را مرتکب شدند که قدرت خود را نشان بدهند. چه کسانی را؟! مردم بی‌گناه کوچه و خیابان را. برای اثبات زورمندی خود مردم را می‌کشند، کسانی که یا قرابت خونی با آن‌ها دارند یا قرابت خوانی و فردا قرار است روبروی آن‌ها بنشینند و برایشان از دین بگویند.

طرفه همین مردم که باز قاتلان خود را تجلیل می‌کنند و پای منبر آنان می‌نشینند. چرا این مردم کشته نشوند؟! پارسال، یک ملای مسجد در هرات به کودکی تجاوز کرده بود، اقارب و قوم و خویش کودک برای دادخواهی آمده بودند، اما باقی خویشان و دوستان آن خانواده مخفیانه ملا را فراری دادند. او را به خانه خود بردند که در آن خانه هم به کودکی تجاوز کرده بود.

این بار عین قصه است در مقیاسی بزرگ‌تر. تجاوزی که سال‌هاست طالبان می‌کنند چگونه لاپوشانی شده و طبیعی نشان داده می‌شود؟ با جهل مردم. همین مردم، بعد از آزادی انس حقانی که بزرگ‌ترین کشتارهای کابل را به عهده داشت به دیدنش رفتند. برایش گل بردند و شعر خواندند. این چگونه مردمی است که قاتل خود را دوست می‌دارند؟! در هیچ کجای جهان چنین اتفاقی تا هنوز نیفتاده که برای آزادی بزرگ‌ترین قاتل کشور شعر بخوانند. یا در مرگ آن دیگری که فلم جنایاتش پخش شد و کودک شش‌ساله را گوش بریده بود و هزاران نفر را از خانه‌اش برده بود تظاهرات کرده بودند که راهت ادامه دارد.

آری، متاسفانه این راه ادامه دارد، اگر نه دقیق در روز مذاکره رسمی و اعیانی، اجیران‌شان در ولایات افسران و مردم را نمی‌کشتند. موتر را انفجار نمی‌دادند که چند زن و کودک بدبخت پاره پاره شود. چگونه می‌شود با چنین قاتل جنایت‌کاری مدارا کرد! یا او را تطهیر و یا حتی با او مذاکره کرد؟

اما می‌بینیم که ‌شیک‌ترین خبرنگاران ما با او عکس می‌گیرند و با آن‌ها با لبخند دست می‌دهند و اگر برسد می‌بوسندشان. ما چنین مردمی هستیم. یک ماشین جنگی کشتار فرزندان‌مان را در آغوش می‌گیریم، خود ما فرزندان خود را به ضحاک ماردوش هدیه می‌دهیم که مغز سرش را برای شادی خود بخورد و بعد او را نفرین می‌کنیم. ما به بدبختی خو گرفته‌ایم.

طالبان، کشتار هویت‌شان است. آن‌ها بدون کشتن هیچ چیز نیستند. مشروعیت و هویت خود را از دست می‌دهند. در یک طرف، سربازان مظلوم ماست که نمی‌تواند به خانه او حمله کنند و مراقب هزار قانون بین‌المللی است که حقوق بشری، حقوق جنگی و این‌هاست و در طرف دیگر، دشمنی که نگران هیچ قانونی نیست. طفل شش‌ساله را گردن می‌برد و جوان‌ترین و رعناترین سرداران کشور را با شکنجه در آتش می‌سوزاند یا با چاقویی کند گردن می‌برد و آخر امر هم با لباسی سفید، مقابل کمره خود را تبری می‌دهد که ما خوبیم.

بلی شما خوبید. اگر خوب نبودید شاعران ما در وصف شما شعر نمی‌گفتند. اگر خوب نبودید روزنامه‌نگاران ما برای شما کمپاین نمی‌کردند، با شما سلفی نمی‌گرفتند و برای کشتن شما ناراحت نمی‌شدند که حقوق بشر نقض شده است.

شما خوبید که لباس سفید به تن دارید و بت‌ها، آن نمادهای شکوهمند تاریخ پرعظمت بشریت را منفجر کرده‌اید. شما خوبید چون زمانی ما را در میدان فوتبال شلاق زده و سنگ‌سار کرده‌اید. شما خوبید چون کست‌ها و فلم‌های ما را اعدام کردید. شما خوبید چون خانه‌های مردم را به زور فروختید و در یک روز در مزار شریف و یکاولنگ، هزاران نفر را مثله کردید و بعد با برچه و تفنگ کشتید. شما خوبید چون در چهارراه زنبق و در نماز، جنازه و در مسجد، جوانان بیچاره را تکه تکه کردید. شما خوبید که حتا به تاکستان‌ها و مزارع رحم نکردید.

ما بدیم که به شما اعتماد می‌کنیم. ما بدیم که میرزا اولنگ را فراموش کرده‌ایم. ما بدیم که انفجار کورس موعود و عروسی را از یاد برده‌ایم. ما بدیم که خودمان را به شما واگذار کرده‌ایم تا هر بلایی خواستید بر سر ما بیاورید.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا