ادبیات داستانی صدای مردمی است که رسانۀ رسمی و حکومتی ندارند
گفتگوگردان: امید محمدی
اشاره: گفتگویی که میخوانید با دکتور مرتضی شاهترابی، نویسنده و پژوهشگر افغان است که مدتهاست در مهاجرت زندگی میکند، اما دوری از وطن و مصایب آن او را از کار دل که همانا کار برای فرهنگ مردم کشورش است دور نکرده است. او داستاننویس و استاد داستاننویسی بوده و سردبیر فصلنامۀ ادبیات کودک «شهرزاد و دنیازاد» نیز است. در این مصاحبه از دیدگاه او به وضعیت ادبیات مهاجرت و ادبیات معاصر کودکان که او در آنها هم فعالیت دارد، پرسیدهام.
آقای شاهترابی! زندگی در خارج چه تاثیری بر شما و آثارتان داشته؟
هیچکس نمیتواند خارج از جغرافیا و زمان و مکانی که زندگی میکند، حرکت کند. شخصا اگر در افغانستان زندگی میکردم شاید نوع نگاهم به داستان، طور دیگری بود و اگر در کشور دیگری بودم به نوعی دیگر!
داستاننویسی در مهاجرت سبب شد که از تجربۀ داستاننویسان ایران هم استفاده کنم و ببینم من به لحاظ تجربۀ داستانی در کجا قرار دارم و آنها در کجا قرار دارند و اگر بخواهم یک داستاننویس کامیاب باشم، چه کار باید بکنم و در چه سطحی تلاش کنم.
یکی از موارد دیگر، تقویت نگاه انسانمحوری است. اینکه من بهعنوان یک انسان مهاجر، محکوم به دردم و در عالم مهاجرت از من سوال نمیکنند تو هزارهیی، تاجیکی، پشتونی، اوزبیکی یا قومیت دیگری داری. برای همۀ آنها من فقط یک مهاجر هستم. این نگاه در آثار من خودش را به شکل ناخودآگاه نشان داد که من فارغ از قومیت و نژادم یک مهاجر هستم و یک انسان محکوم به هجرت و هجران … و برای رسیدن به آنچه دنبالش هستم ناگزیرم نگاه انسانی را مطالبه کنم.
شاید اگر من در مهاجرت نبودم و در جامعهیی که نگاه قومی در آن حاکم بود، میبودم، ناگزیر من هم نگاه قومیتگرایانه را در داستانهای خودم وارد میکردم.
در بحث آسیبشناسی ادبیات داستانی معاصر افغانستان، چه مواردی از نظر شما مهم است؟
داستاننویسی ما از آنجا صدمه میخورد و آسیب میبیند که ما توقعمان را از داستان کم میکنیم و خودمان را در جمع خاصی محدود کرده و با همانها مقایسه میکنیم و محک میزنیم. در این حالت، طبیعتا به دنبال خلق اثر ماندگار نیستیم و همین قدر برایمان کفایت میکند که یک عده کارمان را بخوانند و خوششان بیاید.
به شکل صریحتر، مهمترین آسیب ادبیات داستانی افغانستان درونگرایی داستاننویسان بوده است. بیبیند ترجمۀ داستان در افغانستان شکل میگیرد، اما چقدر؟
ترجمۀ تاریخ افغانستان را بخوانید. ترجمههای جدی در افغاستان شکل نمیگیرد و داستانهای کوتاه جدی و رمانهای جدی در دهههای چهل به بعد ترجمه نمیشنود و معدود ترجمههای جدی که وارد میشوند از ایران هستند. برخی از آثار هم وقتی در روزنامههای افغانستان منتشر میشوند به عنوان مثال از ادبیات فرانسه، کسانی هستند که به لحاظ جایگاه خیلی پایین بوده و طبیعتا وقتی چنین آثاری ترجمه میشوند و مخاطبان با این داستانها رشد میکنند، نویسندهیی هم که میخواهد داستان بنویسد، خودش را با همانها مقایسه میکند.
شاید کم اطلاعی من باشد اما خوشحال میشوم که شما و خوانندگانتان به من پنج کتاب داستانی از آثار شاخص اروپایی که شخصیتهای ماندگار داشتهاند را معرفی کنید که تا دهۀ ۶۰ در افغانستان ترجمه و منتشر شده و در بین مردم افغانستان معروف شده باشد.
اصلا نویسندۀ ما در ادبیات داستانی کشور تا قبل از مهاجرتی که به سبب جنگها اتفاق افتاد، اصلا نگاهی به داستاننویسی دنیا ندارد که بخواهد خودش را با آنها محک بزند و بخواهد اثرهای ماندگار خلق کند.
داستان و شخصیت داستانی به شکلی بازتاب زندگی و تجربیات و شخصیت نویسنده است. نویسنده وقتی شخصیتی را خلق میکند بخشی از وجود خود را در این شخصیت به امانت میگذارد.
در جامعۀ افغانستان و در تاریخ معاصر، شخص و اشخاص در جامعۀ استبدادی اصلا اجازۀ ابراز وجود نداشته و ندارند. استبداد و جبر سیاسی حاکم بر جامعه به دنبال این بوده و هست که اشخاص را همطراز هم کند و هیچکدام شخصیت متمایزی نشود. طبیعتا نویسندهیی که خودش به تمایز شخصیتی و فردگرایی ستودنی نرسیده، نمیتواند شخصیت متمایز و ماندگار خلق کند.
جاهایی جبر استبداد و سیاست و جاهایی جبر بحران هویت سبب شده که نویسنده به لحاظ بحران درونی به سمت خلق شخصیتی متمایز نرود.
جایگاه ادبیات کودک و نوجوان را در ادبیات معاصر افغانستان چگونه میبینید؟
کودک متاسفانه در جامعۀ ما مظلوم است و هیچوقت در افغانستان، چه در درون جامعه و چه در مهاجرت به نظرم به حقوق بایستۀ خودش نرسیده است. این هم برمیگردد به زیرساختهای فکری و اجتماعی و فرهنگی ما.
معدود نویسندگانی داریم که در حوزۀ کودک مینویسند، اما پاسخگوی نیازهای فراگیر جامعۀ ما نیستند. ما فراتر از پروین پژواکها و غلام حیدر یگانهها را نیاز داریم. متاسفانه هنوز این بخش جای خودش را پیدا نکرده است.
به نظر شما نسبت ادبیات داستانی مهاجرت با تاریخ و فرهنگ چیست؟
در انسانشناسی و مردمشناسی نظریهیی داریم به نام اشاعۀ فرهنگی که یک فرهنگ گسترش پیدا میکند و به جاهای دیگر میرود. مهاجرت سبب اشاعۀ فرهنگی و آشنا شدن ملتها با همدیگر میشود.
ادبیات داستانی مهاجرت پیوند بین ملتهاست و صدای مردمی است که رسانۀ رسمی و حکومتی ندارند.
حکومت و رسانههای رسمی، خوانش خودشان را از جامعه و فرهنگ ارایه میکنند و داستان و ادبیات، خوانش مردم را که چه بسا قدرتمندان خوش نداشته باشند.
ادبیات داستانی مهاجرت راوی دردها و رنجها و داشتههای فرهنگی و تاریخی کسانی است که قربانی جنگ و خشونت بودند و به هر دلیلی از وطن خودشان مجبور به مهاجرت شدند.
به نظر میرسد ادبیات داستانی مهاجرت افغانستان پس از دهۀ ۸۰ به رکود رفته و ما با یک توقف در ظهور نویسندگان موفق و توانمند بین مهاجران مواجه هستیم، دلیل این رکود چیست؟
در این مورد چند مطلب هست، اول اینکه: نسلی که در ادبیات داستانی مهاجرت در دهۀ۸۰ آمد و دیده شد، نسلی بود که در واقع، بزرگان داستاننویسی پارسی را درک کرد و قلههای داستاننویسی را دید و داستانهایی شگرف و ماندنی خلق کرد.
دوم: در اوایل دهۀ۸۰ هنوز جامعۀ افغانستان رسانۀ آنچنانی نداشت و مردم بیرون از افغانستان کنجکاو بودند تا ببینند روایتهای مردم چیست. پس داستانها عموما به جنگ میپرداخت که برای خوانندگان بیرون از مرزهای این دوره جذابیت داشت.
مطلب مهم دیگر این است کسانی که در آن دوره مینویسند، کسانی هستند که خودشان مهاجرت کردند. نویسندگان این دهه کسانی هستند که در مهاجرت متولد شدند و خود مهاجرت نکردند. طبیعتا تجربههای آنها با هم متفاوت است و توقعی که هنوز طبق کلیشهها رواج دارد این است که این نویسنده هم مانند همان نویسندگان از جنگ و داخل افغانستان و با همان لهجه بنویسد.
همۀ اینها دست و پای نویسنگان جوان را بسته و جدای از مرعوب شدن نویسندگان جوان در مقابل نامهایی که در دهۀ۷۰ و ۸۰ در ادبیات داستانی مهاجران شاخص شدند، خود سبب شد که نویسندگان جوان ما عملا جایی برای اظهار وجود پیدا نکنند. خصوصا که انسان مهاجر افغان در جامعۀ میزبان، به خودی خود به خاطر مسایل مهاجرت دچار یک خود ویرانگری هویتی شده و از درون تخریب شده و آنقدر بیمهریها و ناملایمتهایی دیده که یک هویت شکسته دارد و وقتی میخواهد این هویت را نیز روایت کند دیگر فرصت و مجال بروز و ظهور پیدا نمیکند.
به همین دلایل، گمان میکنیم که نسل ضعیفی در داستان به وجود آمده که البته در همین نسل، در ادبیات داستانی مهاجرت نویسندگان خوب هم داریم؛ مثل احمد مدقق، سمیه کابلی، معصومه امیری، فاطمه خالقی، خداداد حیدری، سید محمود حسینی که داستانهای خوبی مینویسند، اما نیاز دارند مقداری بیشتر به خود و جامعۀ خوانندگان خودشان اعتماد کنند و افق انتظارات خودشان را از داستان بالاتر ببرند و برای رسیدن به آن کوشش کنند.
از میان نویسندگان معاصر به آثار کدام نویسنده و یا نویسندگان علاقمند هستید و چه کتابهایی را دوست دارید و خواندنش را به دیگران توصیه میکنید؟
در نویسندگان معاصر از بین کسانی که زنده هستند، آصف سلطانزاده و گلاحمد نظری (آریانا) نویسندگان بینظیری هستند که باید کارهای آنها خوانده شود.
رمان سینماگر شهر نقره و گاوهای برنزی آصف سلطانزاده یک اثر ماندگار و فاخر هستند که باید خوانده شوند.
حسین فخری در حوزۀ داستان کوتاه و رهنورد زریاب بزرگمرد ادبیات داستانی که جزو افتخارات ادبیات داستانی ماست.
طلسمات از محمدجواد خاوری گنجینهیی از فولکلور مردم عامۀ افغانستان است.
روستا باختری هم از آن جمله داستان کوتاهنویسانی است که خواندن آثارش واقعا لازم است، اما وی دیگر در قید حیات نیستند.
برای نوجوانان و نویسندگان جوانی که علاقمند به نوشتن هستند چه توصیههایی میکنید؟
وقتی یک جوان یا نوجوان برای یادگیری داستاننویسی به من مراجعه میکند، میگویم اول چهلروز منظم و پیوسته روزنوشت بنویس، اگر توانستی چهل روز را به نود روز برسانی و از نوشتن خسته نشدی آن زمان من با تو در مورد داستان صحبت میکنم و متنهای آموزشی و نکتههایی که در داستان هست را به تو نشان میدهم.
نظم و جدیت و پشتکار و تداوم در داستاننویسی اصل هستند اگر داستاننویسی اینها را نداشته باشد هرچقدر هم علاقمند باشد به نتیجه مطلوب نمیرسد. توصیۀ جدی من این هست که خودشان را در مقیاس داستاننویسان کلان ببینند. اما پله به پله با همان دوستانی که هستند پیش بروند و هیچ وقت مغرور نشوند و از آموزش و کسب آگاهی خود را بینیاز نبینند.
این توصیه را هم تاکید میکنم که داستاننویس باید بسیار بخواند و بسیار بنویسد، اما کم منتشر کند، آن چیزی را منتشر کنید که بارها و بارها بازنویسی کردید و میتواند معرف شما باشد. چون ممکن است وقتی شما یک داستان را ارایه میکنید، خوانندۀ شما فقط همان یک داستان را از شما بخواند و فرصت نکند، داستان دیگری از شما بخواند. پس هر کجا نام شما و قلم شما را ببیند شما را باهمان داستان و نوشته قضاوت میکند.
در پایان حرفی هست که دوست داشته باشید با مخاطبان ما به اشتراک بگذارید؟
ادبیات داستانی زبان رنجها و دردهای مردم ماست و میتواند فرهنگساز باشد و حتی رسانۀ جهانی برای مردم ما باشد.
به احترام کسانی که تمام این سالها نوشتند و در ادبیات داستانی افغانستان ماندند و ایستادگی کردند، میایستم و برایشان آرزوی شادکامی میکنم و امیدوارم همه باهم فضای ادبیات داستانی را به سمت همگرایی و روایت، مطالبات، مسایل و خواستهها و دردهای جامعه و مردم خودمان ببریم. کمانگاری و قناعت، آسیب و آفت فضای ادبی ماست. نگاه حزبی و گروهی و جانبدارانه را کنار بگذاریم و برای یکپارچگی و تمامیت ادبیات داستانی افغانستان کوشش کنیم.