«عزت خانم»؛ شاعری با چهار دختر شاعر!
سعادتشاه موسوی
«عزتخانم سلیمی» (۱۳۶۰) زنی که در کرانههای رود آمو و دامنههای چشمنواز پامیر و در ولسوالی شغنان بدخشان به جهان آمده است. او سرایشگر خوشذوقی است که ادراکات و کشفیات خود را از طبیعت مطبوع و جهان پُر از شگفتیها در قالب شعر و غزل میریزد. پیرنگ کار این شاعر خوشقریحه بر محور عرفان، عشق و میهن استوار است.
او اکنون در ولسوالی زیباک بدخشان زندگی میکند، روزگاری آموزگار بوده و میگوید بیشتر آثار ناصرخسرو قبادیانی و ابوالقاسم لاهوتی را خوانده است.
عاشق مسکن غرور و حرص حُسنت را چه دید/ پیرهن چون یوسف مصری به خون تر کرد و رفت
بدخشان سرزمین کهنبوم و شگفتانگیز، همواره شاعران و هنرآفرینان زیادی را در دامن خود پرورانده است. در کنارِ همه ادبا و فضلای عرصه هنر، زنی چون مخفی بدخشی (سید نسب یا بیگم نسب) را در برههیی از روزگاران که زن در پستوی خانه نهان بود، در دل خود جای داده و پژواک عاشقانههای آن نازنین شاعر بر گوش تخار، کابل و قندهار طنین انداخته است: «لعل خون در جگر کوه بدخشان گردد/ مخفی گر وصف کند لعل سخنگوی تُرا».
پس از براندازی رژیم سیاهاندیش طالبان، دختران زیادی از گوشهوکنار بدخشان قد کشیدند و در سرایش به شهرت و جایی رسیدهاند مانند کریمه شبرنگ، خجسته الهام، انوشه عارف، فرحناز مصطفوی، نازی شریفی و…
هرکدام با سبک و سیاق خود شعر میسرایند و مجموعهها چاپ و تکثیر کردهاند؛ اما سوگمندانه در برابر خیل شاعران مرد، این کمیت بسیار ناچیز و غیرقابل مقایسه است.
پیش از اینکه حوصله خواننده این یادداشت سر نرفته است باید درباره نوشتن این متن و انگیزه نگارش آن سخن گفت. خبر این است که شاعری با چهار دختر خود اهل شعر و ترانه هستند موجب شد به آنان و مقامشان ادای احترام کنم. عزتخانم سلیمی درعینحال که خود شاعر بااستعداد و توانگر است، چهار فرزندش نیز اهل سرایش و غزلاند.
زنان در طول تاریخ، جان و جهان غزل و غزلسرایان بودهاند. وقتی غزل، غزل بسراید، جهان با سعادت مضاعفی روبرو خواهد شد. به سخن استاد «احمدضیا رفعت» در تاریخ شعر فارسی، بهاحتمالقوی چنین اتفاق خجسته و نادر رخ نداده است. امروزه که همه ارزشها در ازدحام سیلان اطلاعات اشتباه و تلطیف نیافته بههمریختهاند، مقام گرامی شاعر نیز زمین خورده است و چون گذشتگان به آن ارج نهاده نمیشود ورنه نگاه اصحاب شعر و هنر به جهان و انسان نگاه کریمانه و پیامبرانه است، حکمت و اعجاز را در کلام سرودگران میشود جستجو کرد و پیام انساندوستی را در شاهبیتهای شاعران میتوان یافت.
وقتی خبر شدم در سرزمین لعل و لاجورد زیر یک سقف زنی با چهار دختر خود شعر میگوید و با رایحه لطیف غزل به مستی دریاچهها و طبیعت سحرانگیز بدخشان میافزاید، خوشحال شدم و با خود اندیشیدم که جامعه هرقدر با هنر و شعر رابطه ایجاد کند مهربانتر میشود و هرقدر شاعرها دیده و شنیده شوند، جامعه به صلح و همدیگرپذیری نزدیکتر میشود.
پیام شاعر، پیام آزادی، عشق و دوست داشتن است. ما بیشتر از هر چیز دیگری به دوست داشتن و به دوست داشته شدن نیازمندیم. سالهاست جنگ، آوارگی و فقر ما را از عشق، از آزادی و از هنر دور داشته است. قدر شعر، قدر عشق را بدانیم و برای رفعت به ساحت قدسی نیک زیستن، ثانیههای را که طعم غزل و عشق میدهند پسانداز کنیم.
وقتی در ادبیات فارسی سیروسفر میکنی به قلههای فراوانی روبرو میشوی که هرکدام بخشی از افتخارات شرق و ادبیات جهانیاند. حافظ، فردوسی، مولانا، خیام و… به وجود این ستارگان در سپهر هنر پارسی افتخار میکنیم؛ اما این گسترهیی افتخارآمیز، یک صورت تراژدی هم دارد و آن مهجوری زنان است؛ مثلا ما با متون و آثاری ازایندست مواجه میشویم: «سیمای زن در شعر حافظ، حضور زن در کلام سعدی، جایگاه زن در اسطورهها…» اما این مردان بودهاند که درباره زن سخنسرایی کردهاند، زن را وصف و مدح و گاهی هم شماتت کردهاند. در دریای بیکران شعر و قصۀ زبان فارسی، صدای زن گم است و شنیده نمیشود. اگر شنیده هم بشود، بسیار اندک و بیمقدار است.
زن میباید از رنج دیروز، درد امروز و امید فردای خود سخن بگوید، شادی و آرزو، تمنا و توانگری آن در شعر متبلور شود. بهقدر کافی درباره زن سخن رفته است، بگذاریم زن خود سخن بگوید، عرصه را فراختر و مطبوعتر بسازیم تا جامعه رنگینکمانی شکل گیرد.
جهان را گاهی از چشم زنان ببینیم، بیتردید این مهم زمانی محقق میشود که زنان زیادی شعر بگویند، قصه بنویسند، تحقیق کنند و در گفتگوهای جهان نقش سترگی ایفا نمایند. تاگور سخن زیبایی گفته است: «خشم زن مانند الماس است میدرخشد، اما نمیسوزاند.» ما به جهان تهی از آتش و دود نیازمندیم و برای رسیدن به چنین جهانی به حضور و تلاش زنان ضرورت است.
در کنار اینکه حضورِ پنج شاعر بانو در یک خانواده رویداد شگفتانگیز در زبان فارسی است، زیبایی و جانمایه کارشان نیز ستودنی و خارقالعاده است. با وجود اینکه از کلانشهرها و انجمنهای ادبی دور بودهاند، غزلهایشان ساختارمند، پرمحتوا و محکم است. حلاوتِ فراوانی را میشود از خوانش آثار این پنج بانوی شاعر بُرد.
با «حلیمه سلیمی» که دختر دوم عزتخانم است در ولسوالی زیباک بدخشان تماس گرفتم و خواستم نظر مادر و چهار خواهر شاعر را درباره معنای شعر، انگیزه سرایش و جانمایه شعرهایشان بدانم و بفهمم با کدام شاعران آشنایی دارند و درنهایت پُرسیدم که آبشخور طبع شاعریشان کجاست؟ اینجا خلاصه نظریات هرکدام را جداگانه با نمونه شعریشان میآورم.
امیدوارم انجمنهای ادبی، دانشکدههای ادبیات و کسانی که برای شعر و هنر این سرزمین کار میکنند، برای تشویق این خوبان برنامهها بگیرند و در چاپ و تکثیر اشعارشان همکاری و همیاری کنند. صلح و امنیت جهانی به شاعران و نویسندگان زن بیشتری نیازمند است.
عزتخانم سلیمی، ۳۸ ساله، فارغ از صنف دوازدهم!
بدونشک طبع شاعری از من به دخترهایم رسیده و جنبه ارثی دارد. ترغیب و تشویقهایم هم نقش داشتهاند. از اینکه دخترانم شعر میسرایند و طبعآزمایی میکنند احساس خوشحالی و افتخار میکنم. شخصا به ادبیات کلاسیک علاقهمندم و اشعار بزرگان مانند حکیم ناصرخسرو و ابوالقاسم لاهوتی را بیشتر مطالعه کردهام. شعر از دیدگاه من بیان احساسات خفته و نهفته در درون آدمی و بیان حقایق است.
باز دل در یاد تو بس نالهها سر کرد و رفت/ با گلستان رُخت، ترک صنوبر کرد و رفت
ظلمت زلف سیاهت روز ما را تیره کرد/ چون خودش پرپیچوخم بختم سراسر کرد و رفت
سالها دل در هوای باده و پیمانه بود/ نرگست را جانشین پیک و ساغر کرد و رفت
بس طنین افگند در گوش فلک فریاد من/ اشتیاق عارضت شوری ز محشر کرد و رفت
قلب ویران را توان باج حسنش کی بود/ با نگاهش کشور دل را مسخر کرد و رفت
عاشق مسکن غرور و حرص حسنت را چو دید/ پیرهن چون یوسف مصری به خون تر کرد و رفت
دل نرنجد از جفایش گر دوصد بارش کند/ میهراسد زان وفا که حلقه بر در کرد و رفت
چون شد ایام (سلیمی) قیرگون چون طرهات/ با ضیاع مشعل حسنت منور کرد و رفت
آمنه سلیمی،۲۲ ساله، دانشجوی ادبیات
فکر میکنم قریحه شاعری را از مادرم به ارث بردهام، فضای خانه که شاعرانه و غزلخانه بوده است، ما هم از این فضا بهقدر توان خویش استفاده کرده و راهی شاعری شدهایم. به پیروی از مادر علاقهمند شعر کهن فارسی بودهایم و اشعار مولانا، حافظ، سعدی و قهار عاصی را همواره زمزمه میکردم. اشعار فاضل نظری، ضیا رفعت، سیمین بهبهانی و سمیع حامد را نیز خواندهام.
شعرهایم را برای اصلاح و بررسی به کسی ندادهام. محتوای شعرهایم بیشتر عاشقانه و میهنی است. یک مجموعه کوچک دارم برای نشر هنوز کامل نیست. بدون توقع همیشه در تلاش بودهام و تلاش خواهم کرد.
به دنیای دلم بیمعرفت اندازه خاصی/ که غیرت با بنیآدم ندارم هیچ احساسی
اگرچه خط کشیدی روی اسمم در دلت، اما/ هنوز دوستت میدارم، ای دیوانه عاصی!
تو با نیرنگهای پیهمت هرچند معروفی/ و من یک دختر افسردۀ دلتنگ وسواسی
همش طرح نگاهت در خیالم نقش میبندد/ دلوجانم فدایت گرچه خیلی قدرنشناسی
ولی جامانده داغ حسرت یک لحظه لبخندت/ به دامان تمام لالههای پشت عکاسی
تو خواب دلخوشیهای قشنگت را ببین، اما/ من و کابوس تلخ و چای سرد لای گیلاسی
حلیمه سلیمی، ۲۱ ساله، دانشجوی اقتصاد
تأثیرات فضای خانواده و مادر روی کار و استعداد شاعری ما همیشه بوده است، حضور مادرم بدونشک باعث شده به سرایش روی آوریم. همواره علاقهمند اشعار فروغ فرخزاد و فاضل نظری و استاد ضیا رفعت بودهام. محتوای شعرهایم بیشتر عاشقانه و گاهی میهنی و عارفانه بوده است. یک مجموعه شعر دارم ولی به سبب اینکه اکثر اشعارم گردآوری نشده برای چاپ آماده نیست.
و بیتو ثانیهها خسته از شمار شدن/ دوباره رفته دلم سمت بیقرار شدن
میان دغدغۀ برگریز هجرانت/ نمانده در سرم اندیشهیی بهار شدن
دلم چه دیده ز دلدادگی بهجز حسرت/ و در فراق تو هر لحظه داغدار شدن
مرا که از خم جانبخش بوسهات مستم/ دیگر نباشدم امید هشیار شدن
مرا دگر چه نیازی به غیر وصل تو است/ و در کنار تو یک بودن و هزار شدن
بهمن چقدر دلانگیز و ساده خواهد بود/ به دستهای غرور تو سنگسار شدن
برای این غزلم افتخار است/ در امتداد قدمهای تو نثار شدن
نظیفه سلیمی، ۱۹ ساله، دانشآموز
به نظر من شاعری هم میتواند یک پدیده فطری باشد و هم یک پدیده اجتماعی و ما از برکت مادر با شعر و شاعری آشنا شدهایم. از شاعران زیادی شعر میخوانم و فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی و فاضل نظری را بیشتر دوست دارم و علاقهمندشان هستم. شعرهایم را به استاد احمدضیا رفعت دادهام بخواند و نظرش را برایم بگوید. بیشتر محتوای شعرهایم عاشقانه و میهنی است. تقریبا ۳۰۰ شعر را در یک مجموعه گردآوری کردهام و دوست دارم چاپ کنم و از طریق سرایش شعر میخواهم به زبان فارسی خدمت کنم.
دوباره عزم سفر میکنی و در این شهر/ تمام خاطرهها جاودانه میماند
مرو که دست صداقت ستیز تنهایی/ برای مردن من صد بهانه میماند
دلم به سنگ نبود تو سخت میشکنی/ و کولهبار فراقت به شانه میماند
تو تا به منزل مقصود اوج میگیری/ و سرنوشت مرا در میانه میماند
ز دام نفرتت ای آشنا برون نشدم!/ مگر رقیب درین دام دانه میماند
نیلوفر سلیمی، ۱۶ ساله، دانشآموز
از نظر من، شاعری از مادرم به من رسیده و ارثی است. اگر مادر نبود، میدانم کار من به شاعری نمیکشید. علاقه زیاد به اشعار حافظ و مولانا دارم، ولی کتابی از آنها نخواندهام و فقط اشعارشان را پراکنده خواندهام. کسی را هم نگفتهام اشعارم را اصلاح یا نقد کند. محتوای شعرهایم بیشتر عاشقانه است. تاکنون ۲۷ قطعه غزل سرودهام. میخواهم با جمعآوری اشعارم یک مجموعه را منتشر کنم. امیدوارم بتوانم در این زمینه موفق شوم و کارهای بزرگ انجام دهم.
تو میآیی بهاران با تو رنگ دیگری دارد/ نمیدانی حضورت حکمت بالاتری دارد
از آن روزی که پا ماندی به دنیای خیالاتم/ چرا زندگانی جلوه روشنتری دارد
من امشب از همان روی درخشان تو دانستم/ که حسن یوسف و رشک بتان آذری دارد
دلا وابستۀ چشمان زیبایش نشو هرگز/ که در اوج نگاه خویش رمز دلبری دارد
اگرچه سهم من از حسن زیبای تو چیزی نیست/ ولی دل بر دیدار تو هر شب محشری دارد
سلیمی بیسبب اینگونه غرق درد و ماتم نیست/ یقینا غصه هر کس دلیل کافری دارد.