از کما تا مرگ
نگاهی به وضعیت تیاتر در افغانستان
*تمنا توانگر/ بخش اول
ما مردگانی هستیم که باحضور تماشاگران زنده میشویم. به یقین تیاتر بدون تماشاگر معنا نمیدهد. اگر تماشاگر به ما گوش کند، همپای ما راه برود، ما را درک کند، ما را رد کند، ما را نفرین کند، ما را دعا گوید؛ آنگاه با صورتهای عجیب و غریب و ماسکهایی که به میزان تفاوت خلقوخوی آدمها در روی زمین متفاوتاند، زنده میشویم. گاهی در هیأت پادشاه، گاهی گدا، گاهی دانشمند، گاهی قهرمان، گاهی مخترع و ….
روزگاریست مُردیم و استخوانهایمان خاک نشده است. ما مردگانی هستیم که در نبود تماشاگر همچنان مرده باقی ماندیم، در سرزمین هنرستیز افغانستان که تثبیت جایگاه اصلی هنر که بماند؛ حتا نام هنر هنوز ناآشناست.
حتا هنر موسیقی که از دیرباز تا اکنون روحوروان آدمیان را دستخوش روحنوازی خویش قرار داده است، نتوانسته آنچنان که باید در جایگاه ارزش و احترام قرار گیرد مگر برای سرگرمی و به جبر تنهایی، هیچ سوادی در پس هنر وجود ندارد. حال آنکه هنر نیز یک رسانۀ رساست، اما بدین سبب که هیچ سواد رسانهیی وجود ندارد هنر افغانستان نیز به پشتوانۀ سواد هنری پابهسوی بیسوی و بیجهتی نهاده است؛ اما ما کور شدیم و سوی چشمهایمان رفت. آنقدر که در این تیرهراه بیهنری چشم کشیدیم، تا مگر روزگاری کسی با رویکرد دانش و شناخت به هنر نگاه کند؛ اما هنر این رسانۀ سودمند به یک رسانۀ نارسا مبدل شده و به زبانی سادهتر تکیه برباد زده است.
با شیوع جنگهای تنظیمی در افغانستان نه تنها دانش و توانایی، بل تمام هویت و اصالت خویش را از دست داد، چنانکه مانند تمام ممالک مشرقزمین، هنر افغانستان نیز اصالت افغانستان است. خصوصا هنر مفهومی و روحی تیاتر که به باور کارشناسان عرصۀ هنر برای سنجش و ارزیابی سطوح فرهنگی و نتیجهگیری از بروندادهای حوزههای فرهنگی نیازی به زحمت و جستجوی چند و چندین روز نیست، فقط کافیست ساعتی به سالون تیاتر آن کشور مراجعه نموده از منظر تیاتر و با در نظرداشت استقبال و شناخت مردم از آن، میزان فرهنگ آن کشور را بررسی کرد.
ما همه از تاریخ خستهایم و تاریخ هیچ گلی به سر ما نزده مگر اینکه ما را گول زده باشد. با تمام اینها ما بهتاریخ فریبکارمان به خاطر دروغهای قشنگش محتاجیم. هرچه باشد در این روزگار بی خبری، داشتن اطلاعات دروغ بهتر از بیاطلاعیست.
تاریخنویسان عرصۀ تیاتر را چنین نقل نمودهاند و بهباور عموم این تاریخ تا جایی به سوی راستی و درستی پهلو میزند که تیاتر افغانستان باگرفتن رنگورو از تیاتر اساطیری یونان که در سیطرۀ روح و بهتدریج زمان بهسمت مذهب رهسپار شد، بهره گرفته و آغازگر این هنر پرشور در افغانستان گروه مداحان بودهاند که وقایع تاریخ اسلام را در کوچه و بازار با لباسهای خاص نمایشهای تاریخی را نشان میدادند که مصداق آنها تیاتر دینی در ایران است که همچنان زنده و پابرجاست.
پس از آن گروه سایینقناد با دار و دستهاش که به نام گروه مسخرههای سایین یاد میشد، پا بهعرصۀ تیاتر نهاده و تیاترهای کمدی و انواع مختلف آن را با ظرافت و هنرمندی در قالب تیاتر خیابانی بهنمایش میگذاشتند.
هرچند نمایشهای سایینقناد همه در خیابان انجام میشدند و تیاترهای مذهبی و مداحی نیز همه در محضر عوام نمایش داده میشد؛ اما اصطلاح تیاتر خیابانی از این جهت به آن زمان صدق نمیکند؛ زیرا تیاتر آن زمان با حفظ جایگاه اصلی خویش با شعار هنری از میان مردم برای مردم همواره پیش چشم اقشار مختلف مردم اجرا شده و تا هنوز در قید چهارچوب و چهاردیواریهای شیک و رسمی تحت نام سالون تیاتر قرار نگرفته بود.
بهباور من تیاتر آن زمان به خودشناسی رسیده بود و بهشکل عالی جایگاه حقیقیاش را آنچنانکه باید و شاید، تثبیت نموده بود. بالاخره مردم دردی داشتند و زبانی نداشتند. زبانی که وقتی از تلخیهای جامعه سخن میرانَد از فرط تلخی، سیاه و کبود نشود. زبانی که وقتی حقیقت را میگوید بیحس نشود. زبانی که وقتی سیاهبازی سیاسیون را بیان میکند، از بیخ بریده نشود.
از سویی مردم نیازی داشتند که آنچه خود میدانند را کسی برایشان یادآوری کند. نمیدانم چه غمشان بوده است یا چه سِری در این یادآوری دانستهها و یادداشتها بوده، شاید دلشان میخواسته دوباره بشنوند که چه تاریخی دارند، متعلق به کدام مذهباند، تحولات روحشان کدام خط سیر را دنبال میکند. شوق شنیدن داشتند که کسی برایشان بگوید چه قدر قهرماناند و آنها نیز بادی به غبغب انداخته به خودشان افتخار کنند.
آها! حالا فهمیدم آنها به فکر پرواز بودند که به راستی تیاتر به معنای پرواز تا آسمان باشکوه معنویات و زیباییهای درونی انسان است. هر پرندۀ که در قفس باشد درد دارد. خدا نشان ندهد، اما وای به آن روزی که پرواز در قفس باشد. آنهم در قفسی که پر از رهاییست، ولی از آن دست رهاییهایی که در بند است.
امانالله خان، شاه جوان افغانستان، شاهین تیزبالی بود که سایر سرزمینها را نیز دیده بود و از آنها روی بالهای نحیفش کمی فرهنگ و تمدن آورده بود. وقتی بر زمین نشست، مردم را دید که پرواز میکنند. از این رو بال پرواز آنها را گرفت و تیاتر را در میان انبوه ستونهای مرمرین و محبسی قصر محصور نمود.
از آن روز به بعد تیاتریستان خاکیصفتِ مردمدوست، مبدل به شیکپوشان بالانشین شدند. هر روز دم غروب و کلۀ صبح مردمی که عاشق پرواز بودند به شوق پرواز (تماشای تیاتر) هرجا که جمعیتی را میدیدند «یک کفش به سر میکردند و یک کفش به پا» ناگهان میدیدند که هیچ اثری از مداحان، سادوها و گروه مسخرههای سایینقناد نمانده و مردمی که تجمع کردهاند مردهیی بردوش دارند و «لاالهالاالله»کنان پراکنده میشوند. گاهی هم اگر دعوایی میشد و چند نفر بهسر و کلۀ هم میزدند، آنان که از کلۀ سحر آنجا بودند، به گمان اینکه اینیک صحنه از تیاتر است، ناگاه میدیدند که خون تمام جویهای کوچههای گلی را فراگرفته است.
امیر اماناللهخان روی تیاتر پرندگان هنرمند خویش کار کرد، زحمات و مشقات بسیاری را متحمل شد؛ ولی تیاتر دیگر از مردم نشد. تیاتر دیگر درد مردم را نگفت هرچند تاریخنویسان، قشنگ گفتهاند که: شاه اماناللهخان، عادل بود. او که درد مردم را میشنید، دیگر نیازی به تیاتر نبود که در لفافه، با مونولوگهای تراژیک، با ژانرهای کمدی و گاهی نیز با زهرخند از بیعدالتی سیاستمداران بگوید. رفته رفته واپسین طعم تیاتر نیز از زبان مردم کوچ کرد.
زمانی که تیاتریستان، یاران قدیمیِ پارسال دوست و امسال آشنای مردم در هیأت تیاتر خیابانی به جمع مردم پیوستند، شبیه فرزندان عاق شده با استقبال سرد مردم مواجه شدند. فرق این زمان با آن زمانی که مردم برای تیاتر جان میدادند در این بود که تیاترهای مذهبی که درجای خود؛ حتا تیاترهای کمدی گروه مسخرههای سایینقناد نیز نزد مردم جایگاه احترام داشتند. شبیه تیاترهای کمدی چارلی چاپلین در انگلستان که مردم فقط میخندیدند و به معنای تلخی میرسیدند که در پس این زهرخندها وجود داشت. آنها چارلیچاپلین را به باد تمسخر نمیگرفتند، گروه مسخرههای سایین نیز از همین امتیاز برخوردار بودند.
پس از اینکه جنگ هنر ، فرهنگ، هویت و خودمان را ربود، تیاتر به یک کلمۀ خارجی مبدل شد که ریشۀ یونانی دارد. مردم حافظهشان پاک شده بود و تیاتر فقط یک نام شیک و خاطرانگیز بود.
من نمیخواهم تاریخ را برای مردمی که کتاب خواندهاند مرور کنم؛ اما شایان ذکر است که پس از جنگ کسانی پا به عرصۀ خیالی تیاتر نهادند که دروغهای قشنگ تاریخ را خوانده بودند، شور قهرمانبازی داشتند و به اندازۀ موهای سرشان فلمهای بزن-بکش و عاشقانههای بازاری سینماپامیری را دیده بودند. آنها کمر بستند که تیاتر در کما رفته را به هوش آورند، همین که آن پیکر نیمه نفس را بر دوش بیتدبیر خویش نهادند، از آسمان بر زمین خوردند. این مریض در کمارفته به موت متوصل شد، چه آنکه آنها شوق قهرمان بازی یا سری در میان سرها برای بلند کردن نداشتند.
زهی خیال باطل که فکر میکنند حامیان هنر، اما قاتلان هنرند. حضور غیر معیاری این دلقکها که در راه زیرپا نهادن فرهنگ و ارزشهای این سرزمین هیچ ابایی بر خویش راه نمیدهند، برای مردمی که تیاتر را نمیشناختند آنرا به عنوان یک هنر سراپا بیهنری معرفی نمودند. اکنون سالهاست که وقتی نام تیاتر به زبان میآید چهرۀ یک عده زن و مرد بیریشه در خاطرشان مجسم میشود که بدون در نظر داشت برخوردهای اجتماعی دست به یاوهگری میزنند، سپس وقتی حرف از هنرنمایی روی صحنۀ تیاتر میآید، زنان و مردانی در خاطرشان مجسم میشود که روی صحنه در حال رقصیدناند. تیاتر معلم جامعه است و سزاوار است که در جامعه باشد؛ اما چه جامعهیی که چنین معلمگریز و معلمستیز است.
اگر جامعۀ ما کمی با تیاتر مهربان میبود، اکنون تعریف ما از اقتصاد و امنیت چیز دیگری بود، آموزشمان رویکرد نمادین میگرفت، تهداب علمیمان پخته و مانا و اتحادمان پایا بود.
میگویید: ای نویسنده جان عجب دل خجستهیی داری! خواب دیدی خیر باشد! مگر تیاتر چوب جادوست که به یک تکان این همه آرزوی محال دور و دیر را برآورده سازد؟! ای خواننده جان یک چیزی میگویم، یک چیزی میشنوید! میگویید چوب جادو؟! من که میگویم بالاتر از چوب جادو! چوب جادو نیز به دقایقی نیاز دارد تا همه خالیگاهها پر شود. حتا با چوب جادو هر خالیگاه به نوبت پر میشود، اما با تیاتر در لحظه و در جا در یک چشمی، تمام خالیگاهها همگام و همزمان پر میشوند. چه آنکه تیاتر معلمیست که خواهینخواهی چون سیلی ناگهان فرا میرسد و تا گلویت بالا میرود، تو را با خود میبرد. بخواهی یا نخواهی میبینی، میشنوی، یاد میگیریو بخواهی یا نخواهی آنچه از تیاتر یاد گرفتهیی در روحوروان و مغز و استخوانت نفوذ میکند. به یقین نامی از کارخانۀ انسانسازی شنیدهاید. اینجاست که این نام وزین مصداق مییابد. بیآنکه بخواهی تیاتر تو را با شالودۀ پر شکوه انسانی میسازد و ناز شصتش چه خوب میسازد!
برای آنانیکه به چوب جادو باور دارند، دلیل علمیاش اینجا برقرار است: کارشناسان تیاتر حرف خوبی گفتند که تیاتر وسیلۀ نیرومند آموزشی و ناقل مؤثرترین مفاهیم به تماشاگران است؛ زیرا انسانها 70درصد دانش خویش را از طریق چشم و با علوم دیداری یا تصویری (سینما، تیاتر) اخذ میکنند.
کارشناسان خوب گفتند و ما خوب دیدیم. اگر از منظر سواد رسانهیی نیز بخواهیم به تحلیل تأثیرپذیری تیاتر بپردازیم تیاتر نیز در زمرۀ رسانههای گرم قرار میگیرد و برجستهترین مشخصۀ رسانههای گرم این است که تمام دادهها و اطلاعات را بهخورد بیننده میدهند. ساده بگویم آن مفاهیمی که میخواهند چنان نیرومندانه در مغز مخاطبان تزریق میکنند که گویی مثل رنگ چشم و شکل دست ذاتا در بدو تولد با ایشان به دنیا آمده است.
سینما از منظر تأثیرپذیری در ردۀ دوم قرار دارد. چه آنکه انسانها آنچه میبینند باور میکنند. حال بیندیشید آنچه از پشت شیشههای تلویزیون میبینیم بیشتر واقعی جلوه میکند یا عدهیی آدم مثل خودمان قابل لمس، پیش چشممان را باور میکنیم؟
البته که گزینۀ دوم درست است و تیاتر این قدرت را دارد. این در حالیستکه اگر انسان ملموس و دیدنی از گوشت و خون ما و مثل ما اطلاعاتی را به ما منتقل کند. خصوصا اطلاعاتی از قبیل نصیحت، درس و … حتا اگر نزدیکترین فرد زندگیمان نیز باشد، یک گوشمان در و دیگری دروازه است و به هیچروی قبول نخواهیمکرد.
اما اگر عدهیی از دریچۀ تیاتر آن نصیحت یا درس را تصویر کنند و انتقال دهند، زود میپذیریم چه آنکه زبان آموزشی تیاتر زبان نصیحتهای مستقیم نیست. تیاتر علم نشانیزنی نیست که مستقیم انسان و خودآگاه انسان را هدف قرار دهد، بل زبان تیاتر لفافه و غیر مستقیم است. اصلا زبان تیاتر زبان بیزبانی است که ناخودآگاه انسان را هدف قرار میدهد.
چرا درد زخم زبان بیش از زخم شمشیر است؟ زیرا زخم زبان در لفافه، در عالم پنهانی و بیخبری به روح و روان ما ضربه میزند. وقتی قلبمان متلاشی شد خبر میشویم؛ اما زخم شمشیر مستقیما ما را هدف قرار میدهد.
درباره تیاتر آنچه سبب تأثیر ناخودآگاه میشود هنرِ بیان اطلاعات است که به شکلی هنرمندانه با روح تماس میگیرد؛ زیرا هنر زبانِ روح است. از همین رو، فروغ گفت: «اگر میخواهی جاودان بمانی هنر را انتخاب کن.»
بلی! معلوم است روحی که بتواند حرف بزند، حرفش را بفهمند جاودان میماند، جسم است که میمیرد. با آنکه زبان بیان جسم است و انسانها زبان جسم را خوب میفهمند، ولی جسم نمینماند و روح میماند.
کابل بهعنوان پایتخت کشور تنها چهار سالون معیاری تیاتر دارد که اصلا قابل توجه نیست.
1- سالون ریاست تیاتر ملی
2- استیج دورانی سالون تیاتر کابل ننداری که اکنون سالهاست مبدل به مخروبه گشته و ساختمان مرتبط با آن که روزگاری محل پذیرایی تماشاگران کابل ننداری بود به استثمار مسوولان هنرستیز هنرناآشنای وزارت فرهنگ و اطلاعات کشور به ریاست موسیقی سپرده شده است. (شایان ذکر است که در سال جاری مبلغ 16میلیون افغانی برای اعمار مجدد این سالون اختصاص داده شده بود که تاکنون هیچ اثری از آن نیست). همچنان ریاست تیاتر ملی افغانستان که مدت هفتسال جشنوارۀ تیاتر ملی را در سطح کشور برگزار مینمود به علت کمکاری وزارت فرهنگ بودجۀ مورد نیاز را دریافت نکرده و از برگزاری این جشنوارۀ سالانه محروم ماند.
در زمستان سال گذشته پول گاز کارمندان ریاست رسمی تیاتر ملی افغانستان دزدیده شد و ما تمام زمستان به گرمی نفسهایمان دلسردمان را گرم میکردیم و روی صحنه تیاتر حرکت میکردیم. چه آنکه به باور صاحبان فرهنگ وزارت فرهنگ، یک مشت ممثل پارچههای تمثیلی که مجبورند سرگرم کنند و بخندانند نیازی بهگرم شدن در زمستان ندارند. کمترین معاش نیز به فیض وزارت محترم مالیه مختص به کارمندان ریاست تیاتر ملی است.
3- سالون تیاتر دانشکدۀ هنرهای زیبا دانشگاه کابل که سالانه دانشجویان زبردست بسیاری را در عرصۀ تیاتر به جامعه تحویل میدهد که اکثرشان بیکار هستند. چون در افغانستان زمینۀ کاری برای تیاتریستان وجود ندارد. بهجز ریاست تیاتر ملی افغانستان که به شدت قربانی تصامیم بالاییهاست و هنوز تشکیل این ریاست ناقص و به شدت نیازمند نیروی جوان و تحصیلکرده است؛ اما کار به اهل کار سپرده نمیشود.
4- سالون مرکز فرهنگی فرانسه در کابل
بهجو اجتماع که تیاتر را هنری بیحجاب و بیعفت میداند، الزامیترین اطلاعات دینی- مذهبی را به مدد تیاتر اخذ میکند، حضور زنان در طول تاریخ تیاتر به میزان یک سوم مردان در عرصۀ تیاتر بوده است. این یک سوم هم تنها مختص به پایتخت میشود و اکثر ولایات کشور تیاتر را نمیشناسند، چه رسد به داشتن سالون تیاتر ، چه رسد بهکار زنان در تیاتر آن ولایت.
هرچند از سال 1390 بدینسو حضور زنان تیاتریست پررنگتر شده، اما هنوز هم بیشترین بخشهای این دایره با دستخط مردان رنگ شده است. هنوز هم زنان تیاتریست یک سوم مردان تیاتریست هستند و لنگلنگان و جستهگریخته، محافظهکارانه، با تردید و دولادولا برای تیاتر کار میکنند. هرچند میدانند: «شتر سواری دولادولا نمیشود»*
تا زمانی که سالون باستانی تیاتر در ولایت باستانی مثل هرات وجود داشت، به تیاتر امیدوار بودیم. گفتم: ولایت باستانی هرات. چرا؟ چون در زادگاه من هرات باستان اتفاقی افتاد که شک کردم این ولایت باستانی باشد یا نه! هرات باستانی است؛ اما شهردارانی که از ارگ به جبروتیله بهچوکی تکیه میزنند باستانشناس نیستند. این اتفاق در نودمین سالگرد سالون تیاتر هرات به وقوع پیوست. دستگاه ماشینی که به ارادۀ انسان حرکت میکرد آن سالون پر شور تیاتر را که بیاختیار اراده و خودآگاه مردم این ولایت را تسخیر میکرد را به آنی مبدل به مخروبهیی نمود. آن صحنۀ پر از توازن تیاتر، مونولوگها، میزانسینها، دیالوگها و تمام خاطرات تلخوشیرین آن زیر خاک دفن شد. تنها تیاتریستان آن سالون و آن ولایت زیر خاک دفن نشدند که آنها را نیز باید مخروبه به حساب آورد؛ زیرا روحشان در زیر خاک دفن شد و پس از آن تا همین اکنون در حال مرگ تدریجیاند.
شهردار هرات که دم از قاطعیت میزد به اثبات رساند که برای باستاننشناسی و بیهنری به شدت قاطع است. دستگاه ماشینی و خانه خرابکن وی تا سرحد ساختمان رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در هرات پیش رفت اما در حد یک فوت کردن یا یک تهدید کودکانه و چشمترسانی بیش نبود. حال آنکه آن ساختمان بیش از ساختمان تیاتر نقشۀ وسعت بخشیدن خیابان را خراب کرده بود.
فرق اینجا بود که پشتوانۀ تیاتریستان هنرناآشنا و مردم بیهنر و مسوولان هنرستیز بود؛ اما پشتوانۀ یاران رایزنی ایران، سیاسیون.
در جهانی که سیاست روزگار مردم را سیاه کرده، داروندار آنها را بلعیده، تیاتر چیست که سیاه نشود و بلعیده نشود. امیر امانالله خان از تیاتر به نفع سیاستش سود جست و سود برد، اما امروز همان سیاست که نسلدرنسل با چهرهیی ناخلف بزرگ میشود، از کمک به تیاترِ لرزان، شانه خالی کرده، هیچ گامی به نفع تیاتر برنداشته است.
چون تماشاگران تیاتر در افغانستان با نفرت از جنگ و ناراحتی به تیاترهای کمدی بیشتر روی خوش نشان دادهاند و بازار تیاترهای کمدی گرمتر از تیاترهای تراژیک است، میتوان تیاتر امروزی افغانستان را تیاتر کمدی قلمداد کرد.
تیاتر از منظر سبک به: پانتومیم، کمدی، جدی، هزل و تراژدی تقسیم میشود.
تیاتر از منظر انواع به: تیاتر اجتماعی، تیاتر سیاسی، تیاترنظامی، تیاتر حماسی، تیاتر روان درمانی، تیاتر آموزشی و… تقسیم میشود.
دامنۀ این هنر که به شدت به علم روانشناسی در ارتباط بوده تلفیقی از هنر، صنعت، علم و رواندرمانیست، بسیار گسترده بوده از طاقت و توان، وقت و کاغذ و قلم فراتر است.
آنچه خواندید قسمت بسیار کوچکی از معرفی این هنر برجسته و ستبر بود و نیت نویسنده تنها معرفی ابتدایی این هنر و نگاهی گذرا به وضعیت تیاتر در افغانستان بود.
من بر آنم تا چالشهای فراراه تیاتر افغانستان و راهکارهای آن را در سیاهقلمیهای بعدی یادآور شوم.
اگر صاحبان این مملکت بیصاحب این خطۀ خونینِ خرابشده اندکی بیشتر تیاتر و جایگاه و قدرت واقعی آن را دریابند، کمی از پول تشریفات و تجملات واهی و پوشالی را خرج تیاتر کنند، برای تثبیت امنیت افغانستان نیازی به سلاحهای هستهیی و نیروی ناتو نداریم، برای تثبیت اقتصاد افغانستان نیازی به بانک جهانی نیست، برای آموزش معیاری نیازی به کتابهای ترجمهشدۀ ایران و قرآنهای نوشتهشدۀ پاکستان نیست و برای شناخت هویت و مذهب و دین نیازی به فتوای عربستان نیست.
به قول خوش حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
*تمنا توانگر؛ نخستین کارگردان تیاتر زن، دارای تحصیلات اکادمیک در ریاست ملی تیاتر که زیرمجموعۀ وزارت اطلاعات و فرهنگ است.