ما فرو پاشیدهایم!
انفجار روز جمعۀ گذشته در هنگام نماز جماعت در مسجدی در ولسوالی هسکه ولایت ننگرهار که سبب مرگ نزدیک به 70تن و زخمی شدن دهها نمازگزار گردید، بدون شک آخرین انفجار در اماکن مقدس توسط گروههای دهشتگر مدعی اسلامگرایی نخواهد بود که به قصد کشتن مسلمانان صورت میگیرد.
در گذشته نیز اماکن مقدس مورد حملات انتحاری قرار گرفته است که این شگرد خونین فارغ از علایق قومی و مذهبی همچنان ادامه دارد.
از آنجا که مردم افغانستان چهلسال را در جنگ سپری کردهاند و بیشتر از نصف نفوس این کشور در جنگ بهدنیا آمده و در جنگ بزرگ شدهاند، کشتن، کشتهشدن، زخمیشدن، معیوبشدن، ویرانگری، آوارگی و مصیبت بخشی از زندگی روزمره مردم شده است که دیگر قباحت ندارد و حساسیتبرانگیز و غمانگیز نیست.
همین 70نفری که دیروز در ننگرهار جان باختند، برای اعضای خانواده آنها سنگینترین مصیبت زندگی بود، اما برای بقیه آدمهای این کشور یک رخداد عادی مثل سایر انفجارها و انتحاریهای مرگآور بود که به غیر از یک اظهار تاسف خشک و خالی، هیچ حساسیت انسانی را برنینگیخت، هیچ وجدان رهبر و مسوولی را تکان نداد و هیچ قلبی را هم جریحهدار نکرد؛ چنانچه مرگبارترین حملات انتحاری در کابل سبب چنین چیزی در آدمهای غیر قربانی نگردیده بود.
در جامعهشناسی یک اصطلاح به نام نگاه هلیکوپرتی است که هدف از آن تماشای رفتار انسانها از بالا میباشد تا الگوهای رفتاری انسانها نسبت بهخود و یکدیگر فارغ از علایق و وابستگی تحلیلپذیر گردد.
از ین رو، هرگاه از این چشمانداز به رخدادهای چهلسال اخیر در افغانستان نگریسته شود، اولین چیزی که بهروشنی و بهپیمانه گسترده قابل دید و دریافت خواهد بود، کشتن و کشتهشدن انسانهای این سرزمین است که در ابعاد و اشکال مختلف راحتتر از هر حیوانی قربانی شدهاند.
این تسلسل خونین فارغ از اینکه سبب تاثر و تامل جامعه گردیده باشد، همچنان ادامه دارد و با دلایل مختلف توجیهپذیر میگردد.
ادامه این وضعیت بهرغم تبعات ویرانگر آن کمتر کسی را وا داشته است که سر بر زانوی تفکر نهاده و از خود پرسیده باشد که یک جامعه انسانی که غایت آن کمال فضیلتهای انسانی است، چگونه میشود در چنین وضعیت قرار بگیرد؟ اصولا ما به کدام سمت میرویم؟
این سوال از چشم کسانی که با اصول و مبانی توسعه آشنایی دارند و پدیدارهای پیرامون را با نگاه پدیدارشناسی تماشا میکنند، پاسخ صریح و روشن دارد و آن این است که ما فرو پاشیدهایم و بهسمت نابودی میرویم.
یک جامعه زنده بهمثابه یک اندام زنده تعریف میشود که مجموعهیی از ارگانیزمهای مختلف، این اندام را به یک کلیت واحد و حساس تبدیل کرده و مبتنی بر یک سیستم بههم پیوسته فعالیت میکند.
هرگاه این سیستم بههم پیوسته دچار اختلال گردیده و ارگانیزمهای فعال از فعالیت باز بماند، یک کلیت واحد به پارههای تجزیهپذیر تغییر شکل داده و در نهایت محکوم به فروپاشی میگردد.
از همین رو نمونههای زیادی را میتوان در کنار هم گذاشت که ثابت میکنند افغانستان اگر روزی و روزگاری یک کلیت واحد بوده است و جامعه، بهمثابه یک سیستم بههم پیوسته عمل کرده است، اما از دیرزمانی به اینسو چیزی بهمفهوم اندام واحد اجتماعی و بههم پیوسته فرو پاشیده است و پارههای بههم ریختۀ آن با یک سرعت پرشتاب در حال سقوط در کام فروپاشی میباشد.
فروپاشی البته یک رخداد یا یک اتفاق نیست که شبیه یک زلزله هشت رشتری در یک چشم برهم زدن شهری را در کام نابودی ببرد.
فروپاشی در واقع یک فرایند است که بهمرور زمان و در اشکال و ابعاد رخدادهای بههم پیوسته، یک جامعه را به نابودی سوق میدهد و چهبسا این فرایند برای کثیری از باشندگان آن جامعه قابل درک و دریافت نمیباشد.
بههمین دلیل است که درصد خیلی اندکی از شهروندان این جامعه فرایند پرشتاب فروپاشی را حس کردهاند و نسبت به آن عکسالعمل نشان میدهند.
فروپاشی بهعنوان یک فرایند اگر بهرسمیت شناخته نشود قابل جلوگیری نیست و تا نابودی و بهمسخرهرفتن تمام فضیلتهای انسانی در یک جامعه پیش میرود اما بهعنوان یک تجربه تلخ انسانی سبب میگردد که از استمرار آن در حیات نسلهای بعدی جلوگیری کند.
در افغانستان اما هنوز کسی به فروپاشی نمیاندیشد و این فرایند بهعنوان یک طوفان خاموش، تمام هستی و آرزوهای مردم این سرزمین را در کام خود فرو میبرد. فقدان احساس همدردی میان اعضای یک جامعه، نشانه بارز فروپاشی است که هر روز در برابر چشم ما خودنمایی میکند.
هادی میران؛ نویسنده و تحلیلگر