دو بیت مبتلا بههم، موازی با «چهارخط موازی»
تمنا توانگر
پِلکی به دومین مجموعۀ شعری راشد رامز (مجموعۀ رباعی)
برای بشری که همواره به خلاصی میاندیشد خلاصه بودن تمام اتفاقها، پدیدهها، رخدادها و… همه چیز است. بشر بیحوصله از حرافی بیزار است، بشر بیحوصله مقدمهچینی را دستکم میگیرد، بشر بیحوصله اقدام به خوانش کتب قطور نمیکند و….
این در حالیست که این بیحوصلگی با بیقراری، زیادهخواهی و درگیریهای ذهنی نیز همگام شده است. با این حساب وجود چنین تقاضای سختگیرانه، عرضه را دشوار کرده، با کسادی مواجه ساخته و عرضۀ بیکیفیت را با تولید انبوه مواجه ساخته است.
بازار عرضه و تقاضای شعر و ادب و چاپ کتاب چندان چنگی به دل نمیزند. در سالهای پسین به ویژه سال روان بازار چاپ آثار ادبی بسیار داغ است؛ ولی دل خوانندگان این آثار سرد.
به محض اینکه تعدد خوانندگان کاهش یافته است، تعدد آثار چاپی افزایش یافته و به صراحت میتوانم بگویم کاهش خوانندگان افزایش چاپ کتاب را سبب شده است.
بنگاههای نشراتی در غم نان و نویسندگان و شاعران در غم نام و در این میان آن کس برندۀ میدان است که بتواند دسترسی به اطلاعات را با سادهترین راه ممکن برای بشر بیحوصله فراهم آورد.
در حال حاضر بازار غزلسرایی در ادبیات داغ است. تو گویی که مُد شده باشد که شاعران بیشتر به غزلسرایی میپردازند و مخاطبان نیز بیشتر خریدار غزل هستند. اما از آن داغتر بازار رباعی و دوبیتی است. چنین مینماید که غزل با پنج بیت حوصلۀ خوانندۀ بیحوصله را تنگ میکند که وی به دوبیتی و رباعی رو میآورد.
این دلنشینی چندان هم ارزان به دست نمیآید. قیمت این شیرینی محض، ریسکی است که باید برای سرایش رباعی متحمل شویم.
چه آنکه از میان صد رباعی یک رباعی آنچنان که باید و شاید سزاوار است، غزل و قصیده بهخاطر تعدد ابیات راحتتر میتوانند اطلاعات مورد نیاز را به مخاطب انتقال دهند؛ اما رباعی جز دو بیت هیچچیز در چنته ندارد.
چقدر باید کارَت درست باشد که بتوانی جان کلام را در دو بیت به مخاطب برسانی و او را از منظر دادهها و معلومات ارضا کنی.
لابد میپرسید: همهاش دو بیت؟
غیر ممکن است در دو بیت تمام دادههای مورد نیاز را فراهم آوری. کار به اینجا نیز ختم نمیشود. شعر که کارش اطلاعات دادن صرف نیست؛ ساز و کار شعر تصویر است و ایجاز و….
شعر باید مجموعۀ کاملی از تصاویر باشد. باید حرف تازهیی برای گفتن داشته باشد که این سازوکارها با بافت محکم زبانی همگام است. حالا شاعر رباعیسرا چطور میتواند در دوبیت از این فنون به نحو احسن استفاده کند و در دو بیت این جهان پر از تصویر را بیان کند.
آنجا که سری نمانده بر تن اینجاست
پایان درخت و سنگ و آهن اینجاست
اینجا من و تو مرده تولد شدهایم
دنیای پس از مرگ تو و من اینجاست
در این رباعی «راشد رامز» سعی نموده دنیای امروز را با تمام پیچیدگیهای عصر صنعت و ماشین و انسان ماشینی را در دو بیت بیان کند. شاعر، پایان انسان را پایان جهان میداند و با زبردستی تمام دار و ندار هستی در شرف نابودی را به تصویر میکشاند، هرچند که تنها چند واژۀ ساده را به خدمت گماشته است، خدمتگذاری واژهها تا اینجا خلاصه نمیشود و شاعر به جز این جهان، جهان دیگر را نیز به تصویر میکشاند: «دنیای پس از مرگ تو و من اینجاست.»
رباعی بالا نمونۀ کلام راشد رامز است که در دومین مجموعۀ شعری وی به چاپ رسیده است. چهار خط موازی مجموعۀ رباعیات راشد رامز است که در پاییز 1398 به تیراژ هزار نسخه از جانب انجمن قلم افغانستان به چاپ رسید.
ردپای شاعری دو دل و مردد. شاعر ترسو که از به رخ کشیدن شعرش ترس دارد در یک یک رباعیات به خوبی مشخص است، شاعری که برای معرفی شعرش، شاعری که برای بیان شعرش و حتی نام نهادن شعر بر آن اندیشه میکند و وسواس به خرج میدهد را نباید دست کم گرفت.
در چهارخط موازی با چیدمان قدرتمند رباعیات مواجه میشویم. این مجموعه از رباعیات ضعیف کمتر برخوردار است و این نشانۀ آشکار از تردید شاعر در گزینش و جدی گرفتن رباعیات است.
برخلاف معمول که انتظار میرود شعرهای پایانی کتاب از چهارچوب ضعیفتری برخوردار باشند؛ ولی رباعیات پایانی این اثر همچنان در موضع قدرت قرار دارند مثلاً:
یک شاعر گند در دلم میخندد
گفتم که نخند در دلم میخندد
وقتی که «اسامهها» خدا میگویند
یک «نیچه» بلند در دلم میخندد
این رباعی آخرین رباعی چهارخط موازی است که ظاهرفریبی و نهاد تاریک آدمهای به ظاهر روشن جامعه را به سخره گرفته است و بر روال معمول که همواره فلسفه نظرات تکاندهندهیی راجع به دین دارد در اینجا نیز در خدمت شاعر است، در مصرع پایانی.
در مصرع اول این رباعی مراد راشد رامز، شاعر نیست؛ بل شاعر گند، یکی از همان ظاهرفریبان است که شعر فریب و ریاکاری و ستم بر مردمان را سروده و این شعر که باور مردمان را هدف قرار داده چه شعر گندی است و شاعرش نیز شاعر گندی است.
بارِ معنایی دیگر این مصرع میتواند خود شاعر باشد که ملول است و از خود بیزار، شاعری که در دنیایی زندگی میکند که اسامهها دم از خدا میزنند و چه دروغ دم میزنند.
در مصرع پایانی استفاده از واژۀ «یک» که در بسا مواقع وصلۀ ناجور جملات است و جمله را ضعیف میکند چون: «یک عشق در من جاری است» که میتواند چنین باشد: «عشقی در من جاری است» یا «یک زن اسیر دیو و دد شده است» « زنی اسیر دیو و دد شده است.»
در مثالهای بالا استفاده از واژۀ «یک» نه تنها بیهوده است و بیکار؛ بل زیبایی جمله را نیز تحتالشعاع قرار داده؛ اما در مصرع پایانی رباعی در بالا ذکر شده «یک» در جایگاه حقیقی خویش نشسته و چه خوش نشسته است.
اگر شاعر میگفت: نیچه در من بلند میخندد، بر حذر از جبر وزن که دست و پاگیر شده است؛ حالت گنگ و موهوم بودن و ناشناسی آن نیچه که در نهاد این من است از بین رفته و چهرۀ کسی به نام نیچه افشا میشد. چه آنکه شاعر به نیچۀ معروف اشاره نکرده است. او به کسی اشاره کرده که در درون منِ نوعی وجود دارد و صاحب نظراتی است که یک نظر از آن نظرها، نظری شبیه به نیچه است.
به باور من درست نیست آنجا که نام رباعی و دوبیتی وسط میآید تنها خصیصۀ رباعی و دوبیتی را «چکشی بودن بیت پایانی آن» بدانیم. این خصلت در دوبیتی و رباعی شاعران را واداشته است که تمام تمرکزشان به بیت پایانی خلاصه شده و بیت اول را فراموش کنند.
از این رو همواره بیت اول قربانی بیت دوم میشود. تو گویی بیت اول پیشزمینهیی برای بیت دوم است. اما خوانندۀ نکتهسنج خیلی خوب میتواند آن رباعی (بحث ما بر محور رباعی است) که هر دو بیتش قدرتمند باشد تا آن رباعی که تنها یک بیت قدرتمند داشته باشد را از هم تفیک کند.
راشد رامز در چهارخط موازی به عنصر قدرت در هر دو بیت رباعی توجه نموده است و در این مجموعه رباعیات بسیاری به چشم میخورند که به هیچ عنوان بیت اول قربانی بیت دوم نشده و هر دو بیت به هم مبتلا و وابسته هستند.
آزادیاش اندوه اسارت دارد
صبحش به ظهور شب حکایت دارد
در مکر غریب زندگی حیرانم
این فاحشه هر روز بکارت دارد
این دو بیت چنان به هم بسته و وابسته هستند که به جای بیت اول هیچ بیت دیگری نمیتواند جایگزین شود.
در مثالهای ذیل به ترتیب و به گونۀ گذرا به چند رباعی میپردازم.
معرفی هویت واژهها: هر واژه هویتی دارد و کار شاعر معرفی هویت واژهها نیز است. گاهی واژهیی با آمیزش با واژهیی دیگر هویت مییابد؛ مثل «دریا» که با واژۀ «آب» به هویت میرسد. حال آنکه آب با دریا به هویت نمیرسد، دریا به آب هویت نمیدهد چه آنکه آب به جز دریا در هر ظرفی میتواند جا خوش کند و رنگ بگیرد، آب تابعیت چندین ظرف را دارد و چند هویتی است: در تنگ، در چشمه، در جوی، در حوض و…
راشد رامز چه خوب هویت دریا را معرفی کرده است:
آنسان که بشر به خواب وابسته شده
یا روز به آفتاب وابسته شده
وابستگیام را به خودت میدانی؟
دریا چقدر به آب وابسته شده؟
آفرینش لحظه: یک لحظه کمتر از یک دقیقه است. گاهی آنقدر کم است که نمیتوانی حسابش کنی. تصویر کردن یک لحظه در شعر هم ساده است و هم سخت. ساده است چون کوتاه است و سخت است چون نمیتوان کوتاهی زمان را با بلندی جملات در شعر تصویر کرد. لحظهها بسیار مهم و سرنوشتساز هستند. در لحظهیی آدمی میمیرد، شهری ویران میشود و اتفاقی میافتد. راشد رامز دو لحظۀ متضاد مرگ و زندگی و شادی و غم را در دو بیت چنین بیان کرده است:
آن لحظه من و امیدواری و سرک
موتر پر از آواز قناری و سرک
این لحظه تویی که عکس برمیداری
از نعشِ من و یک انتحاری و سرک
نقاشی عمر: همۀ ما در زندگی آرزوهایی داریم که آرزوهای ما دنیای ما را میسازند. ما دنیای خود را نقاشی میکنیم. گاهی با رنگهای ساده، گاهی با رنگهای مفشن، گاهی با رنگهای تازه و گاهی با رنگهای کهنه. این نقاشیها و رنگارنگی و بیرنگیهایشان زندگی و دنیای ما را میسازند. نقاشیهای ما موازی با نقشهایمان در زندگی هستند. هرچه نقشها ساده، نقاشیها ساده و هرچه نقشها سخت و پیچیده، نقاشیها پیچیده و مخطط.
نقاشی کودکی همۀ ما پر از شاپرک و گل و درخت است و به مرور زمان هرچه بزرگتر میشویم نقاشیهایمان عجیب و غریب میشوند، آن شاپرک پر میزند، آن درخت از ریشه کنده میشود و آن گل پژمرده میشود. تغییر نقاشی ما فقدانهای زیادی را در زندگیمان به وجود میآورد. راشد رامز حسرت کودکی را چنین تصویر کرده است.
امشب غم کودکی به من سر زده است
این غم به سرم هوای دیگر زده است
دلتنگ همان شاپرک مستم که
از دفتر نقاشی من پر زده است
زبان بومی: یکی از مشخصات شعر راشد رامز زبان آشنا و روان بومی است که در رباعیات این مجموعه نیز وجود دارد. زبان بومی بیشتر مخاطب را متأثر میکند و مخاطب بیشتر با آن مأنوس میشود. به صراحت میتوانم بگویم که زبان بومی بر اصالت شعر میافزاید. اگر زبان بومی با زندگی سادۀ مردم نیز همگام شود که نور در نور است.
ای کاش که پر کشم کبوتر گردم
پر وا کنم و پر زده پر پر گردم
ای کاش که روشنی شود بار دگر
بالک زده سوی زندگی برگردم
روشنی شدن، که در زبان بومی بیشتر استفاده میشود و به جای روشن شدن آمده است. بالک زدن که به جای بال زدن استفاده شده. همچنان «پروا»کردن در دو معنی آمده است: باز کردن پر و احتیاط کردن.
راشد رامز به مخاطب بها داده و حضور او را در شعرش جدی گرفته است. از این رو رباعیاتش خواننده را درگیر نموده و او را وادار به تولید فکر میکند.
رباعیات چهارخط موازی به هیچ روی خواننده را آرام نمیگذارد. شاعر در رباعی ذیل چالش حاد دین و تروریست را با زبانی ساده و در عین حال غیر مستقیم بیان کرده است. این ترفند به گونهییست که خواننده پس از تعمق به آن پی میبرد و از این دریافت خوشحال میشود. روند صلح که امروزه در سرزمین ما خود مبدل به چالش شده است با معرفی کبوتر بیان میشود، در مصرع پایانی.
ای آنکه به هرجا هنرت میریزد
عشق از همه دیوار و درت میریزد
تا یک کرکس رو به بهشتت آرد
خون چقدر کبوترت میریزد
دیدگاه: شاعر چهارخط موازی برای هر کبوتر زندگی، دام وسیعی گسترده است تا حدی که دیدگاهها نیز از چنگال اندیشۀ او جان سالم به در نبردند؛ مثلا:
انسان: غلطی که بارها کیف کند
ایمان: سخنی که بیچرا کیف کند
عرفان: فقط این که با خودت چایت را
آن گونه بنوشی که خدا کیف کند
استفاده از عبارت کیف کند هم به زیبایی شعر افزوده و هم معنای دیدگاهها را ساده و در عین حال شاعرانه ساخته است.
وام: شاعر چهارخط موازی از سایر سبکهای ادبی نیز وام گرفته است؛ مثلا رمان، گذشته از این که هر بیت شعر این مجموعه اگر به چنگ یک رماننویس بیفتد و آن را دستکاری کند میتواند رمان شاهکاری از آن درآورد؛ اما راشد رامز از رمان شهکار «صدسال تنهایی» وام گرفته است:
من با تو کویر تشنه در بارانم
آزادترین آدم این زندانم
ای شخصیت رمان تنهایی من
صد سال تو را نوشته و میخوانم
این مجموعه، رباعیات ضعیف نیز دارد که آدم را تکان نمیهد هرچند این رباعیات به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد.
من دغدغۀ سراب را میشنوم
از نبض کویر آب را میشنوم
در دورترین نقطۀ شب میپایم
هنگامۀ آفتاب را میشنوم
***
من کفتر سرخورده و مسکینم و بس
بر شانۀ شهر بار سنگینم و بس
ای خانۀ خوابها دلم میخواهد
دایم لب کلکین تو بنشینم و بس
استفاده از «من»های حشو در شعر که وقتی «م» شخصیت اول یا گویندۀ کلام وجود دارد نیازی به «من» نیست. تنها مصرع اول این رباعیات را به عنوان نمونه ذکر میکنم.
من پلک گشودم و خودم را دیدم
من ریشۀ پر زور خودم را کندم
من دغدغۀ سراب را میشنوم
پرداختن به یک مجموعۀ کامل شعری آن هم از شاعری که کارش درست است در چند صفحه نمیگنجد. همین امر باعث شد که پیرامون تمام اشعار چهارخط موازی حرف نزنم. با تمام اینها رباعی در شعر امروز افغانستان کماکان یتیم مانده و حضورش هرچند اندک؛ حتی نه چندان درخور، یک غنیمت است.