رابطه افغانستان با حقوق بشر؛ پینۀ ناهمخوان با فرهنگ بومی
سرمقاله: در دهم دسامبر سال ۱۹۴۸ میلادی اعلامیۀ حقوق بشر بهعنوان یک پیمان بینالمللی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در پاریس به تصویب رسید.
وضعیت پدیدهآمده از جنگ جهانی دوم سبب گردید که ضرورت تهیه و تعهد اخلاقی به چنین اعلامیهیی برجسته گشته تا همۀ انسانها فارغ از محدودیت زمانی و مکانی از حقوق بشری برخوردار گردند.
این اعلامیه شامل ۳۰ماده است که به تشریح دیدگاه سازمان ملل در مورد حقوق بشر میپردازد. محتوای آن شامل حقوق بنیادی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و مدنی است که تمامی انسانها قطع نظر از تعلقات نژاد، مذهب، زبان، قوم و وابستگیهای سیاسی در هر کشور که مفاد این اعلامیه را پذیرفتهاند، باید از آن برخوردار باشند.
مفاد این اعلامیه الزامآور دانسته میشود و در مناسبات حقوقی بینالدول از اعتبار بینالمللی برخوردار است.
حقوق بشر به عنوان یک فرایند مبارزه و مقابله با هرنوع رفتار مغایر و مخالف با حقوق پذیرفتهشده و تعریفشدۀ بشری، در نیم قرن اخیر فراز و فرود زیادی طی کرده است که در روزگار ما از آن به عنوان فضیلت مسلط بشری تعریف و تجلیل میشود.
بحث حقوق بشر اما بیشتر از اینکه یک بحث حقوقی باشد، یک چشمانداز فلسفی نسبت به هستی و تعامل میان انسانها و سازمانهای قدرت با انسانها میباشد که شرایط و امکانات تحقق و تمرین آن را ظرفیت فرهنگ و دانش یک جامعه تعیین میکند.
رابطه افغانستان با حقوق بشر اما پس از فروپاشی نظام سیاسی طالبان و استقرار نظام جدید در سایه حمایتهای جامعه بینالمللی برقرار گردیده است که به حکم رییسجمهور کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان ایجاد گردید و امروز منبع و مرجع تعریف و نظارت از تامین حقوق بشر در افغانستان میباشد.
اما اینکه این کمیسیون تا حالا چه کارهای مهمی در عرصه تحقق و نظارت از تحقق حقوق بشری انجام داده و دانش حقوق بشری به عنوان یک ضرورت حیاتی در کدام مقیاس تبلیغ و ترویج شده است، موضوعی است که از چشماندازهای مختلف قابل بحث میباشد.
از چشمانداز فلسفی، حقوق بشر یک پارادایم غربی میباشد که در بستر فرهنگ و اندیشههای غرب شکل گرفته و با دانش و اندوختههای تجربی غربی تعریف و تدوین شده است.
از همین رو تحقق، تمرین و تجربه آن در کشورهایی مانند افغانستان که هیچ گونه رابطه زبانی و فکری با فلسفه غرب ندارد، یک امر به شدت دشوار ارزیابی میگردد که نشانههای این دشواری را میتوان در ابعاد و اشکال مختلف مشاهده کرد.
از چشمانداز زبانی نیز حقوق بشر در بستر زبانهایی تولید و پرورش یافته و به بالندگی رسیده که مفردات آن چندین برابر زبان ما میباشد و زبان ما متاسفانه از فهم، درک و هضم آن عاجز است.
از همین روست که به دلیل فقر زبانی در امر فهم و هضم فلسفه غرب مشکل داریم و آنچه به نام فلسفه غرب در زبان ما ترجمه شده، برتابنده مفاهیم و ماهیت اصلی فلسفه غرب نیست.
البته این انگاره نه تنها در مورد حقوق بشر بهعنوان یک پاردایم غربی، بل در مورد تمام نگارهها و انگارههای فلسفی غرب از جمله دموکراسی و ملحقات آن که شامل حقوق بشر نیز میگردد، قابل تعمیم است.
تولید اندیشه و تدوین یک فلسفه در زبان و فرهنگ مادر یک فرایند طبیعی خوانده میشود که تحقق و تمثیل آن در سرنوشت مصرفکنندگان آن زبان و فرهنگ با موانع کجفهم و نافهمی مواجه نمیگردد.
ترجمه آن اما به زبان دومی و بهخصوص زبانی که مفردات بهمراتب کمتر از زبان مادر دارد، با نافهمی و کجفهمی فراوان مواجه میگردد که در نتیجه امکان تحقق و تمثیل آن را به شدت دشوار و در مواردی غیر ممکن میسازد.
بنابراین موفقیت و عدم موفقیت پاردایم حقوق بشر و دموکراسی به عنوان چشمانداز فلسفی در افغانستان از همین زاویه قابل تحلیل است که متاسفانه تا هنوز به آن پرداخته نشده است.
بنابراین اگر بگوییم که حقوق بشر و دموکراسی یک پینه ناهمخوان با فرهنگ بومی این سرزمین است و فهم و درک آن از ظرفیت زبان و مفردات زبانی ما خارج، دور از واقعیت سخن نگفتهایم.
در این خصوص نمونهها و مثالهای زیادی میتوان برشمرد که برتابندۀ این واقعیتاند. مثلا همین دموکراسی که امروز بخشی از دغدغههای زندگی معاصر ماست و برای تحقق آن میلیاردها دالر امریکایی مصرف شده، هنوز از یک امر انتزاعی به یک پارادایم فکری تبدیل نشده است.
آنچه به نام فضیلتهای دموکراسی مورد تمرین و تجربه قرار گرفته، در سایه حمایتهای بیدریغ جامعه بینالمللی بوده که با اختتام این حمایتها، رنگ از روی دموکراسی ما نیز خواهد رفت.
حقوق بشر را در افغانستان نیز همین گونه تصور کنید که هنوز بهعنوان یک امر انتزاعی باقی مانده و با تصور بومی ما از حقوق انسانی در جنگ است.
دلیلش هم این است که کمیسیون حقوق بشر با توجه به حمایتهای بیدریغ سازمانهای حقوق بشری غربی و امکانات قابل توجه مالی تا حالا نتوانسته، الزام و مکلفیتهای حقوق بشری را بهعنوان یک رفتار و تعهد الزامآور انسانی تبلیغ و ترویج کند.
از همین رو کمیسیون حقوق بشر به جای اینکه واقعا کمیسیون حقوق بشر باشد، یک سازمان حقوقی سیاسی بوده که الزامات و تعهدات حقوق بشری آن قربانی مصلحتاندیشیهای سیاسی آن شده است.
بهطور مثال رفتار این کمیسیون به پروژه عدالت انتقالی کاملا سیاسی بوده و از رفتار بسیاری ناقضان قدرتمند حقوق بشر چشمپوشی کرده است. در برابر جنایتهای سنگینی که توسط حلقات وابسته به ثروت و قدرت انجام گرفته، خاموش بوده است و البته آنچه را به انجام رسانیده، فعالیتهای روبنایی و اغلب نمادین بوده که به منظور توجیه مصارف مالی و دوام کار اعضای این کمیسیون صورت گرفته است.
البته غیر ممکن نیست که حقوق بشر در افغانستان به یک فرایند ارجمند و موفق تبدیل گردد هرگاه اگر هیئت رهبری این کمیسیون دانش مدرن حقوق بشری، ظرفیت و تعهد لازم را برای تحقق تامین و نظارت از فرایند تحقق حقوق بشر داشته باشند و نظام سیاسی نیز از آن حمایت کند.
فراموش نکنیم که آموزشهای حقوق بشری آموزش صلح نیز میباشد که با توجه به همین مهم، اگر دولت ما بخواهد برای استقرار صلح پایدار سرمایهگذاری کند، یکی از زمینههای این سرمایهگذاری، تولید، تبلیغ، ترویج و تحقق حقوق بشر میباشد.