طالبان پس از سلیمانی
مطبوعات جهان و منطقه در روزهای اخیر مملو از خبر، گزارش و تحلیل درباره کشتهشدن جنرال قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران در عراق به دست نیروهای ایالات متحده امریکا بودند و از واکنشهای مخالف و موافق گرفته تا پیامدهای احتمالی این رخداد مهم، سخن گفتند.
اینکه پیامدهای این رخداد چه خواهد بود و چگونه به ثمر خواهد نشست، از چشماندازهای مختلف تحلیل و تفسیر شده است. براساس یکی از این چشماندازها، ایران با استفاده از نیروهای نیابتی خود در کشورهای منطقه به منافع ایالات متحده حمله خواهد کرد. در این تحلیل، طالبان افغانستان نیز بخشی از نیروهای نیابتی ایران خوانده شده است.
در این نوشته به محتوای مناسبات طالبان با جمهوری اسلامی ایران خواهیم پرداخت که در صورت اقدام عملی تهران علیه واشنگتن، آیا تهران خواهد توانست با استفاده از گروه طالبان علیه منافع و پایگاههای امریکا در افغانستان به اهداف خود دست یابد؟
پاسخ به این پرسش بسیار پیچیده نیست و تا حدودی به این موضوع پرداخته شده است؛ اما بهنظر میرسد پاسخهای ارائهشده فاقد پشتوانههای لازم استدالی هستند.
تردیدی نیست که گروه طالبان با تمام توان و نیرو علیه امریکا در افغانستان جنگیده و هنوز هم بحث آتشبس این گروه با جانب امریکایی، به نتیجه نرسیده است.
از جانب دیگر این واقعیت نیز کاملاً عیان شده که در سالهای پسین، تهران نیز تریبون امن طالبان و حمایتکننده سیاسی و لوژیستکی این گروه بوده است؛ البته آنهم زیرنظر و مدیریت آقای سلیمانی.
بهعبارتدیگر، این قاسم سلیمانی بود که طالبان را بهعنوان ابزار مخالفت تهران با واشنگتن به رسمیت شناخت و برای آنان خطوط مختلف اکمالاتی فراهم کرد؛ اما قضیه به همین سادگی نیست و در اینجا نیز ختم نمیشود.
پس از چیرهشدن طالبان بر شهر شمالی مزار شریف و قتل دیپلماتهای ایرانی در آن شهر، تهران تا مرز جنگ تمامعیار با طالبان پیش رفت و در رأس این اقدام نیز سلیمانی بود.
پس از سقوط رژیم طالبان، جمهوری اسلامی ایران در موارد متعدد بهصورت غیرمستقیم برای سقوط زودهنگام طالبان، به یاری ایالات متحده شتافت؛ اما پس ازآنکه طالبان به بازسازی بدنه شکسته و پریشان خود پرداختند یا به تعبیر دیگر به بازسازی بدنه شکسته آن پرداخته شد، کمکم کانالی نامریی میان تهران و طالبان به وجود آمد و پس از مدتی این کانال به خطوط ارتباطی تمامعیار تبدیل شد و طالبان از حمایتهای مالی و معنوی تهران برخوردار شدند.
در پشت این بازی اما نه طالبان و تهران؛ بل کسان دیگری بودند که برای افزایش مشروعیت بینالمللی طالبان در تدارک تریبونهای چندگانه بودند.
پس از تهران، رابطه طالبان با مسکو نیز برقرار شد و یک خط اکمالاتی نیز میان مسکو و طالبان به وجود آمد که این دو مسیر جدید اکمالاتی، طالبان را در وضعیت بهتر جنگی قرار داد و ظرفیت تخریبی آنها را دو برابر کرد.
این بازی درواقع از ابتکارات اسلامآباد یا جنرالان سازمان استخبارات ارتش پاکستان بود که برای افزایش قدرت طالبان و حمایت بیشتر از آنها، زمینههای ارتباط و همکاری آنها را با تهران و مسکو فراهم آورد و ابزارهای چانهزنی خود را با واشنگتن چند برابر کردند که نمونههای آن را در فرایند مذاکرات صلح میان طالبان و امریکا مشاهده کردیم.
بنابراین آنچه میان گروه طالبان و تهران معامله شده، براساس رابطهیی طبیعی و تمایلات قبلی نبوده است؛ بل این رابطه براساس وساطت و لابیگرهای اسلامآباد شکل گرفته و دوام و ماهیت آن نیز به خواست اسلامآباد گره خورده است.
اکنون که به علت کشته شدن قاسم سلیمانی توسط امریکا، واشنگتن و تهران به مرزهای جنگ نزدیک شدند، اسلامآباد تلاش خواهد کرد تا بیشترین منفعت را از رابطه طالبان و تهران در مناسبات با واشنگتن کسب کرده و موقعیت طالبان را نیز در این مذاکرات مستحکم کند.
اینکه این تلاش پاکستان تا کجا به نتیجه میرسد، خوشبینی زیادی وجود ندارد؛ اما واقعیت مسلم این است که طالبان نیروهای نیابتی قابل اطمینان برای تهران نیستند و هر منفعتی که از مناسبات میان طالبان با ایران قابل تصور باشد، به حساب اسلامآباد واریز خواهد شد.
از همینرو محتوای رابطه طالبان پس از کشتهشدن سلیمانی با تهران نه توسط هیئت رهبری طالبان؛ بل در دهلیزهای دفتر استخبارات ارتش پاکستان تعیین و تعریف خواهد شد.
روزنامه راه مدنیت/ سرمقاله