وضعیت بحران و چند فرضیه!
فیصل یقین؛ استراتژیست افغان در لندن
متاسفانه اوضاع سیاسی در افعانستان به شکلی پیش رفت که تبدیل به یک بحران تمامعیار شده است. شکافهای قومی، بیآبرویی بینالمللی و بیاعتمادی ملی در کنارآمدن قطعی طالبان، شرایط را بسیار بغرنج ساخته است. آنچه پاکستان میخواهد و بهنحوی با امریکا توافق کرده، ساختن نیروی شبه نظامی وابسته به طالبان، مانند حزبالله لبنان است. نیرویی که خلع سلاح نمیشود، شریک قدرت است و در بخش خودش حکومت مطلق دارد.
ادامه اختلافها، شرایط را برای پاکستان و طالبان بهتر میسازد. مهم نیست که کدام جناح دعوا با پاکستان سازش کرده، مهم این است که فعلا هر دو آب به آسیاب پاکستان میریزند.
علوم سیاسی هم مثل هر علم مدرن دیگر دارای تیوری و فرمولهای مشخص است. معمولا در یک بازی فوتبال یا شطرنج میتوان بازی را بر اساس متغیرها سنجید. بهطور مثال در شطرنج امکان شصتوچهار نقشه وجود دارد، یک ذهن باهوش در شطرنج همه این شصتوچهار احتمال و تمام مسیرهای بعدی را میتواند حدس بزند و بر طبق آن برنامه بریزد.
در فوتبال یازده بازیکن و ده منطقه بازی است. بر اساس سیستم اگر مثلا چار چار دو باشد، درهر منطقه ۱۱۰تقسیم به تعداد بازیکنهای همان منطقه میشود و احتمالات را میتوان نقشهکشی و فرموله کرد. یعنی همه چیز را بر اساس علم ریاضی که علم مادر است، میتوان پایهگذاری کرد.
سختترین اینها شعر است که علم احتمال را به بینهایت میکشاند. در سیاست هم بر اساس تیوریهای موجود که برخاسته از تاریخ سیاست هستند و نوع واکنش سیاستمداران، میتوان پیشبینی کرد. مثلا دولت افغانستان بر اساس مدل لیبرال دموکراسی توسعهیی ساخته شده که زیر چتر حمایتی یک کشور هرمی است.
در این تیوری که هیراکی گفته میشود، جهان تبدیل به یک هرم مثل اهرام مصر میشود. در نوک هرم یک کشور و در بدنه هم هرمهای کوچک که هر کدام نوک دارند، طراحی و فرض میشود. مثلا خاورمیانه با نوک اسراییل طراحی شده و جنگ ایران و اسراییل از آن نشات میگیرد. افغانستان در جنوب آسیا که هند و پاکستان بر سر راس هرم رقابت دارند، هند از دولت افغانستان و پاکستان از طالبان حمایت میکنند.
اما این همۀ تیوری نیست، تیوری آنارکی که دو قطب را برای هر هرم ترسیم میکند هم امکان دیگر امریکا به عنوان راس هرم عالم است. این کار را در شرق دور و امریکای جنوبی انجام داده است. در این شکل دو کشور قدرتمند منطقهیی با هم توافق میکنند که موازنه در قدرت یک کشور داشته باشند. البته طرفهای دیگری هم در این بازی هستند که مثل یک معادله چند مجهولی عمل میکنند. همه معادلات سخت هم چندین راه حل دارند.
حال به قصه افغانستان برگردیم. هرچه لجبازی و دعوای دو جناح بیشتر میشود، راههای حل کمتر و کمتر میشوند. اگر جدالها از این بیشتر شود، تنها میتوان یک نتیجه خونبار برای آن تصور کرد. چون این معادله نه آنقدر ارزش بینالمللی برای گشایش دارد و نه بیجایگزین است.
جایگزین طبیعی هر دو فعلا طالبان هستند که یک کشور جدی مثل پاکستان آنها را تضمین میکند و لازم نیست وزیر خارجه امریکا هر بار متحمل هزینه شود. طالبان برای غرب شریکی به مراتب قابل اعتمادتر است.
جایگزین بعدی به لحاظ تیوری، تلفیقی از طالبان و یک آدم تصادفی دیگر مثل کرزی است. غرب به راحتی میتواند با ابزار خودش، شخصیتی ملی از کرزی دوم بسازد، بهتر از کرزی اول.
سوم، تجزیه افغانستان که طرفدارانی جدی در داخل و خارج دارد.
چهارم، تقسیم منطقهیی؛ یک کشور ملوکالطوایفی مثل قرن نوزده که از هر طرف منطقه حایلی برای یک قدرت است.
پنجم، ادامه منطقه سیاه، منطقه سیاه از اخترشناسی وام گرفته شده، جایی که هر فعالیت سیاه در آن آزاد است و جهان در هر گوشه به چنین مناطقی نیازمند است. مثل کنیا، کلمبیا و غیره.
ششم، اتحاد با نظامیان، همه میدانند که جنرالهای افغانستان را چطور همراه کنند، سابقه تاریخی هم مودل کار را آسان میکند، سابقه جغرافیایی هم، در تیوریهای توسعه بینالملل، یا همان استعمار. گزینه کودتای نظامی همیشه روی میز هست.
گزینه هفتم، حذف یکی از طرفها که کمهزینهتر باشد.
گزینه هشتم، ارجاعهای مشروعیت سنتی، امریکا که با قطع یک میلیارد کشور را به بحران میبرد و صدوسی میلیارد را در ده سال باد کرده، خریدن سران قبایل و اقوام برایش کمتر از نیم نیم میلیارد خرج دارد. جرگهیی که شورای مصالحه را ساخته و رهبران را محاکمه کنند.
گزینه آخری، مودل پایان حکومت چپ و اعدام داکتر نجیب است. از بین بردن نماد قبلی و ساختن سمبل نو با زور و البته پخش پول و خریدن مخالفان.
در هر کدام از این فرضیههای تیوریک، حرکات بعدی و نقشههای احتمالی قابل پیشبینی است که در نوشته بعد توضیح داده خواهد شد….