«اخبار تیمبکتو»
اشاره: کتاب «درباره خوب نوشتن/on writing well» اثر ویلیام زینسر کتابی است مطرح و مفید برای آنانی که دوست دارند، خوب بنویسند. زینسر بهعنوان نویسنده، منتقد فلم، ویراستار و چهرهیی سرشناس، در این کتاب نویسندگان را به شفافنویسی و دوری از ابهامگویی تشویق کرده است. ویلیام زینسر در سال۱۹۲۲ در نیویارک به دنیا آمد و در سن ۹۲سالگی در همان شهر درگذشت. او سالیان متمادی در دانشگاه ییل تدریس کرد.
ترجمه: دکتور حمیرا قادری/ قسمت۱۲/ بخش اول
این کتابی است درباره تصمیمهای نویسندگان که در هر مرحله نوشتن پیهم و بیپایان به آن رجوع میکنند. بعضی از تصمیمها بزرگند، مانند «در مورد چی بنویسم؟» بعضیها کوچکند اما همیشه مهمند. فصل قبلی درباره تصمیمهای بزرگ بود. مواردی مانند شکل، ساختار، راههای حلی برای فشردهنویسی، دقت در مفهوم و محتوا.
این فصل درباره تصمیمات کوچک است، مانند صدها انتخاب برای فشرده یا مرتبسازی یک مقاله طولانی. به نظرم رسید نشان دادن اینکه چطور این تصمیمها گرفته میشود، مفید خواهد بود. در این فصل با آوردن یکی از نوشتههای خودم بهعنوان نمونه، میخواهم به صورت عملی تجربه تصمیمهای کوچکم را هنگام نوشتن بیان کنم.
یاد گرفتن اینکه یک مقاله طولانی را چطور مرتب کنیم، همانقدر مهم است که یاد بگیریم چطور یک جمله بدون حاشیه، مرتب و خوشایند بنویسیم. باید به این مورد توجه کنید که نوشتن روندی خطیست و دارای تسلسل، اگر این نکته را در نظر نگیرید همه جملههایتان از هم گسسته بهنظر خواهد رسید.
منطق درون متن، دلیل انسجام جملههاست. تعلیق درونی در نوشته باید از جملهیی به جملۀ دیگر، از پاراگرافی به پارگراف دیگر و از بخشی به بخش دیگر حفظ شود. شیوه روایی داستان باید به صورت غیر مستقیم خواننده را به خود جذب کند.
تنها چیزی که خوانندههای شما باید از آن مطمین باشند این است که یقین کنند شما یک برنامه سفر مناسب ریختهاید. هر گام شما در این سفر باید اجتنابناپذیر جلوه کند.
نام مقالهام «اخبار تیمبکتو» است که در مجله «کاندی ناست تراولر» چاپ شده. این مقاله مسایلی را نشان میدهد که میتواند به هر نوشته غیر داستانی مرتبط شود. من در حاشیه مقاله تصمیمهایم را توضیح دادهام.
در ابتدا سختترین بخش مقاله این بود که چطور شروعش کنم. زیرا پراگرافهای اول باید آنقدر دقیق انتخاب شود که خواننده را در چنگ بگیرد و او را در هر بند با خود نگه دارد و البته هر پارگراف هم باید اطلاعاتی جدید به خواننده عرضه کند. هدف این است که خواننده را تا آخر سفرنامه مجذوب نگه داریم. آغاز یک نوشته میتواند هم کوتاه باشد به اندازه یک پارگراف؛ هم طولانی، به هر اندازه که نیاز است.
شما میدانید که پارگراف آغازین وقتی تمام میشود که به صورت کامل به آن پرداخته باشید و بعد از آن بتوانید با لحن آرامتری به روایتتان ادامه دهید. پارگراف اول به خواننده احساس سکون میدهد تا به چیزی بیندیشد که هرگز برایش رخ نداده. حالا با نوشته خودم شروع میکنم:
«آنچه بیش از همه مرا متعجب ساخت این بود که تمام کوچههای تیمبکتو ریگی بودند. من ناگهان متوجه شدم که ریگ با خاک بسیار متفاوت است. هر شهر با کوچههای ریگی آغاز میشود؛ وقتی باشندگان آن زندگیشان اندکی مرفه میگردد، دستی بر سر و روی کوچهشان میکشند. اما این ریگها از شکست نمایندگی میکنند، شهری با کوچههای ریگی، شهری است در حاشیه توسعه.»
دقت کنید این چند جمله چقدر ساده هستند. هر کدام از این جملات ساده خبری تنها یک نظر را ارایه میکند. با این شیوه کار برای خواننده آسان میشود؛ زیرا خواننده هم به شکل تسلسل خطی تنها یک نظر را در ذهن خود تحلیل میکند.
معمولا بیشترین مشکلی که برای نویسندگان ایجاد میشود، این است که از یک جمله توقعات زیادی دارند. هرگز از اینکه جملات طولانی را به دو جمله کوتاهتر یا حتی سه جمله کوتاهتر تقسیم کنید، هراس نداشته باشید.
«دلیل رفتن من به آنجا هم همین بود. تیمبکتو نهاییترین منزل مقصود برای آنانی است که آخر دنیا را میجویند. از جمله چند جای روی زمین که صرف ذکر نامشان مطلوب و محبوب سیاحان است، هیچ محلی به اندازهٔ تیمبکتو جهانگردان را به خود جلب و جذب نمیکند. حتا بالی و تاهیتی، سمرقند و فز، موبمباسا و مکاو.
هیچ جایی معنای دورافتادگی را به اندازه تیمبکتو نمیرساند. مردمی که شنیدند من به تیمبکتو مسافرت کردهام حتا فکر نمیکردند که تیمبکتو واقعاً نام جایی باشد یا اصلا نمیدانستند در کجای دنیا قرار دارد.
آنها نامش را تنها به شکل یک کلمه میشناختند –به حیث زندهترین کلمهٔ مترادف، به حیثت کمیابترین کلمهٔ مختوم به آواز – که خداوند برای ردیف بستن سرودهها به آهنگسازان عنایت میفرماید و به حیث استعارهیی، نشاندهنده آنکه یک جوان عاشق تا کجاها برای به دست آوردن دل معشوقش پیادهروی میکند. ولی بهعنوان یک محل واقعی، تیمبکتو یکی از کشورهای فراموششدهٔ افریقایی بود که وقتی کاشفان دوره ویکتوریا در جستجوی آن بودند مثل معادن حضرت سلیمان وجود خارجی نداشت.»
باید اولین جمله پارگراف پیش رو از دل آخرین جمله پارگراف قبلی بیرون بیاید؛ با چنین روشی حواس خواننده زنجیرهوار معطوف به متن باقی خواهد ماند. هر پارگراف یک هدف دارد و آن این است که نویسنده آنچه را درباره تمبکتو به صورت کامل یا نسبی میداند، تایید کند و از خواننده به عنوان یک همسفر استقبال کند تا وی نیز احساساتش را از این همسفری با نویسنده شریک سازد.
در ضمن باید همزمان بر اطلاعات خواننده افزوده شود؛ البته نباید خواننده را با اطلاعات فراوان بمباران کنیم؛ بل به آرامی و روایتی لذتبخش. پراگرافهای بعدی باید نگاه عمیقتری به موضوع داشته باشند، نگاهی که دیگر تاخیرپذیر نیست. ببینید که چقدر اطلاعات در این چند جمله گنجانیده شده است:
«بعد از جستجوی زیاد بالاخره تیمبکتو را یافتند. ولی آنهایی که یافتندش یعنی گردن لیینگ سکاتلندی در سال ۱۸۲۶ و رنی کاییای فرانسوی در سال ۱۸۲۸، نتیجهٔ زحمات کشف خود را حتماً مضحک احساس کردند. شهر افسانهیی که از طرف جهانگردی به نام لیو افریکانوس در قرن شانزدهٔ میلادی کشف شده بود، یکصدهزار جمعیت داشت و مرکز مطالعات دارای بیستهزار محصل و ۱۸۰ مدرسهٔ قرآنی بود که حالا مخروبهٔ ناامیدکنندهیی با خانههای گلی بود. عظمت و جمعیتش دیگر رفته بودند.
اکنون تنها عبور و مرور خطوط کاروانهای صحراپیما که این شهر بر سر راه آنها قرار دارد، موجویت این شهر را تضمین میکند. قسمت بیشتر مواد تجارتی که در افریقا معاوضه و معامله میشود، نمک است که از شمال و طلا که از جنوب به تیمبکتو میآید.
همین اندازه توضیح درباره تاریخ تمبکتو و دلیل شهرت آن کافی است. هر معلوماتی که درباره تاریخ گذشته شهر و اهمیت آن باید به خواننده بدهید، همین است. به خواننده مقالههای مجلات، بیشتر از این معلومات ندهید. اگر آنها اطلاعات بیشتری میخواهند، کتاب یا مقالهیی در یک مجله علمی بنویسید. شما باید هنگام نوشتن این سوال را که «خواننده شما چه میخواهد بداند؟» بعد از هر جمله از خودتان بپرسید.
در ادامه متن چیزی که آنها میخواهند بدانند این است که اصلا چرا من به تمبکتو سفر کردم؟ هدفم از این سفر چه بوده؟ پارگراف بعدی که نوشتم دقیقا به این سوال جواب میدهد. در این بین رشته کلام را فراموش نکنید و پیوند کلامتان را با جملات قبلی حفظ نمایید:
«اصلاً برای دیدن یکی از همان کاروانها که از سر راه به شهر میرسیدند به تیمبکتو رفته بودم. من از جملهٔ شش نفر مرد و زنی بودم که به اثر هوشیاری یا هم نادانی – که نمیدانم کدامش مورد دارد– به یک اعلان تجارتی در نیویارک تایمز روزهای یکشنبه از طرف یک آژانس مسافرتی فرانسویالاصل با تخصص در افریقای غربی جواب داده بودیم. (تیمبکتو در مالی یا سودان فرانسوی سابق قرار دارد). دفتر آن آژانس در نیویارک قرار دارد.
روز دوشنبه صبح وقت خود را آنجا رساندم تا ازدحام صبحگاهی مزاحمم نشود. سؤالاتی معمولی پرسیدم و جوابهای معمولی تحویل گرفتم: باید واکسن ضد تب زرد و کولرا میگرفتم و قرصهای ضد ملاریا. نباید آنجا آب را به سبب ناپاک بودنش بنوشم.»
علاوه بر توضیح مقدمه، این پراگراف وظیفه دیگری هم دارد و آن عبارت است از مشخص نمودن شخصیت و صدای نویسنده. در سفرنامهنویسی فراموش نکنید که شما به نحوی رهبر این سفر هستید. تنها این کافی نیست که خوانندهتان را به یک سفر ببرید، شما باید آنها را مشخصا در سفر همراه کنید.
بکوشید خواننده در ترس و امید، خود را بیابد. به این مفهوم که درباره خودتان ایدهیی به آنها بدهید. در ادبیات سفرنامهها عباراتی از قبیل «به اندازه کافی هوشیار»، یا «به اندازه کافی احمق» زیاد استفاده میشود.
یک مسافر در چنین سفری میتواند یک مرد فریبخورده باشد یا یک دلقک بهشمار بیاید. یک عبارت پیش پا افتاده دیگر که میخواستم به آن اشاره کنم، سطری درباره جلو افتادن از ازدحام بود. آن را محض تفنن به کار بردم. اینکه در پراگراف چهارم موقعیت جغرافیایی تمبکتو را توضیح بدهم، دیر است. اما بدون بههمریزی در پارگراف آغازین نمیتوانستم برای آن جایی دست و پا کنم.
مطالب بروشور این طور آغاز میشود:
«فرصتی که در زندگی یکبار نصیب میشود این است که با کاروان سالانهٔ عجیبوغریب ازلی نمک عازم تیمبکتو، همسفر باشید. تصور کنید با کاروان صدها شتر با محمولهٔ صخرههای بزرگ نمک خالص که باشندگان این کشور محاط به خشکه در افریقای غربی آن را طلای سفید مینامند، پیروزمندانه داخل شهر تیمبکتو میشوید؛ در ناحیهٔ موهوم نیمه شهر و نیمه دشت که جمعیت آن ۷۰۰۰نفر است. ساربانان که در لباسهای رنگارنگشان هزار میل راه را میان صحرا سفر کردهاند به منزل میرسند و رسیدن خود را در ضیافتی با رقصهای قبیلهیی در هوای آزاد جشن میگیرند. شما میتوانید شب را به حیث مهمان رییس قبیله در غژدی سپری کنید.»