مقاله

‌هفت فرشته و زنی در جستجوی زندگی

نویسنده: سور اسرافیل

هفت فرشته را از کتابخانه کوچک یکی از دوستانم برمی‌دارم. چیزی در این عنوان هست که مرا جذب می‌کند. عنوان هفت فرشته در کنار نام خانوادگی فرشته نوری یعنی نویسنده و خالق اثر با توضیح کوچک امواج یک زندگی (که بیان‌گر قالب اثر یعنی خاطره‌نویسی است) بعید نیست ذهن مخاطب را به‌سمت قضاوت‌گری سوق دهد و نویسنده را به ایگوایزم‌گرایی متهم کند یا ذهن را سمت معنای کلیشه‌یی فرشته بکشاند که همانا در ادبیات فارسی نیز نماد ومظهر کمال، پاکی و زیبایی است، اما ناخودآگاه مرا به‌یاد نظریه اریک اریکسون، روان‌کاو و روان‌شناس مشهورکه بحران هویت را به‌بررسی گرفت، می‌اندازد.

او معتقد بود: «تغییرات عمده رشدی بعد از دوران کودکی واقع می‌شود. به‌همین دلیل مجمموعه‌یی از هشت مرحله رشد را مطرح کرد که تمام دوران زندگی را در بر می‌گیرد. هر مرحله با یک تکلیف یا بحران رشدی مشخص می‌شود که  شخص باید آن را از سر بگذارند تا بتواند مطابق با الگوی رشد سالمی به زندگی ادامه دهد.»

هفت فرشته نیز می‌تواند برگرفته از نام خود نویسنده باشد. فرشته‌یی که در زندگی مرحله‌به‌مرحله تغییر و رشد کرده است. نویسنده با انتخاب یک عنوان خوب مخاطب را درگیر داستان خودش می‌کند. عنوانی که در خود ایهام دارد و تضاد معنا را در ذهن ایجاد می‌کند.

نمی‌دانم اگر نام نویسنده به‌جای فرشته مرسل، زرلشت یا کتایون بود نیز چنین انتخابی می‌کرد؟!

کتاب را با ولع شروع می‌کنم به خواندن، کمی که پیش می‌روم کلمات با تمام سادگی و یک‌دستی برایم سنگینی می‌کند. ادامه‌اش را می‌گذارم برای زمانی که با خودم تنهایم تا بتوانم با فرشتۀ کوچکی که غم مهاجرت را چنین زیبا تصویر می‌کند همراه شوم.

او در صفحۀ ۹و۱۰ درد بی‌وطنی را چنین می‌نویسد: «درد ما در یک قسمت از زمین ماست، در کهکشانی که چهل‌میلیارد سیاره دارد، درد و رنج افغانستان دردی به  پیمانه سرطان طبیعت است.»

در ادامه می‌آورد:

«به نوجوانی نرسیده بودم که احساس می‌کردم خیابانی که راه می‌روم سهم من نیست، اکسیژن این خیابان، سایۀ این درختان و نیمکت و صندلی/چوکی مدرسه که در آن درس می‌خواندم! سهم من نیست خیلی زود پذیرفته بودم، من موجودی زیادی در میان نگاه‌های سرگردان کودکانی هستم که شاید پدر و مادرشان نگران حضور من و امثال من در همسایگی‌شان بودند،…»

او به‌زیبایی بحران بی‌وطنی را که زادۀ جنگ آدم‌هاست به سرطان زمین تشبیه کرده است و ذهن مخاطب را تا آخر کتاب با بازی‌های زبانی که در نثر ایجاد زیبایی می‌کند درگیر کرده تا دردی که در قصه‌اش جاری است را کم کند.

قصه هفت فرشته، قصۀ زنانی‌ست که فرشته نوری به روایت گرفته اما برای من هفت فرشته نماد زنانی نیست که قصۀ زندگی‌شان را نویسنده در دامن ما می‌گذارد، بل برای من هفت فرشته، فرشته‌هایی است که مرحله‌به‌مرحله سنش، خواسته‌هایش، آرزوهایش، تجربه‌ها وحتی جغرافیایش تغییر می‌کند.

فرشتۀ نخستین فصل، دخترک خوردسالی است با سوالاتی بزرگ‌تر از سنش و جواب‌هایی که تنها به درد او می‌افزاید. قهرمان او خانم داکتری است که فرشته شانس منشی بودن در مطب او را دارد. تصویری از مهربانی یک همزبان ایرانی  که رفتارش بوی انسانیت می‌دهد. فرشته با شرح اندوه کودکی‌هایش در واقع می‌خواهد گوشه‌یی از چهرۀ قوانین فاشیستی جمهوری اسلامی را نشان دهد، بی‌آنکه انکار مهربانی‌های مردمی باشد که خود معترض به این قوانین بودند.

او در نوجوانی برای گریز از حس بیهودگی، به محیط کاری که کمتر نصیب امثال فرشته و هموطنان بی‌وطنش در ایران می‌شود، پناه می‌برد. اما محیط کار نیز برای دختر باهوش اما شکننده‌یی مثل او خالی از دغدغه نیست. دردسرهای او به‌اندازۀ محیطش بزرگ‌تر می‌شود.

فرشته در دومین چالش بزرگش یعنی تجربۀ محیط کاری، قصۀ تورپیکی دختر خوردسالی را که قربانی فرهنگ عنعنه‌یی است برای ما بازگو می‌کند. او با کلماتش مخاطب را از تهران به جنوب افغانستان می‌برد و از آن‌جا دوباره به  تهران بازمی‌گرداند. تا مخاطب را از محیط شیک ولی دردآلود شهری به خانه‌های گلی جنوب هلمند ببرد و بگوید خفقان فضایی که زنان کشورش در آن زندگی می‌کنند، مرز نمی‌شناسد و قانون قبیله در هر جایی لازم‌الاجراست.

او غم تورپیکی را به مخاطبش می‌دهد و می‌رود سراغ خانۀ خود و از خواهر گمشده‌اش قصه می‌کند، از خواهری که کسی  او را ندزدیده؛ با لباس سفید عروسی از خانه پدرش رفته اما چندسالی است نه مادر از او نشانی دارد و نه پدر خبری از سلامت او.

بی‌قراری‌های مادر به‌خاطر بی‌خبری از دختر کلان خانواده، برابر است با سقوط طالبان و بازگشت خیلی از مهاجران به سرزمین مادری، در همین زمان است که پدر فرشته تصمیم می‌گیرد ‌دنبال دخترش برود. فرشته نیز با اصرار زیاد همسفر پدر می‌شود و به‌دنبال خواهرش راهی وطن.

در مسیر جستجوی خواهرش، فرشته نقبی می‌زند به اجتماع و چشم‌دیدهای خود را در نخستین دیدار از وطنش چنین تصویر می‌کند:

«افغانستان مخروبه‌تر از آن بود که تصور می‌کردم، هنوز غبار وحشت طالبانی بر چهرۀ مردم نشسته بود و هنوز خستگی در تن کوه، دشت و خیابان دیده می‌شد…

وقتی به صورتشان نگاه می‌کردم، پریشانی، بی‌سرنوشتی، فقر، بی‌سوادی و… در أعماق نگاه‌های‌شان، لباس‌های ژولیده و دستان چروک‌خورده‌شان سخت اندوهگینم می‌کرد. اطفالی را دیدم که به‌جای مکتب، با یک کراچی دستی منتظر مسافرین بودند تا در بدل پول ناچیزی وسایل‌شان را تا ایستگاه موترها انتقال دهند‌.»

فرشته به افغانستان می‌رود و خواهرش را پیدا می‌کند. خواهرش اسیر مناسبات سنتی خانواده شوهرش هست و از خود اراده و حق انتخابی ندارد.

در اینجا فرشته برای مخاطبی که چندین صفحه با درد فراق خواهر همراه شده، فرصت این را نمی‌دهد که به زندگی خواهر رخنه کند. حتی نویسنده تا آن‌جا با این کلی‌گویی پیش می‌رود که تا پایان داستان، خواهر فرشته نوری باقی می‌ماند. خواهر فرشته از خود حتی در حد نام مستعار، مشخصاتی ندارد.

در دیدار پس از سال‌ها، ظاهر او تنها با توصیف لاغر و خسته، برای مخاطب ترسیم می‌شود. این سبب شده که مخاطب از خود بپرسد که نویسنده اگر می‌خواهد خاطرات و چشم‌دید‌های خود را با خوانندگان کتابش تقسیم کند چرا این همه پرده‌پوشی و ممانعت از خلق تصویر روشن‌تر می‌کند و این پرسش‌ها زمانی پررنگ‌تر می‌شود که  فرشته همراه پدرش به روستایی در قندز، جایی که آخرین نشانی از خواهرش هست می‌رسد.

او در صفحه ۴۵می‌نویسد: «به‌محض رسیدن و پیداکردن خانواده شوهرخواهرم، آن‌ها از ارایه هرگونه اطلاعاتی سر باز زدند و از موقعیت و وضعیت خواهرم اظهار بی‌اطلاعی کردند.» در همان صفحه «ناگهان کاکای شوهرخواهرم که مرد خوب و محترمی بود، با خوش‌رویی و خبرهای خوشی به استقبال ما آمد. خواهرم آن‌جا بود…»

سوالات زیادی ایجاد می‌گردد که همچنان فرشته بی‌تفاوت به سوالات ذهنی مخاطب عبور می‌کند. اینکه چرا خانواده شوهرخواهر فرشته از نشان‌دادن او به پدر و خواهرش سر باز می‌زدند. دلیل این همه پنهان‌کاری چه بود؟

با این هم فرشته بعد از دیدار خواهرش (که تنها تصویر کلی از او ارایه شده و دقایقی که قابل لمس نیست) همراه پدر تصمیم بازگشت را می‌گیرند. در اینجا با اینکه فرصت خوبی بود تا فرشته اجتماع و جغرافیای بعد از جنگ را در ولایات مختلفی که توقف می‌کند به‌تصویر بکشد، تا خواننده هم‌زمان که زندگی فرشته نوری را دنبال می‌کند با زوایای دیگر تجربیات او نیز آشنا شود. اما فرشته تنها در صفحه ۴۷ دوباره به وضع زنان و دختران تنها در حد چند جمله بسنده می‌کند. سفر به قندهار را نیز با همین شتاب‌زدگی تمام می‌کند و به ایران باز می‌گردد.

بعد از شکست در کار عملی مکتب با مشوره دوستانش تصمیم می‌گیرد محیط کارش را تغییر دهد. او حالا در مرکز توان‌بخشی و حمایت از افراد داریا معلولیت کار می‌کند و آن‌جا با رخ دیگری از زندگی آشنا می‌شود. جایی که به تعبیر نویسنده مرز برایشان خلاصه می‌شود به ناتوانی‌های فردی. آن‌ها نه مرز جغرافیایی را می‌شناسند و نه خود مرزی میان خود  ایجاد می‌کنند.

آن‌جا فرشته با یک هنرمند معلول افغانستانی آشنا می‌شود که فکرهای بزرگی دارد. فرشته که در فرآیند سفرش به افغانستان دچار تحولات عمیق درونی گردیده، تصمیم می‌گیرد با همان هنرمند معلول که حالا حکم ماما خوانده‌اش را دارد به افغانستان بازگردد. با تمام مخالفت‌های خانواده، فرشته راهی وطن می‌شود و زندگی تازه‌یی را شروع می‌کند.

فرشته پیش می‌رود و مخاطب را دنبال خود می‌کشاند و چنان سریع از اتفاقات زندگی می‌گذرد که مخاطب احساس می‌کند هنوز برای رفتن از این مرحله اقناع نشده و دلش نمی‌خواهد به‌سادگی، نویسنده او را از سر خود باز کند.

او هر جا تصویری از خانواده می‌دهد بیشتر به نقاشی سیاه قلم از خانواده شبیه هست تا خانواده‌یی که باید به‌خوبی تصویر شود. گاه فرشته خود به شرح احساسات آن‌ها می‌پردازد. بی‌آنکه مخاطب را با چهرۀ دردآلود مادر آشنا کند. از درد مادر حرف می‌زند و شاید توقع همدلی را هم دارد در حالی‌که مخاطب نمی‌تواند اشک‌های پدر را تصور کند و غم او را وقتی که نویسنده هیچ صورتی را برای مخاطبش تداعی نکرده و جان نبخشیده است(هرچند توقع توصیف و شخصیت‌سازی‌های داستانی در این قالب از خاطره‌نویسی نیست)

هر جا صحبت از اندوه خانواده نوری می‌شود آنقدر این چهره گنگ است که حتی رده سنی دیگر فرزندان مشخص نیست. افراد خانواده با نسبت‌هایشان مثل خواهر، برادر، شوهرخواهر معرفی می‌شوند. تا آن‌جا که نثر نویسنده را این فقدان نام‌ها زیر سوال می‌برد. مثلا در بخش جستجوی خواهر مدام باید نام‌های دیگر به نسبت شوهر خواهر یاد شود. در حالی که ذکر یک نام می‌توانست از کشاله‌دار شدن نام‌های نسبتی بکاهد.

مانند: کاکای شوهرخواهر، شوهرخواهر، خانواده شوهرخواهر و…

رابطه‌ها نیز بسیار کلیشه‌یی به‌تصویر کشیده شده است.

فرشته هرات می‌رسد و بعد از مدتی با ماما خوانده‌اش خانه‌یی را به اجاره می‌گیرند. بعد از مدتی با تمام سختی‌هایی که به‌خوبی نویسنده به آن پرداخته و  مشخصه  فضای کاری آن زمان هرات بود «بنیاد انفاق و نوع‌دوستی» را تاسیس می‌کنند.

این شروع یکی دیگراز چالش‌های بزرگ زندگی نویسنده است. فرشته حالا به خواسته‌اش رسیده. فرشته برای پرکردن وقت خالی خود غرق کار می‌شود و «کار نیکو کردن از پر کردن» است را پیشه می‌کند.

در این مدت علاوه بر کار با معلولان، فرشته کار خبرنگاری را نیز به تشویق دوستان به‌عهده می‌گیرد و مخاطب را می‌برد به‌دنیای پرستو و خلیل به‌دنیای زندانیانی که می‌خواهند زندانی باشند و این تنها راهی است که آن‌ها برای خود تصور کرده‌اند.

شخصیت‌های قصۀ پرستو و خلیل نمونه‌هایی عینی از معضلات مهاجرت در جامعه ما است. فرشته در بخش پرستوی پناهجو ص۸۳ چنین زیبا به توصیف شخصیت‌ها می‌پردازد: «چشمان درشت و سیاهش نقطۀ جذب دیگران بود. به‌محض نگاه کردن به صورتش، احساس می‌کردم باید به این زیبایی و جذابیت زنانه ساعت‌ها خیره شد.»

او در خلال قصۀ خودش به وضعیت بد زنان و خشونت‌های خانگی می‌پردازد صابره، دختر خوردسالی که به‌خاطر تن ندادن به ازدواج اجباری تن به شعله‌های آتش می‌دهد و در دنیای کودکانه تصمیم بزرگ خودسوزی می‌گیرد. نویسنده از سرنوشت صابره به‌عنوان یکی از دردناک‌ترین تجربیاتش یاد می‌کند.

فرشته هرچند به نقد فضای پر از سانسور هرات مخصوصا برای زنان می‌پردازد. و آن را سبب تبعیض جنسیتی می‌داند؛ در صفحۀ ۱۰۴می‌نویسد: «با هماهنگی رییس تلویزیون اقدام به گویندگی در سرویس خبری تلویزیون نمودم. موضوعی که به‌شدت با واکنش افراطیون و بنیادگراها مواجه شد، دوباره دورۀ جدیدی از تهدیدات و اخطارها به‌سراغم آمد. زندگی‌ام آرامش معمولی‌اش را از دست داده بود.»

او در صفحات بعدی نیز مدام از تهدید افراط‌گرایان سخن به‌میان می‌آورد و مشکل را به جنسیت خود به‌عنوان یک زن ربط می‌دهد. اما با این هم خود دچار  خودسانسوری است حتی پس از سال‌ها که این کتاب را می‌نویسد. همین برای مخاطب، مشکلات فرشته را حتی به‌عنوان یک دختر تنها نامانوس می‌کند. مخصوصا وقتی مدام روی زن‌ بودن خود در کار خبرنگاری تاکید می‌کند و اخطارهایی که برای ادامۀ کارش دریافت می‌کند.

 برای من که هرات را در سال‌های محصلی (۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷) تجربه کردم  و در محیط‌ فرهنگی آن زمان هرات کم‌وبیش فعالیت داشتم، با تمام خفقان و کارشکنی‌ها، زنان و دختران جسور و هنجارشکنی را می‌شناختم که در کنار فعالیت‌های فرهنگی در رسانه‌های تصویری که آن زمان تنها ریاست تلویزیون محلی هرات بود (و یکی دو تلویزیون شخصی که بعد از ۲۰۰۶نشراتشان را شروع کردند) کار می‌کردند و هنوز هم با گذشت بیش از یک دهه در این عرصه و در همان هرات فعالیت دارند.

البته اشاره من به چشم‌دیدهای خودم از فضای هرات در اینجا، به هیچ عنوان زیر سوال بردن صداقت نویسنده نیست بل اشارۀ من به سانسوری‌ست که خود نویسنده نیز آن را در صفحۀ ۱۲۷ همین قدر صریح و حسرت‌بار بیان می‌کند: «کاش می‌شد بنویسم چه کسانی پشت آن ماجراها و تهدید‌ها بودند.»

بهتر بود فرشته با تمام خودسانسوری‌ها کمی موضوع را از مساله کلی جنسیت بیرون می‌کشید و واضح‌تر می‌ساخت که چرا بنیادگراها با فرشته‌یی که در ظاهر با عرف جامعه همراه هست، به دشمنی برخاسته اند.

آیا برنامه‌هایی که او تولید و تهیه می‌کرد محتوایش در ضدیت با ارزش‌ها و اعتقادات آنان بود؟

آیا از جانب فرشته نوری خطری احساس می‌کردند که این چنین با توسل به زور و تهدید جانی او و خواهرش خواستار رفتن او از هرات بودند؟!

آیا آن‌ها مطالبات شخصی از فرشته نوری داشتند که نویسنده تن به آن‌ها نمی‌داد و حتی حاضر بود بهای سنگین ترک دست‌آوردهایش را بپردازد؟

فرشته بعد از چند سال به ایران برمی‌گردد و تصویری که باز هم از خانواده خود می‌دهد، مانند بخش‌های آغازین کتاب آنقدر مبهم است که به‌درستی نمی‌توان تصویری روشن در ذهن ساخت.

فرشته با کمک یکی از دوستانش می‌تواند بورسیه تحصیلی بگیرد. زمانی که فرشته با گرفتن ویزای تحصیلی راهی اروپا می‌شود و به هلند می‌رسد، ما در کتاب شاهد توصیفات پررنگ‌تر از شخصیت‌هایی هستیم که نویسنده زندگی آن‌ها را به روایت می‌نشیند.

بخش کودکان مهر، توصیف و تصویرهای واضحی را برای مخاطب ارایه می‌دهد و آن‌جا که گل‌اندام وارد قصۀ ما می‌شود، با چهرۀ واضح و رنج‌دیده خود با مخاطب هم‌قدم می‌شود و می‌توان موهای سیاه، چشم‌های سبز، زیبایی، سرزندگی روزهای کابل و بدبختی‌های اسارت او را به‌خوبی متصور شد.

فرشته پس از چند سال دوباره ریسک دیگری را به‌جان می‌خرد و با چند دوست دیگر خود به یونان می‌رود و این درست در همان سال‌هایی است که موجی از پناهندگان افغان در یونان گیر مانده و نیاز به‌یاری کسانی دارند که بیشتر از سرزمین‌های این جلگۀ سبز می‌دانند.

فرشته نوری چشم دیدها و بخش‌هایی از زندگی‌اش را در کتاب ۱۹۲صفحه‌یی گردهم آورده و آن را به مخاطبان خود پیش‌کش می‌کند. هرچند بر ناشر لازم بوده تا با ویرایش قوی و تنظیم فهرست و شناسنامه کیفیت آن را بالا ببرد و در مورد طرح جلد نیز باید گفت: فونت‌های متفاوت در صفحه و انتخاب عکسی که در فضای باز گرفته شده و رنگ‌های زیادی در آن به‌چشم می‌خورد، ذهن را به‌سمت شلوغی می‌کشاند. این کتاب در سال ۲۰۱۸ از سوی انتشارات «بوشر موست» برلین به‌چاپ رسیده است.

با این هم این کتاب ارزش مطالعه را از آن جهت دارد که چشم‌دیدهای زنی و داستان زنانی در آن تصویر شده که همنسل ما هستند. فرشته نوری با تحریر این کتاب قدم‌های تازه را برای نویسندگی حرفه‌یی برداشته است و راهی را برای همنسلان خود باز کرده تا آن‌ها نیز جسارت نوشتن را تجربه کنند.

به امید موفقیت‌های هر چه بیشتر فرشته و فرشته‌هایی که با هزار امید در هر گوشۀ دنیا گامی برای بهبود اوضاع برمی‌دارند.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا