سنت و قدرت؛ دو دشمن شعر پشتو
سید رضا محمدی
در شعر پشتو، بیش از هر شاعری، اسحاق ننگیال را دوست میدارم. شعر در زبان پشتو هنوز جادوگری میکند. شب شعرهای پشتو مثل مجلس سماع پرشور است. برای همین، شاعران بزرگ را با لقب صوفیانه بابا یاد میکنند. و هنگامی که یک شاعر مدرن مثل ننگیال میتواند همردیف شاعران کلاسیک پشتو قرار بگیرد، یعنی بسیار جا باز کرده.
شعرهای او آمیخته به روایتهای جادوییاند که شاید ماحصل همان سنت صوفیانه است. در یکی از این شعرها، بنگریوال، کولی چوری و گوشوارهفروشی به یک قریه میآید اما برعکس هر بار، زنان و دختران به استقبالش نمیآیند. کولی میگوید شاید پیر شدهام و اشتباه آمدهام یا مردم خبر نشدهاند.
پرندهیی بر منقارش دانۀ انگوری به او راز تلخ قریه را میگوید که کولی جان! اشتباه نیامدهیی اما در این قریه دختری نمانده یا غارت شده یا کشته و یا اگر ماندهاند، دستها و گوششان بریده شده، برای چه دیگر گوشواره و چوری بخرند؟!
شبیه همین روایت را پیرمحمد کاروان دارد. در شعر، چنار حرف میزند، چناری شاکیست که امروز با چند زخم در تته، تنها مانده. روزگاری کودکان در سایهاش بازی میکردند و عشاق دیدار و درد دل و جوانان، بحث امروز اما همه آنان، ساکت در سایه درخت در گورستان خفتهاند. او یک به یک صاحبان قبرها از کودک تا پیر را با خاطراتشان میشناسد و به یاد میآورد. شعر یک دوره پیشتر پشتو تمثیلیست و شعر بعد از این دوره، شعارزده شد، مثلا شعرهای لیوال که پرطرفدار هم هستند، مقالههای سیاسیواریاند: یک مار هفتسر با نام جهاد از پنجاب به افغانستان آمد و از این چیزها، شعرهای خوبش هم آغشته به عوامگرایی است.
اما نسل تازهیی در شعر پشتو رشد کرده که با تلفیق لندی (شعرهای کوتاه بومیسرود) و شعر مدرن، سنتی نو ساختهاند. تعدادشان نیز هر روز رو به فزونیست. اگر چه شاعران عوامگرا، مجال پرواز نمیدهند، اما شعر چون درختی از دل سنگ، راهش را به زور باز میکند.
از این میان، من از جناب تکل و جناب اومان نیازی، شعرهایی را ترجمه کردهام. مثل این شعر کوتاه نیازی که:
هر راه یک شعر
و هر پنجره
که باز میشود شاعری است.
یک شاعر جوان دیگر، خانم آریا حافظ، برندۀ جایزۀ کلک زرین است، به همین سیاق شعر مینویسد. امیدوارم جامعه سخت و سنتهای ناساز ما، او را از نوشتن باز ندارند.
اما شاعر محبوب من از نسل جوان، طایر زلاند است. طایر وجودی سراسر شعر و شور است. یک شاعر فوقالعاده که هم در شعر نو عالی است هم در شعر کلاسیک. در شعر او جادو و رویا و راز به هم میآمیزند برای نوشتن وصفی از انسان. از وضعیت دشوار آدمی در روزگار رو به ویرانی زمین. به قول شهیر از «مردمی دو دست به پیشانی از سرزمین رو به فروپاشی»
من یکی از شعرهایش را همین طور قلمانداز برگردان میکنم. امیدوارم ارباب فن ترجمه، شعرهای بیشتری را به اسلوبترین از این، از او و دیگر شاعران شگفت پشتو، این زبان گرامی کهنسال فرهنگ زبانی ما، ترجمه کنند. ما به رویاهای همدیگر محتاجیم.
چغې دی فریاد دی او رنګونه تښتیدلی
ځمکه په فریاد ده پرې اورونه لګیدلی
چرته سجده ولګوم چرته خدای ته وژاړم
ځمکې د جمات کې هم ازغی راټوکیدلی
توره شپه ده تور خلک دی سرې وینې بهیږی
سپین سپین دېوالونه دی په وینو لمبیدلی
برگردان:
صداها، صداها میگریند و رنگها، از هم میگریزند
زمین وحشتی از همه سو در حال آتش گرفتن است
خداوندا! کجا سجدهات کنم و کجا به پایت بگریم
که زمین، مساجدش را به خارزار بدل کرده
شبی سیاه است و مردمی سیاه، خون سرخشان فواره میزند
و دیوارهای سفید سفید را به خون میآلایند ….
لندیها، زلالترین نمونههای شعرند، اما شعر مدرن و شاعران مدرن پشتو هم فوقالعادهاند. شاعرانی که با بیتوجهی حکومت، زندگی سختی دارند. اومان که شعرش را نام بردم، از شدت غربت، آواره شد و شعرهای آریا حافظ را حتا نمیتوان در انترنت یافت. سنت و قدرت هر دو علیه شعر عمل کردهاند و اما شاعران بیمایۀ شعارزده، بهعنوان نمایندۀ شعر پشتو معرفی شدهاند که تصور دیگران را از شعر پشتو، ناقص و بد ساخته است.