مقالات

ذهن منفعل؛ چرا تفکر انتقادی نداریم؟

سید حکیم کمال

بحث تفکر در افغانستان را چگونه و از کجا می‌شود شروع کرد؟ ممکن است راه‌ها و روش‌های مختلفی برای چنین آغازی وجود داشته باشد اما می‌خواهم از یک بحث بسیار عیان و آشکار به این سو راهی شوم: از ذهن.

چیزی که نزد اکثر ما افغان‌ها مشاهده می‌شود یک نوع آسیب فکری و ذهنی است. در این‌جا آن را تحت عنوان ذهن منفعل با شما در میان می‌گذارم. می‌خواهم بگویم ذهن ما ذهنی فعال نیست، به این معنی که سخن را می‌گیریم و باز پس می‌دهیم و کم‌تر در ذهن خود روی آن کار می‌کنیم. بنابراین تفکر انتقادی هم نداریم و چون توان انتقاد نداریم، پس توان فهم و گفتگو هم نداشته و در نتیجه بی‌هویت هستیم.

در این‌جا می‌خواهم منظورم را از ذهن منفعل بیش‌تر روشن کنم. ذهن منفعل همان است که تحت سلطۀ چندین امر بیرونی قرار دارد که معمولا ما از آن با عناوینی مانند “حرف مردم”، “افکار عمومی” و یا “جامعه” یاد می‌کنیم.

در اینجا تمام ذهن‌ها را یک وضع نامعلوم کنترل می‌کند و هیچ‌کس قدرت رخنه و رازگشایی از آن را ندارد. در این‌جا هر فرد نقشی دارد اما کسی توان مخالفت و اعتراض به این وضع را ندارد. اعتراض به تعیینات این وضع برابر است با دیوانه معرفی کردن فرد معترض. این نخستین و آشکارترین لایه‌یی است که بر ذهن سایه افکنده و مانع فعالیت آن می‌شود.

این لایه گسترده است اما عمیق و ضخیم نیست، یعنی عوام و اکثریت را در افغانستان کنترل می‌کند. کسانی را که زیر سلطۀ این سطح قرار دارند به “کسان” مسما می‌کنیم.

دومین امر سلطه‌گر که ذهن را در افغانستان منفعل می‌کند شامل حال گروه خاصی می‌شود، این گروه زیر دو لایه از سلطه قرار دارند. زیر لایۀ کسان و زیر لایۀ افراد.

در این لایه بیش‌تر کسانی هستند که اهل مطالعه و کتاب خواندن هستند. آن‌ها کتاب می‌خوانند تا نزد جامعۀ کسان مقبولیت کسب کنند. یعنی از یک طرف زیر سلطۀ کسان است و از طرف دیگر زیر سلطۀ نویسندگان کتاب‌ها، افراد صاحب‌نظر و زیر سلطۀ اندیشه‌ها و تیوری‌ها.

این‌ها به جای ذهن فعال حافظۀ بزرگ دارند. طوری‌ که حافظۀ آن‌ها پر از نظریه، شعر و مثال است. آن‌ها همان نظریاتی را استفاده می‌کنند که عوام یا همان کسان می‌پسندند. پس این‌ها بیش‌تر در فضای عمومی‌ و رسانه‌ها و مراسم مردمی‌ حضور دارند.

لایۀ دیگر سلطه بر ذهن افراد عمیق‌تر است. یعنی روی این لایه را دو لایۀ قبلی پوشانده است. این لایۀ ضخیم، قوم است. رابطۀ قوم و کسان یک رابطۀ خاص و عام است. یعنی همه کسان هستند ولی همه از یک قوم نیستند.

نبرد اقوام کسان را بال‌ و پر می‌دهد. یعنی هرچه اقوام بیش‌تر به دنبال هویت خود باشند کسان بیش‌تر سلطه‌گر می‌شوند. رابطۀ قوم و افراد (اندیشمندان و متفکران خارج از افغانستان) یک رابطۀ دوطرفه است. طوری‌که هرچه کسان بیش‌تر سلطه‌گر شود، نظریات دانشمندان بیش‌تری برای جلب توجه وارد می‌شود و افراد بیش‌تری به قهرما‌ن‌سازی رو می‌آورند. قهرمانان اگرچه اصل و اساس افغانی دارند اما منشا فکر و نظر آن‌ها از جای دیگری است. این نظریات می‌توانند علمی، سیاسی و مذهبی باشند.

سلطۀ پدر: نوع دیگری از سلطه بر ذهن افراد پدر و نقش پدر است. در افغانستان پدر در روح فرزندان حلول کرده است. پدر همه‌کاره و نظر و حرف او حق و مطلق است. این پدر در خانه همان پدر خود شخص است.

در اداره رییس و در سیاست سیاستمدار، پدر زیردستان خود است و در کلیت جامعه رییس‌جمهور یا رهبر جایگاه پدر را دارد، طوری‌که افراد در مقابل دستور و نظر خوب و بد یا درست و غلط او سراپا اطاعت و فرمانبرداری‌اند و حتا فکر مخالفت با او را گناه دانسته و چه بسا اگر در دل، مخالف نظر او باشند بعد از مدتی عذاب وجدان گرفته و خود را گناه‌کار می‌دانند. پدر باید همۀ کارها را انجام دهد، یعنی حلال مشکلات باشد.

ابرسلطه: اما یک ابر‌سلطه نیز در کشور وجود دارد که می‌توان آن را علت موجودیت کسان، اقوام و سلطۀ افراد (افکار یا سلطه فکری) و پدر دانست. این علت‌العلل همان مکان مطلق است.

مکان خواسته‌های خود را به اقوام تحمیل می‌کند، یعنی آن‌ها را به‌وجود آورده و بعد طبق فورم خودش می‌سازد. مکان همان فضایی است که در آن اقوام حضور دارند. از نظر جغرافیایی به آن سرزمین می‌گوییم.

مراد ما از مکان نوعی فورم است که هرچه در آن قرار گیرد از آن متاثر می‌شود. مکان مطلق طوری‌ بر اقوام سلطه دارد که آن‌ها را در ساختار خود در بند کشیده است. مطلقیت مکان به این معناست که انسان و اقوام در آن بی‌اراده هستند. مثلا اگر بگوییم حیوانات جزو طبیعت و مثل خود طبیعت هستند، اقوام افغانستان هم جزو مکان آن هستند و چیزی جدا از آن نیستند.

به همین دلیل مکان متنوع اقوام مختلف را هم به‌وجود آورده است. یعنی حضور کوه‌ها، دره‌ها و فضاهای زیست دور و جدا از هم اقوام مختلف و بیگانه از هم را سبب و علت شده است.

مطلقیت مکان هویت قومی ‌را به‌وجود آورده که خود این اقوام جزو ساختار مکانند. پس هرچه از خارج داده شود نیز نخست وارد قومیت می‌شود. قومیت آن را در حوزۀ معنایی خاص خود معنی کرده و متعلق به خود می‌سازد. مثلا در تاریخ افغانستان چیزهایی مثل دین، کمونیزم، لیبرالیزم و هر مکتب و اندیشه‌ که وارد شد در حوزۀ معنایی قومیت ابتدا معنای خود را باخته سپس توسط قومیت معنای جدیدی مطابق با ویژگی آن‌ها گرفتند.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا