میراثداران نامقاوم مقاومت
سید آقاحسین سانچارکی/ قسمت دوم
علت پسمانی نیروهای حوزۀ مقاومت از تحولات سیاسی چه بود؟
در بخش نخست، تفاوت عصر احمدشاه مسعود، قهرمان ملی و زمان پسامسعود و کارنامۀ یاران نزدیکش بیان گردید و این نوشته بازتابی در میان یاران و همسنگران او داشت و واکنشهای شفایی ایشان را برانگیخت.
برخی از اطرافیان قهرمان ملی، نام یا کارنامۀ خود را در نوشتۀ مذکور نیافتند و کمی ناراحت شدند.
هدف نوشتۀ من تشریح جزییات کارکرد یکایک رهبران جهاد و مقاومت و تفکیک نقش هر یک از ایشان به صورت جداگانه نبود و گرنه مثنوی هفتاد من کاغذ میگردید و از حد یک نگاه کلی به اندازۀ نیم صفحۀ یک روزنامه فراتر میرفت.
در آن نوشته تصریح شده بود که از چهار سمت افغانستان، شخصیتها و چهرههای شاخصی در مقاومت سهم فعال داشتند و هرکدام بیرقدار مبارزه علیه تهاجم سیاه طالب بودند. در مناطق مرکزی در رأس نیروهای مقاومت، حزب وحدت اسلامی و حرکت اسلامی و دهها فرمانده و قومندان و مبارز دیگر قرار داشت.
در شمال کشور، حزب وحدت اسلامی، هردو شاخۀ استاد محقق و شهید کاظمی، حرکت اسلامی، گروههای کوچکتر جامعۀ تشیع، نیروهای جمعیت اسلامی، جنبش ملی اسلامی و فرماندهان دیگر، پایگاههای نیرومندی در مقاومت ایجاد کردند.
جمعیت اسلامی به رهبری پرفیسور برهانالدین ربانی علاوه بر قهرمان ملی، دهها فرمانده و مبارز داشت که در مقاومت جانفشانی کردند. حزب اتحاد اسلامی به رهبر پروفیسور عبدالرب رسول سیاف تا آخر در کنار مسعود ماند. شاخههای ناراضی حزب اسلامی مانند سباوون و حاجی الماس نیز در مقاومت فعال بودند. در محور سیاسی نیز چهرههای زیادی فعال بودند و دستگاه دیپلوماسی مقاومت را زنده و فعال نگهداشتند.
من در قسمت نخست گفتم که نیروهای مقاومت در آن زمان نقش خود را خیلی خوب بازی کردند. هم در عرصۀ نظامی و هم در میدان سیاست. در کنار این همه شخصیتها و نیروها، نقش رسانهها و فعالان مطبوعاتی و هواداران مقاومت در سراسر دنیا را نباید نادیده گرفت. به همین خاطر بود که مقاومت محبوب بود، نام و آوازه داشت و دنیا نمیتوانست آن را نادیده بگیرد.
اما منظور من رویدادهای پسامقاومت نظامی و بعد از شهادت قهرمان ملی بود که در این دوره بازی خوبی صورت نگرفت. میدان فراخ حوزۀ مقاومت گام به گام واگذار گردید. همسنگران مسعود حماسۀ بلند او را در زرق وبرق دنیا و آرزوهای مادی خود فراموش کردند، بهجای حفظ انسجام و اتخاذ موقف یک پارچه در قبال رویدادهای بنیاد برافکن، هر کدام با یک موج همراه شدند، به نغمههای وسوسهانگیز دل بستند و از خانۀ عزت خود قدم به قدم فاصله گرفتند.
سوال این است که آیا میشد بهتر از این بازی کرد؟ علت ناتوانی و پسمانی نیروهای حوزۀ مقاومت از تحولات سیاسی، مرکز و محور قدرت چه بود؟ علت در درون نیروهای این حوزه بود یا در بیرون آن؟ خارجی بود یا داخلی؟ این پرسشها را ناظران اوضاع آن زمان، مخصوصا نسل سوم و فعالان مدنی امروز کشور میتوانند، پاسخ دهند که اولی، مشاهدات زنده و دیگری، ذهن پویا دارد اما من، کوتاه به چند اشتباه رهبران حوزۀ مقاومت اشاره میکنم که سبب برخی ناکامیها گردید:
اولین اشتباه در نشست بن رخ داد، تمام یاران مقاومت خود را در آیینۀ ساختار سیاسی طراحی شده در آن ندیدند و نخستین نقطۀ بیاعتمادی شکل گرفت.
دوم؛ قبول انتخاب سادهلوحانۀ حامد کرزی بدون اخذ ضمانتهای لازم برای حفظ ارزشها و دستآوردهای مقاومت در برابر تهدیدهای آینده بود.
سوم؛ قانون اساسی و چنددستگی رهبران حوزۀ مقاومت در برابر مندرجات آن بود.
چهارم؛ تلاشهای فردی هر یک از رهبران برای حضور در کابینه و طرد دیگری بود. انسجام از بین رفت. آژنداها شخصی شد.
بیرون راندن حاجی محمد محقق از کابینۀ حکومت موقت، حذف محمد یونس قانونی از وزارت داخله و حذف شهید کاظمی از کابینۀ انتخابی بدون هیچ واکنش منفی از جانب یاران مقاومت استقبال شد.
حذف مارشال محمد قسیم فهیم از معاونت ریاست جمهوری و وزارت دفاع، کسی از یاران را برنیانگیخت، در حالی که مارشال، دیوار بزرگ و تکیهگاه کلانی برای فرزندان این حوزه محسوب میشد.
پنجم؛ یارگیری دور اول انتخابات و چند دسته شدن رهبران مقاومت و حمایت اکثر آنان از حامد کرزی و تنها گذاشتن مرحوم مارشال قسیم بود.
اشتباه ششم؛ انتخابات سال ۲۰۰۹ بود که یاران حوزۀ مقاومت باز هم دو دسته شدند، اکثریت به رهبری مرحوم مارشال از حامد کرزی حمایت کردند و تنها استاد شهید ربانی از داکتر عبدالله حمایت نمود. مارشال این بار انتقام گرفت.
هفتم؛ رقابت بین دو چهرۀ حوزۀ مقاومت استاد شهید ربانی و محمد یونس قانونی بر سر تصاحب کرسی مجلس نمایندگان بود. استاد شهید با بزرگواری کنار رفت و قانونی رییس مجلس شد، اما درز نهانی در بنای اعتماد درونی جمعیت اسلامی ایجاد شده بود.
هشتم؛ رهبران حوزۀ مقاومت، سادگی، خلوص و صداقت دورۀ پر افتخار مقاومت را کمکم کنار گذاشتند، شهرکها ساختند، قصرها برافراشتند، خانههای خود را با زیور و زینت آراستند و ساعتهای سیهزار دالری پوشیدند، اسپهای بزکشی و سگهای جنگی نگاه کردند و حسابهای بانکی خود را از پولهای بادآورده انباشتند و در بسا شهرها و کشورها خانههای ویلایی و موترهای مدل بالا خریدند و زندگیهای پرزرق و برق برای خود فراهم کردند.
نهم؛ حداقل دوبار یا بهعبارتی چهاربار تودههای مردم به حوزۀ پرافتخار خودشان رای دادند، موجآسا به میدان آمدند و پشت سر رهبران خود، علیرغم تهدیدها ایستاد شدند و خطرها را به جان خریدند اما دست آخر، دستشان خالی ماند و همۀ زحمتها بر باد رفت..
دهم؛ عدم تمرکز رهبران حوزۀ مقاومت بر عنصر فکر و اندیشه و عیارسازی خود با ایجابات زمان و اقتضای شرایط جدید بود. افغانستان از میدان جنگ فزیکی و دفاع نظامی به دورۀ جنگ نرم و ظهور کدرهای تخنیکی گذر کرده بود. دورۀ جدید اقتضا داشت که بر روی تربیه و بسیج نیروهای تحصیلکرده و کدرهای آشنا به فنون و رموز دولتداری مدرن و مدیریتهای نوین تمرکز شود و با تشکیل خانههای فکر و فرهنگ و مراکز علمی و اکادمیک حرکتی همتراز جبهۀ مقاومت سازماندهی گردد، اما رهبران این حوزه تنها بر فرماندهان جهاد و مقاومت ونیروهای سنتی تکیه کردند و امکان بروز و ظهور نیروهای جوان و تحصیلکرده را سلب کردند.
در معرفی افراد به کابینه و مقامات اداری دولتی معیارهای لیاقت و شایستگی و مهارت فراموش شد و نزدیکی و دوری از رهبر معیار قرار گرفت.
اشتباه دیگرِ برخی از این بزرگان (طوری که در قسمت نخست اشاره کردهام) استفاده از ادبیات جنگ ، لحن آتشین و بیان زننده در مطالبات پیش پاافتاده از حکومت بود. این گونه عبارتها و طرز سخن گفتن فقط دوسیۀ «جنگ سالار» بودن را قطور میساخت بی آنکه سود مادی در بر داشته باشد.
لیست این اشتباهات را تاریخ طویلتر خواهد ساخت، اما پرسش این است که اشتباهات بعدی، رهبران حوزۀ مقاومت را تا کجاها و تا پشت کدام خاکریزها عقب خواهد راند؟!