راز نرفتن دوستم به امریکا
اخیرن هیئتی از ترکتباران ولایات شمالی افغانستان، برای ملاقات با خانم من، فیاضه و اینجانب به منزل در بوستون تشریف آوردند. این هیئت که از محاسنسفیدان و شخصیتهای مطرح قوم اوزبیک نمایندگی میکردند، خشمگین و ناراحت بهنظر میرسیدند و در حین صرف چای و بسکوییت، فهمیده شد دلیل سفر از دشتهای شمال و مزار باستان، انجام ملاقات با وزارت امور خارجه امریکا و روزنامهنگار نیویارک تایمز، متیو روزنبرگ است، تا پیام ناراحتی و خشم خود را برسانند.
این ماجرا 25 اپریل 2016 زمانی آغاز شد که متیو روزنبرگ با مقالهیی در روزنامه نیویارکتایمز تحت عنوان “معاون اول رییسجمهوری افغانستان از ورود به امریکا منع شده است” نوشته بود معاون اول ریاستجمهوریِ ازبیکتبار افغانستان، عبدالرشید دوستم “به جرایم جنگی متهم شده و در امریکا از او استقبال بهعمل نمیآید”. این گفتهها در رابطه به سفر جنرال دوستم به امریکا که قرار بود با نمایندگان کانگرس و مقامات پنتاگون ملاقات کرده و در اجلاس خاص مجمع عمومیسازمان ملل متحد سخنرانی داشته باشد، صورت گرفت.
روزنبرگ در مقاله خود که چرا برای دوستم ویزه به امریکا صادر نشد ادعا کرده بود: “رسیدن آقای دوستم به مقام معاون اول ریاستجمهوری افغانستان، به علاوه گذشته موصوف، بیانگر شکست امریکا در جنگ پانزده سالۀ جاری در افغانستان است. ایالات متحده امریکا به منظور شکست دادن طالبان، دولتی ساخت و تمویل کرد که مملو از جنگسالاران و زورمندان قدرت بود، همانهایی که ظلم و تعدی بی حد آنها برای بهمیان آمدن جنبش شورشیان طالب در سالهای 1990 کمک کرده است، کسانی که مقامات رسمیامریکا میگویند همچون شورشیان برای افغانستان منبع خطر هستند”.
روزنبرگ در مقاله خود در مورد رهبر برجسته اوزبیک مینویسد “طی سالهای اخیر توافق کلی بین مقامات رسمیامریکا در مورد آقای دوستم وجود داشت، کسی که گذشته خود و حتا اتهام جرایم جنگی و بد رفتاری در برابر بسیاری از مردم در جریان جنگها را انکار میکند و امریکا در جریان جنگ افغانستان به موصوف اتکا کرده بود”.
این مقاله غیر معمول در اخیر مینگارد “وزارت امور خارجه امریکا موصوف را بهنام (جنگسالار نایاب) نامیده است”.
روزنبرگ با اشاره به دوستم مینگارد سربازان “جنگسالار نایاب” به جنایات جنگی متهم هستند، گویا اسیران جنگی طالبان را در نوانبر ۲۰۱۱ به قتل رساندهاند. از آغاز روزهای اول حمله امریکا در افغانستان این شایعات دورهیی ادامه دارد که نیروهای جنرال دوستم هزاران طالب را یکباره و پنهانی قتل عام کرده است. اما هنوز هیچ تحقیقی در این زمینه صورت نگرفته است.
آخرین بررسی برای دریافت حقایق، پیرامون اتهامات وارده توسط اینجانب در تابستان سالهای 2003 و 2005 صورت گرفت، وقتی که برای من دسترسی کامل بر قلمرو جنرال دوستم در بیابانهای شمال افغانستان مساعد شد. من دو تابستان را با دوستم طی سفرهای گسترده سپری کردم و در سراسر قلمرو موصوف مصاحبههایی را با پشتونها در شمال (گروه قومیکه طالبان از آنها تشکیل شده)، با اوزبیکهای محلی، تاجیکها و روستاییان ترکمن، زنان تازه آزاد شده از قید طالبان، مجاهدین ضد شوروی زمان دوستم، رهبران محلی و البته با شخص دوستم انجام دادم.
از آن زمان من وقایع سالهای مربوط به بروز نقش جنرال دوستم را به قدرت و شهرت به عنوان یک رهبر ضد مجاهدین جنگ زمان شوروی و یک فرمانده ضد طالبان، جمع آوری و ثبت نمودهام، به همین دلیل است که من نزد قوم اوزبیک خوب شناخته شده و نمایندگان آنها برای کسب کمک به سراغ من به ایالت بوستون امریکا آمدند.
در روند انجام این بررسی و پژوهش، اینجانب مصاحبههایی را با قوتهای خاصِ Green Berets امریکا و قطعه عملیات خاص CIA انجام دادم که دوشادوش دوستم در عملیات اسبسواران کوهی، علیه طالبان در اکتوبر و نومبر 2001 همراه بودند. علاوه بر این، من با روزنامهنگارانی مصاحبه کردم که در عملیات کمپاین اسبسوارن کوهی علیه طالبان با دوستم همراه بوده و حتا با دهها تن از اسیران جنگی طالبان حرف زدم که توسط دوستم به زندانهای او در پایگاه موصوف واقع در شبرغان منتقل شده بودند. اینها از جمله طالبانی هستند که در کنار آنعده از طالبان جنگیدند که گفته میشود “هزاران” تن آنها در اقدامیپنهانی توسط دوستم جان دادند. موارد فوق یگانه منابع معلوماتی دست اول بهشمار میرود.
من این موارد را همهجانبه در کتاب اخیر خود “زندگی و افسانه دوستم، سردار جنگ افغانستان که نیروهای ویژه ایالات متحده امریکا را برای سرنگونی طالبان رهبری کرد” توضیح دادهام. نتیجه مصاحبههای من رد روشن و سیستماتیک ادعاهای بی اساس روزنبرگ در روزنامه نیویارک تایمز بود، پیرامون پیمانه وسیع قتل عام طالبان در جریان جنگ آزادی پایدار(Operation En during Freedom) سال 2001 توسط اتحاد اوزبیکهای شمال با رهبری دوستم و با همراهی امریکا صورت گرفته است. در اصل، مصاحبههای من تصویری از یک مرد سهبعدی اوزبیک و یاران او ساخته که اهداف آنها در افغانستان نسبت به هر گروهی با آمریکاییها و با حکومت بعد از سال ۲۰۰۱ افغانستان نزدیک بوده است. مهمتر از همه، تحقیقات من بسیاری از گمانهزنیها در مورد دوستم را در هم شکست، جنرال دوستم فراتر و بزرگتر است از یک رهبر قومیو فرمانده نظامیکه قبل از رسیدن به مقام معاون اول ریاستجمهوری، طی 25 سال اخیر در جبهات جنگ در سراسر افغانستان مبارزه کرده است.
قدر مسلم آنست که تاریخ زندگی دوستم بهحیث یک رهبر اوزبیک، در جایگاهی فراتر از یک جنگسالار تکبعدی قرار دارد و این، بهطور مستقیم و روشن افسانه روزنبرگ در روزنامه نیویارک تایمز را رد میکند (اعمال دوستم برای به میان آمدن طالبان در سالهای ۱۹۹۰ کمک کرده)
سفر به قلمرو یک سالار جنگ
در جولای 2003 من با هدف بررسی زندگی، روایات و شهرت مفرط جنرال دوستم به کابل پرواز کردم. قبلن بسیاری از گزارشها را به کرات در رسانه خوانده بودم که در مورد دوستم ساخته شده بود و او را چهرهیی بین چنگیزخان و یک تبهکار چون کارتون کلنگون از پیشتازان فضا ترسیم کرده بود. به هر حال، ذهن مرا شهرت غولآسای دوستم فرا گرفته بود، چنانکه یک خبرنگار ادعا کرده بود نیروهای دوستم کسی از مراجعین را که برای ملاقات با دوستم آمده بود، “زنده پوست کرده بودند”. من به قدر کافی خبرنگارانی را ملاقات کرده بودم که در شمال افغانستان سفر کرده و داستانهای عجیب و غریب را در مورد این مرد نوشته بودند. برای این من شخصن خواستم تا موصوف را ملاقات کنم و برای سوالات خود جواب داشته باشم. همان بود که به همکاری یکی از افراد مسوول، به یک کاروان ترکزبان در کابل پیوستم که از طریق کوههای هندوکش افغانستان مرکزی روانه دشتهای شمال افغانستان بود (که در تاریخ بنام ترکستان شهرت دارد).
سرانجام، با حس بزرگ پیشبینی شده، بعد از سفری دور و دراز به مقر جنرال دوستم در شهر مزار شریف رسیدم. در مزار شریف، دوستم را در تراس قرارگاهش زمانی ملاقات کردم که در حال صحبت با رهبران قوم و فرماندهان نظامیخود بود. بعد از آغاز صحبت من سعی کردم او را متقاعد کنم، به من فرصت کافی صحبت بی پرده را بدهد تا در مورد مسایل اتهامات و جرایم جنگی پنهانی و همچنان داستان زندگی شخصیاش، صحبت کنم.
طی هفتههای بعدی من با دوستم مصاحبههای مفصلی را انجام دادم (چیزی که روزنبرگ و هیچ یک از خبرنگاران نیویارک تایمز به آن دست نیافته و این خبرنگاران دوستم را از سال 2001 بدینسو با تکرار کلمه “قتل عام” همواره اذیت کردهاند). دوستم با حوصلهمندی در مورد رسیدن به قدرت قصه کرد و پیرامون رهبری مبارزه ترکتباران شمال افغانستان به حمایت از دولت کمونیستی زمان شوروی توضیح داد. دوستم روابط خود را قرار ذیل بیان کرد: “حلقاتی از مجاهدین سعی داشتند قانون شدید شریعت را بر اساس برداشتهای خود بر تحمیل کنند، در حالیکه حکومت کمونیستی با انجام خدمات برای زنان کلینیکهای صحی و مکاتب اعمار میکرد و سعی داشت تا قدرت ملاهای افراطگرا را ضعیف سازد. حکومت کمونیستی ترقی را میآورد و مجاهدین میخواستند ما را به عقب برانند. همچنان مدلها و مثالهای زنده را مطالعه کرده که چگونه شوروی زمینه پیشرفت را در اوزبیکستان فراهم کرد و تساوی حقوق اقوام را تأمین کرده بود. حکومت کمونیستی هم به ما تعهدات مشابه را سپرد و فرصتهای صاحبشدن بر سرنوشت را وعده داد که طی قرنها بیرحمانه در اختیار قشر حاکم و از یک قوم بود”. مشاورین دوستم و عدهیی از رهبران و بزرگان اوزبیک به صحبتهای موصوف گوش داده و با اشاره سر، حمایت خود را ابراز کردند. دوستم ادامه داد “در اواسط سالهای ۱۹۸۰ یک نیروی پنجاههزار نفری از اقوام مختلف بشمول ترکتباران را ایجاد کرده و برای کسب حقوق قوم و مردم محروم علیه گروههای انحصارطلب جهادی که حضور مردم را نادیده میگرفت، مبارزه کرد. نیروهای او از همان آغاز علیه مجاهدین داوطلب عرب، به شمول جنگجوهای اسامه بن لادن در جنوب شرق افغانستان رزمیدند و همیشه به خاطر عدالت اجتماعی مبارزه کرده است. او همیشه برای سکولاریزم و حق طبیعی مردم خود رزمیده، در حالیکه امریکاییها جنگجویان جهادی چون گلبدین حکمتیار را در سال های 1980 حمایت کرده و امروز بر علیه آن میجنگند چون موصوف به طالبان پیوسته است”.
من به این اشاره کردم که حکمتیار بهنام “پاشندۀ تیزاب” شناخته شده بود. او و پیروان افراطی او، قبل از آنکه در صف معاشخوران CIA در سالهای 1980 شامل شوند، تیزاب را به صورت زنان شجاعی میپاشیدند که جرأت گشت و گذار در پایتخت افغانستان داشتند. دوستم ادامه داد، وقتیکه جنگ در سال 1992 علیه کمونیستها ختم شد و افغانستان عملن تقسیم شده بود، من قلمرو خود را در شمال افغانستان ایجاد کردم. من یگانه دانشگاه را در افغانستان فعال نگه داشتم، جاییکه خانمها حق تحصیل داشتند، ما یک قلمرو آزاد و معتدل برای زندگی آرام مردم در شمال داشتیم، در حالیکه در جنوب کشور مجاهدین افراطی مردم عادی را مورد تعدی و اذیت قرار میدادند. بسیاری از مردم افغانستان از جنوب کشور بهحیث مهاجر به مناطق امن تحت حمایت من در شمال مهاجرت کردند.
بهخاطر آوردم که دوستم در واقع یک قلمرو شبهدولت را از 1992 تا 1998 در شمال رهبری میکرد، در حالیکه جنگسالاران مجاهد در جنوب (کسانی که روزنبرگ اشتباهن با دوستم تلفیق کرده است)، مردم پشتون خود را مورد تعدی و اذیت قرار دادند.
با وضاحت دیده میشد، دوستم حسرت روزهایی را میبرد که شمال کشور را موفقانه در صلح و امن نگه داشته بود، اما بسیاری بهشمول روزنبرگ که تاریخ افغانستان را نمیدانند، فکر میکنند همه جنگسالاران افغان طی سالهای هرج و مرج 1990 مردم خود را اذیت و شکنجه کردهاند. برعکس، در شمال افغانستان، اقوام مختلف بهشمول اوزبیک، تاجیک و هزاره تحت قیادت رهبران میانهروشان رهبری میشدند .
لحن دوستم وقتی که از بزرگترین شکست خود یاد کرد تغییر کرد، “اما بعدن طالبان، در نتیجه هرجومرج ناشی از ظلم مجاهدین پشتون در جنوب ظهور کردند. سالها مبارزه کردیم تا شمال را از آنها در امان داشته باشیم. بالاخره در سال 1988 توسط طالبان که حمایت کامل پاکستان و عربها را با خود داشتند شکست خوردم، در حالیکه در مبارزه برای امنیت قلمرومان در شمال هیچ کمکی از جانب امریکا دریافت نکردیم”.
به عبارت دیگر، دوستم در واقع سالها مبارزه کرد تا قلمرو امن خود را از نفوذ طالبان حفظ کند، بر خلاف آنچه روزنبرگ به اشتباه اعلان کرده است، دوستم به هیچ وجه و یا در هیچ موردی برای ایجاد طالبان کمک نکرده است. به یاد دارم که رهبر اوزبیکها بعد از سقوط قلمرو امنش در شمال افغانستان به ترکیه رفت و طالبان، افکار افراطی و عقبگرایانه خود را، تحت نام شریعت اسلامیبر مردم شمال افغانستان نیز تحمیل کردند.
روایت دوستم، برخلاف داستان قلابی روزنبرگ در نیویارک تایمز قرار میگیرد. متیو روزنبرگ گفته: “امریکا دولتی را ایجاد کرد و معاش داد که شامل جنگسالارها و زورمندان قدرت است، کسانی که ظلم و درندگی آنها باعث به میان آمدن حرکتهای شورشی طالبان در سالهای 1990 شد” در اینجا روزنبرگ طالبان در سالهای 1990 را “شورشی” مینامد، (در حالیکه طالبان در واقعیت امر بیشتر شبیه به یک گروه ترکان و مغولان فاتح قرون وسطا هستند که دشمنان قومیمعتدل خود در شمال را نابود کردند) و میگوید دوستم برای ایجاد طالبان “شورشی” کمک کرده است. این روایت خلاف واقعیت بوده و این حقیقت در آن نادیده گرفته شده است که مبارزه دوستم علیه طالبان از همان سالهای ۱۹۹۰ آغاز شده است . در حالیکه جنگسالارها و مجاهدین پشتون در جنوب بر مردم خود ظلم کرده و باعث به میان آمدن طالبان پشتون شدند، اما قلمرو دوستم در شمال تحت رهبری او در صلح و امنیت بهسر میبرد و مردم از حقوق خود برخوردار بودند.
روزنبرگ همچنین گفته وزارت خارجه امریکا دوستم را “جنگسالار ناب” میشمارد. این سخن او چند واقعیت را پنهان میکند. دوستم امروز و دیروز فراتر از یک جنگسالار محض است، او رهبر بزرگ قوم خود است و قدرت او در حمایت از قومش در مبارزات داخلی افغانستان نهفته و ریشه دارد. مهمتر از همه، دوستم مبارزه ترکباران را علیه مجاهدین در سالهای 1980 و علیه طالبان در سالهای 1990 رهبری میکرد. او مردم خود را از اسارت آزاد کرد و به آنها نیرو بخشید و از همین لحاظ مردم او را احترام کرده و دوستش میدارند.
در سفرهایم به سراسر شمال افغانستان دریافتم ترکتباران دوستم را بابا و یا پدر خطاب میکنند، و او را کسی میشمارند که از بین مردم برخاسته و بهخاطر منفعت و کسب حقوق آنها مبارزه کرده است. در سراسر شمال، هواداراناش با او عکس یادگاری میگیرند عکسهای او را به شیشه موترهای خود نصب میکنند، عکس او را روی قالین میبافند و حین سفرش به قریهجات و شهرهای شمال، با سازماندهی اجتماع دههاهزار نفری و علاقمندی فراوان، تظاهرات گسترده را به راه میاندازند و از او استقبال میکنند. به سادگی “جنگسالار” نامیدن او مطابق اصطلاح ملل متحد، در واقع نادیده گرفتن ریشه هایعمیق حمایت مردمی دوستم است که او در بین قوم خود دارد.
او پس از شکستی که از طالبان خورد و به ترکیه رفت، در اپریل 2001 به مناطق تحت کنترل مخالفان طالبان بازگشت و به تنهایی کمپاین چریکی مردم خود را علیه طالبان در کوهستانهای صعبالعبور شمال افغانستان رهبری کرد. مدتها قبل از آمدن نیروهای خاص امریکایی در افغانستان، دوستم جنگ را علیه رژیم طالبان و قطعه نظامی 055 القاعده که همراه و با حمایت از طالبان میجنگید، آغاز کرده بود. (یعنی دوستم یک رزمنده چریکی به حمایت از مردم بود و نه عضوی از طالبان که مردم را به عذاب و شکنجه گرفته بودند).
هنگامیکه 11 سپتمبر اتفاق افتاد، دوستم به سرعت همکاری خود با امریکاییها را به عنوان “نیروی پیادۀ کاملن آماده” پیشنهاد کرد و وعده سپرد انتقام خون بیگناهان را میگیرد. متعاقبن تیم نخبگان “Green Berets A team” امریکا و قطعه عملیات خاص CIA به کوهستانهای افغانستان وارد شدند و دوشادوش با دوستم علیه طالبان جنگیدند. دوستم شجاعانه نیروهای اسبسوار 2000 نفری خود را همراه با نیروهای عملیاتی خاص امریکایی بسیج کرد که منجر به تصرف شهر مزار شریف در نوامبر 2001 شد.
این اولین موفقیتی بود که بعدن به عنوان جنگ علیه تروریزم شهرت یافت. این موفقیت نمادین، (فرماندهی مرکزی امریکا را که برای یک حمله تمام عیار در بهار برنامهریزی میکرد حیرتزده کرد)، به سقوط سریع رژیم طالبان منجر شد و هیچ مردی غیر از جنرال دوستم مسوولیت بیشتر را در کسب این دستآورد بزرگ نداشت.
بعد از سقوط طالبان در سال 2001 دوستم بهطور کل، توسط دولت جدید که در آن تاجیکها و پشتونها اکثریت بودند از قدرت به حاشیه رانده شد. در نتیجه گاهگاهی تنشهایی به میان آمد اما او هیچگاه به مقابله برنخاست. دوستم از این ناحیه نیز ناراضی بود که بعضی از مخالفین شدید او از دوران جنگ سالهای 1980 شامل دولت شده بودند، بهشمول کسانی چون جنگسالاری که اولین بار هم مسوولیت دعوت بن لادن در افغانستان را در سالهای 1990 بهعهده داشت، هم عضو حزب حکمتیار بود و بر صورت زنها تیزاب میپاشید، اما دوستم که از پروسه ثباتسازی بعد از 2001 در کشور حمایت کرده، طوری که من شخصن مشاهده کردم، قاطعانه خواهان نظام دموکراسی و همسویی با آمریکا بود، حالا در حاشیه قرار داشت.
زمانیکه دوستم را در قرارگاهاش در شبرغان ملاقات کردم او با افتخار به من یک تفنگچه را نشان داد که از جانب جنرال تامیفرانک فرمانده نیروهای امریکا به او تحفه داده شده و همچنان نشانی PLAQUE را که بهحیث عضو افتخاری از جانب تیم گرینبریت امریکا اهدآ شده بود، نشان داد. دوستم فوقالعاده به تحفههایش مفتخر بود و عکسهای فرمانده افسانهیی تیم A کاپیتان مارک نتش را که سوار بر اسب گرفته شده بود، نشان داد. او امریکاییهای گرینبریت را برادران خود خواند و وعده سپرد هر گاه باز هم ضرورت شود همراه با آنها خواهد رزمید. در دروازه دخولی شهر خود شبرغان، همچنان لوحهیی را آویزان کرده که بر روی آن عکس کاپیتان مارک نتش منقش بود و از نیروهای نظامی امریکا بهخاطر آزاد ساختن افغانستان از طالبان تشکر بهعمل آمده بود.
این زمانی بود که طالبان پشتون مکاتب اعمار شده توسط امریکا در جنوب را به حریق کشیده و قانون شریعت را طبق برداشت ناقصشان در مناطق تحت کنترل خود تطبیق میکردند. طی سفرم بر نقاط مختلف سرزمین شمال، دریافتم دوستم برای دختران مکاتب بنا کرده و در مقر خود خانمهای سیاستمدار و باسواد را ملاقات نموده و به آنها برای راه یافتن به پارلمان کمک میکند. او برای حمایت قوی از حقوق زنان گامهای عملی برداشته و یک شبکه تلویزیونی به اسم آینه را به عنوان اولین تلویزیون خصوصی در افغانستان ایجاد کرده است که برنامه های سکولار و میانهرو را پخش میکند.
بالآخره، هر کسی میتواند احساس دوستم را برای عدم دریافت ویزای امریکا درک کند. آرزو داشت به امریکا سفر کرده، با اعضای کانگرس چون رورا باکر که از او حمایت کرده، ملاقات کند و همچنان در پنتاگون با مسوولینی از شناختههای قبلی دیدار داشته باشد که اهمیت نقش او را در مبارزه علیه طالبان بهخصوص در سرزمین استراتژیک شمال، خوب درک میکنند.
وقتی که خبر عدم دریافت ویزه در اپریل امسال به دوستم و افراد او رسید، آنهم کشوری که او نهایت احساس انس و الفت را نسبت به آن دارد، طبعن او راعمیقن متاثر ساخت.
وقتی این سخن بین طرفدارن دوستم آوازه شد که متحدان امریکایی رسمن از دادن ویزه به بابا ابا ورزیدهاند، حس ناخشنودی و نارضايتی فوقالعاده بهمیان آمد. میلیونها ترکتبار که امریکا را منحیث متحد اصلی خود در جنگ علیه طالبان میشمارند و شنیدند که رهبر محبوب، که سرسختانه پهلوی امریکاییها قرار گرفته و برای شکست دشمن مشترک مبارزه کرد، با رد ویزه به رهبرشان بی احترامی و اهانت کردهاند.
با وجود تمام این حقایق، علارغم اینکه اوزبیکها مانع اصلی و سد محکم در برابر تجاوز طالبان در شمال افغانستان هستند و این حقیقت که دوستم شخصن مبارزه نیروهای محلی را در تابستان امسال علیه ترورست ها بهعهده داشته، بهطور گسترده توسط وزارت امور خارجه، به حیث معاون اول رییسجمهوری منتخب نه بل بهحیث یک جنگسالار تعریف شده است. با جمعبندی مسایل، نیویارک تایمز، که چندین مقاله بر علیه دوستم و برای کمک به تقویت دیدگاه نادرست وزارت خارجه نشر کرده است، هنوز در واقعیت مصاحبهیی را روی این مسایل با معاون اول رییسجمهوری انجام نداده است. در واقعیت این بیانگر ضعف یک روزنامه بهشمار میرود. ضعفی که به عوض ارسال خبرنگار به محل، از قلم بهدستان محلی استفاده کرده تا از راه دور خیالبافی کنند.
خلاصه اینکه، وزارت امور خارجه و نیویارک تایمز به دوستم و مردم طرفدار او اهانت کرده است. نمایندگان آنها که در بوستون با من ملاقات داشتند، از روزنامه و دولت ما ناراحت و گلهمند بودند. آنها از من خواستند تا با ارسال این پیام به نیویارک تایمز و حکومت امریکا، ناراحتی آنها را ابراز نمایم، که: در حالیکه طالبان در قندوز از طرف شرق و در فاریاب از طرف غرب به شمال افغانستان پیهم حمله میکنند تا قلمرو اوزبیکنشینها را باز هم اشغال کنند، مهم است آن عده از مقامات مسوول در وزارت امور خارجه امریکا که با افغانستان سروکار دارند، بدانند کدام نبض را گرفته و از دشمنی با اکثر دوستان و طرفداران امریکا و شخصیتهای معتدلی چون دوستم و مردم اوزبیکِ دوست با امریکا، دست بکشند.
نقطه آغاز برای قطع افسانهها وحکایتها در رابطه به دوستم، اگر علاقهیی وجود دارد، باید انجام تحقیق پیرامون اتهامات قتل عام “هزاران طالب” باشد،دبرای خبرنگارانی مثل متیو روزنبرگ لازم است تا به کابل سفر کنند و شخصن با معاون اول رییسجمهوری ملاقات و مصاحبه کنند. دوستم به تکرار حمایت کامل خود را برای چنین تحقیقات ابراز داشته، چون معتقد است تبرئه میشود و موصوف مشتاق مصاحبه با نیویارک تایمز است.
آقای متیو روزنبرگ!
شما دعوت دوستم را بپذیرید و به شمال جنگزدۀ افغانستان هم سفر کنید، جاییکه او در حال حاضر نیروهای محلی اوزبیک را در یک جنگ شدید علیه طالبان و دشمنان مشترک بر عهده دارد. دشمنان مشترکی که دوستم دو دهه عمر خود را علیه آن وقف کرده است. چنین سفری شما را وامیدارد تا خود را با تاریخ پیچیده قومی افغانستان آشنا ساخته و فرقها را دریابید، معلومات خود را تکمیل کنید که چگونه اعمال جنگسالارهای پشتون در جنوب به ایجاد طالبان در سالهای 1990 در کشور کمک کرده است و چگونه رهبران قومی معتدل در شمال قلمرو خود را به دفاع از مردم خود موفقانه اداره کردهاند. مهمتر از همه، ملاقات با مردی جالب خواهد بود که زمانها قبل از آمدن امریکا، همیشه علیه طالبان “شورشی” قاطعانه رزمیده است، در سال 2001 از جانب امریکا برای دریافت کمک به او مراجعه شده و بعدن او را به حیث فرد “نانگرنتا” اعلان کرد.
آقای روزنبرگ !
شما اگر این نوشته را میخوانید، هرگاه خواسته باشید، میتوانم ملاقات شما را با معاون اول رییسجمهوری و محاسنسفیدان قوم ترکتبار، تنظیم کنم. آنها دوستان امریکا و مشتاق ملاقات با شما هستند تا داستانها و گفتههای دست اول خود را شریک سازند.
منبع: هفنینگتون پست، ایالات متحده امریکا
نویسنده: براین ویلیامز/ ترجمه: فیصل یقین
با درود. لطفا بنویسید که واژه تدکتباران به زبان انگلیسی چه است؟