ابزارهای شریف در خدمت امیال سخیف/ آینده مولفههای مدرن به کجا خواهد انجامید؟
در حالی این سطور را مینویسم که در برابر چشمانم آن رود خروشانِ خونِ شهیدان در دهمزنگ جاریست، و نمیتوانم به همین سادگی فراموش کنم که چند روز پیش، دقیق چند روز پیش، بیش از صد جوان ارزشمند سرزمینم به خاک وخون کشیده شدند و در برابر چشمانم پرپر شدند؛ برای همین هم که شده نبشته حاضر را معطوف میدارم به جریان خودخواه و لجوجی که بر سر منافع یک حلقه کوچک، این جوانان ارزشمند را قربانی کردند و مردم افغانستان، به ویژه آن خانوادههای داغدار را به ماتم عزیزترین اعضای خانوادههاشان نشانیدند. من نیز یکی از همان ماتمزدگانم و از باب ادای دَین و به پاس خون عزیز شهدا، به نوشتهیی در این پیرامون دست مییازم.
مقدم بر همه چیز؛ لازم است مختصری در مورد جنبش روشنایی بگویم. هرچند درباره آن تا کنون سخن زیاد رفته و اسناد زیادی به دست آمده است که به سادگی نشان میدهد جنبش روشنایی چیست و چرا ایجاد شده است. حقیقتن فلسفه شکلگیری جنبش روشنایی هنوز در هاله ابهام است اگر این جنبش – همان گونه که ادعا میشود – برای انتقال سیم برق 500 کیلوولت از راه بامیان باشد، میبایست سالها پیش، در زمان حکومت حامد کرزی که این پروژه نهایی شده بود، شکل میگرفت. پرسش اینجاست که چگونه یک موضوع کهنه که تاریخ مصرفاش منقضی است، سالها بعد، ابزاری میشود و به دست یک مشت آدم سودجو و مسوولیتگریز میافتد و با استفاده از آن معرکه برپا میکنند و عربدهها میکشند و عقدهها میگشایند؟ پس از اینجاست که روشن میشود فلسفه وجودی جنبش روشنایی مساله برق نیست؛ هرچند تا امروز مردم به نحوی به همین بهانه از سوی گردانندگان آن اغفال میشوند و به رسم حقطلبی به جاده میآیند و حتا آمادهاند که در این مورد قربانی بدهند، چنانکه پیشتر اشاره کردیم این ماجرا از “مردم” قربانی سنگینی گرفت و بنابراین، طرف این نبشته، “مردم”ی که برق میخواهند نیست، مسلمن کسان دیگری است، که این مساله را عَلَم کردهاند و از احساسات مردم به سود خویش بهره میگیرند.
به سادگی میتوان رد پای امیال شخصی را در کشانیدن این جنبش تا این مرحله، مشاهده کرد. سران جنبش که چند آدم معلومالحالاند که هر کدام به شهادت قضایای پیشآمده – که همه زمانی خبرساز هم شدهاند- عقدههایی در برابر رجال حکومتی دارند و با تمسک به ابرازهای شریفی چون؛ آزادی بیان، آزادیهای مدنی و آزادی شهروندی، درصدد اعمال فشار بر آن افراد و در مجموع حکومت استند. در این مورد کوتاه سخن این که: کافی است ما بحث همکاری عزیز رویش با بسته انتخاباتی تحول و تداوم و قطع این همکاری با نارضایتی آقای رویش را و یا بحث رد درخواست داوود ناجی مبنی بر رسیدن به معاونیت وزارت اطلاعات و فرهنگ و افشای “تملق”ی که ناجی نزد آقای محقق در راه رسیدن به این مهم به خرچ داده را و یا بحث بیپاسخ ماندن آن گردنفرازیها و شماتتهای آقای بهزاد در هنگامه گرمی بازار رقابتهای انتخاباتی به سود بسته انتخاباتی اصلاحات و همگرایی را که در نتیجه نقشی به او داده نشد را و یا بحث بیرون شدن ذوالفقار امید از ریاستی در اداره امور و بیکار بودن او تا الحال و یا بحث نداشتن مضمون برای “تثبیت حضور”خانم وکیل، ریحانه آزاد، که خود نماینده ارزگان است و گاهی هم شاهد نبودهایم که برای دادخواهی به موکلاناش، حرفی به زبان آورده باشد را از نظر بگذرانیم و این موارد، ضم تعلقات خاطری که هر کدام این افراد به گروهها و حلقات سیاسی غیر حکومتی دارند، از جمله بحث ارتباط آقای ناجی و ریحانه آزاد و بهزاد با تیم رحمتالله نبیل، که به گونه نمونه میتوان از ساخت “مرکز تحقیقات اجتماعی افغانستان” در واقع تحفهیی است از آقای نبیل به داوود ناجی و مصرف و هزینه همه به عهده آن بزرگوار است، اشاره کرد؛ و نیز بحث براندازی رهبری سنتی هزارهها و شکلدهی رهبری جوان به این مردم، همه از قضایاییاند که میتواند به راحتی بحث حقطلبی به مردم مناطق مرکزی و مشخصن بحث توتاپ که یک بحث پایان یافته نیز است را به حاشیه براند و سوالهایی را در اذهان عمومی خلق کند.
از جمله پرسش عمده این که: این گروه که با سماجت و لجاجت تمام مردم را قربانی امیال شخصیشان کرده است، در برابر خون آن صد شهید رعنا -که عمدتن جوانان تحصیلکرده بودهاند- آیا پاسخی برای گفتن دارند؟ و یا مسوولیتی نیز لزومن متوجه آنان بایستی باشد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، مردم منتظرند که چه وقت، حقانیت و عدالت گریبان آنان را خواهد گرفت و آیا باید به گروههای ماجراجو و فرصتطلب همین گونه آزادی بیقید و شرط داده شود و همه این ماجراها به سادگی زیر چتر دموکراسی و دیگر ارزشهای مدرن توجیهپذیر باشد؟
با رو شدن اسناد از درون این جنبش و پرسشها و چراهایی که از روز حادثه خونین دهمزنگ در ذهن مردم خلق شده است، از جمله این که چگونه به شکل معجزهآسا از میان این جمع، پس از آن دو انفجار هولناک، همه گردانندگان اصلی جنبش که ما از آنها نام بردیم، حتا جراحت کوچکی هم بر نداشتهاند، در حالی که هرعقل سلیم همین را حکم میکند که هدف انتحاری هم میبایست افراد اصلی باشد نه مردم عادی که با احساس پاک به میدان آمده بودند. پس در کنار ردیابی آن روابط و رویکردهای شخصی که پیشتر به آنها اشاره رفت، در مورد بحث احتمال کارگزاری مواد انفجاری برای سمت و سو دادن قضایا به نفع خود، توسط این گروه، نیز بایستی از گردانندگان این جنبش، بازپرسی شود و اگر این رذالت که برخاسته از امیال شخصی است، ثابت شود، مردم شاهد روسیاهی پوپولیستهای سودجو بوده باشند و تاریخ آن را در حافظهاش تا همیشه ثبت کند.
جنبش روشنایی و نقدناپذیری
اگر مسوولیتگریزی گردانندگان جنبش روشنایی را که پس از دریافت هشدار از سوی قوماندانی گارنیزیون کابل، مبنی بر احتمال وقوع حمله انتحاری در روز رهپیمایی، با لجاجت این برنامه را راه انداختند و منجر به شهادت با ارزشترین انسانهای این سرزمین شد، در نظر نگیریم؛ در آوان کار هر کسی اگر یافتهاش را در مورد چرایی و چگونگی این جنبش شریک میکرد و یا در این مورد دیدگاهش را بیان میکرد، با واکنش سخت این عالیمآبان روبهرو میشد و سعی میشد حتیالمقدور، به این نقدها و ابرازنظرها شکل و شمایل قومی و بحثهایی در این سطح بدهند. در حالیکه این خود در مواجهت با مولفهیی به نام آزادی بیان و آزادیهای مدنی- شهروندی قرار دارد و نپذیرفتن نقد و مطلقانگاری به ویژه از سوی مدعیان و فعالان مدنی، خود یک رویکرد غیر مدنی است.
هرچند تا این مرحله که برخی از عناصر از نابسامانیها و بهرهبرداریهای شخصی از درون جنبش مطالبی را همگانی کردهاند، گردانندگان جنبش حال به این نتیجه رسیدهاند که مردم در مورد صداقت آنان با دیده تردید مینگرند و اگر مردم بتوانند همه چیز را نادیده بگیرند، خون آن جانباختگان مظلوم را هرگز بر آنان نخواهند بخشید و فراموش نخواهند کرد. به ویژه نوشتههای رحمان رحمانی و جعفر عطایی و نیز موضع اسدالله سعادتی و نوشتههای افشاگرانه دیگری که این روزها در شبکههای اجتماعی دست به دست میشوند، باید برای اثبات لجاجت و بیکارگی این گروه بسنده باشد و مردم بیش از این دیگر به آنان اجازه ندهند که بر سرنوشت آنان از راه موجسواری و استفاده از احساسات پاک مردم، حاکم شوند و همه چیز را قربانی مطالبات شخصی خویش کنند.
بهرهبرداری نادرست از ارزشهای مدرن
داستان چوپان دروغگو را غالب مردم شنیدهاند و میدانند. اگر امروز یک گروه کوچک و فاقد هر نوع صلاحیت میآید از ابزارهای شریفی چون آزادی بیان و دیگر ارزشهای مدرن، نه نفع خویش استفاده سوء میکند و اما اگر روزی حقیقتن بحث “ستم” و یا “شکست عدالت” در میان باشد، آیا مردم به فراخوانی برای تامین عدالت و رفع ستم وقعی خواهند گذاشت؟ آیا در آن صورت، این حرکتهای عجولانه و فاقد هرنوع دوراندیشی، مصداقی برای داستان چوپان دروغگو نخواهد شد؟ به ویژه این نگرانی زمانی جدیتر مطرح میشود که بحث آزادی بیان، از جمله آزادی شکلدهی تجمعات و تظاهرات مسالمتآمیز و دیگر ارزشهای دموکراتیک در جامعه ما، به عنوان مولفههای جوان هنوز سیر تکوین و تکامل خود را نپیموده است و در نهاد جامعه نهادینه نشده است. ارایه تصویر سطحی و عجولانه از این ارزشها، برای آینده این مولفهها مشکلآفرین خواهد شد و پس از قربانیان حادثه دهمزنگ که از کوتهنگری گردانندگان این جنبش ناشی میشد، شاید دومین و بزرگترین هزینهیی که ما میپردازیم، همین خلق کردن ابهام و ترسیم یک ذهنیت انحرافی در برابر این ارزشهاست که نیز از رویکرد عجولانه گردانندگان این جنبش ناشی میشود.
در همین حال که مساله تولید ادبیات نفرت و نیز احیای “دادخواهی تاریخی” مانند عَلَم کردن بحث “استبداد عبدالرحمان خانی” تنها من باب یک یادبود مناسبتی میتواند مطمح نظر باشد، اما ابزار قرار دادن آن برای کیفرخواهی به سه چهار نسل بعد از زمان انجام ستم، خود خلاف ارزشهای مدرن و روحیه دموکراتیک است. قوانین مدرن، از جمله قوانین نافذ در افغانستان صراحت دارد که “جرم یک عمل فردی است” و بربنیاد احکام قوانین، هیچ کسی، حتا اعضای خانواده شخص مجرم، در صورتی که شریک جرم نباشند، مستوجب پیگرد عدلی قرار نمیگیرند، چه رسد به که این مساله به تبار و ملیت یک فرد تعمیم داده شود و بر بنیاد آن احساسات مردم را علیه اقوام دیگر بشورانند و در نتیجه نفاق ملی و تنشهای قومی را در پی داشته باشد. که همه مردود و بر خلاف این ارزشها قرار دارند.
عمل کردن در نقش یک تروریست
در این بخش لازم است، این مساله مطرح شود که یکی از شاخصهای تعیین کننده، برای این که ما یک گروه را “تروریستی” بخوانیم، سلب مشروعیت “دولت ملی” است، در همین حال، ما شاهد بودیم که هر یک از نمایندگان رسمی جنبش روشنایی در مصاحبههایشان در رسانههای تصویری، به شکل پروتوکل شده گفتند که حکومت وحدت ملی، فاقد مشروعیت است و آنان این حکومت را به رسمیت نمیشناسند. بدون اغماض از مشکلاتی که در انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد، آیا حقیقتن همین گونه است که این بزرگان میگویند؟ در صورتی که پاسخ منفی است و حقیقت این است که حکومت وحدت ملی، بر پایه مصلحت ملی و با اجماع بزرگان افغانستان و با مشارکت تمام اقوام، در یک مرحله بسیار حساس شکل گرفته است، آیا عملکرد گردانندگان جنبش روشنایی، با آن عملکرد طالب چه فرقی دارد؟ اگر او با زور سلاح، مردم را از دولت میراند و سعی میکند دولت و حکومت را فاقد مشروعیت و غیر مردمی جلوه بدهد، این بزرگان با استفاده از رسانه و آزادی بیان این کار را میکنند.
این مساله البته نباید بسان همان دیدگاه مطلقانگارانه که بزرگان در جنبش روشنایی دارند، در مورد دولت ملی باشد، که هر حکومتی و هر ادارهیی قابلیت نقد کردن و نقد شدن را دارد و از جمله حکومت وحدت ملی نیز متستثنا از این اصل نیست، اما طرح براندازی حکومت از سوی افراد فاقد صلاحیت، عمل کردن در نقش تروریستان است.